او (خانه)، ملودرامي اجتماعي است كه با گرهگشايي در جايجاي فضاي قصه و با پايانبندي زيبا، خود را در دل ژانر جنايي مينشاند. فيلم با گريه و جيغ و داد دختري شروع ميشود كه اجاز نميدهد جنازه پدرش را براي دفن ببرند. او ميخواهد جنازه پدر به داخل خانه بازگردانده شود.
ريتم تند و شروع چكشي و بدهبستانهايي كه در سكانس افتتاحيه اتفاق ميافتد، مخاطب را به همذاتپنداري با دختر داغدار و پيگيري وا ميدارد و به همين سادگي صاحب اثر مخاطب را درگير قصهاش ميكند. فيلمنامهنويس با ظرافت و درايتي خاص قصهاي را پيريزي و گسترش ميدهد كه در ابتدا مخاطب با موضوع مرگ و واكنش خانواده، فاميل و همسايگان روبهروست، اما همين كه قصه پيش ميرود، ابعاد ديگري بروز و ظهور پيدا ميكنند. نگاه همسايگان به اين حادثه نشان از آن دارد كه با مرحوم و افراد اين خانواده مراوده خاصي نداشتند، اما وظيفه همسايگي خود را در ابراز همدردي انجام ميدهند. خواهرزاده مرحوم به عنوان محور اصلي با توجه به حركت دوربين كه روي دست ميان اهالي ميچرخد، مدام در نقطه طلايي قاب دوربين قرار دارد كه معرف جايگاه او در روند قصه است. كسي كه نظرها را با بازي زيبايش به خود جلب ميكند و در واقع از مخاطب ميخواهد داستان را از طريق او پيگيري كند.
خواهرزاده مرحوم، نگاهها را به سمت يك عشق پنهان و يكطرفه و ناكام جلب ميكند. او با بازي حساب شده كه قطعاً هدايت كارگردان را ميطلبيده، عشق به دختر عمه، حسادت و نفرت از مردي كه با دختر عمهاش ازدواج كرده را به گونهاي به مخاطب القا ميكند، گويي موضوع فيلم ديگر فوت پدر خانواده نيست، بلكه يك درام عشقي است كه در كنار خالهزنكبازيها و كدورتهاي خانوادگي و با ديالوگهايي كه جاي پاي نويسنده اثر را محكمتر ميكند، كمكم حقايقي مطرح ميشود و هر چه جلوتر ميرود، تماشاگر را با چالشي جديد روبهرو ميكند.
يوسفينژاد، دقيقاً قبل از چالش اصلي و پاياني كه قرار است حقايقي را براي مخاطب برملا كند و ماهيت اصلي دختر و دامادي را كه از ابتدا فقط نامش بود و هوشمندانه همانند جسد در قاب دوربين قرار نداده فاش كند، پسر عمه عاشق را از داستان خارج میکند و در دالان تاريكي كه روشنايي دهانه آن نويدبخش است، تمام عقدههاي چندين سالهاش را خالي ميكند. از نگاه نويسنده و كارگردان با ورود داماد، در واقع نيروي شر وارد ميشود و پسر عمه عاشق بايد از داستان خارج شود. به نظر اين نگاه كاملاً سياه و نااميدكننده است. دختر خانواده كه او نيز بهخوبي از عهده نقش خود برآمده در واقع نوعي بازي در بازي را به اجرا ميگذارد. نقش دختر دلسوز و عاشق بابا كه هر چه فيلم جلوتر ميرود، رفتار و منش و ديالوگهايش به سمتي ميرود كه در انتهاي فيلم شخصيت اصلياش رو ميشود و در واقع تازه مخاطب متوجه ميشود اصرار دختر براي اينكه جنازه طبق وصيت به اتاق تشريح دانشكده پزشكي برده نشود، چيست. او شريك قتل پدر است و چه زيبا تلفيقي از ملودرام و تراژدي در ژانر جنايي به نمايش گذاشته ميشود.