در اين اثر نمايشي جنگ و نفرت، هدفمند و نظاميافته مطرح ميشوند اما عشق و نفرت در قالبي درست تجربه نميشوند. نمايش ريتم و ضرباهنگ خوبي دارد و صحنه و صدا با دقت و ظرافت خاصي طراحي شده و حتي موسيقي به خوبي اجرا ميشود اما با ژانر نمايش بسيار و درونمايه آن تضاد دارد. استعارهها در اين نمايش جهتدار تكرار ميشود و از هويت فرهنگي و اخلاقي بسيار به دور است و دنيايي سياه روايت ميشود كه در آن زشتي، جنگ، مواد مخدر، فحاشي، قتل، طمع، حرص و جنسيتگرايي موج ميزند. از عشق و عاشقي و حضور قديسان خبري نيست؛ تنها مرگ، پليدي، هراس و خشونت بيداد ميكند.
در ديابوليك رومئو و ژوليت شيوه انديشيدن وجود ندارد، از عشق اسطورهاي و زيبايي هم اثري نيست و تحليل و توصيف عواقب رفتار آدمي نيز مشخص نشده است، فقط در آن آدمهاي بيمار، هيستريك، افسون يا جادو شده، جنسيتزده با رفتارهاي نابهنجار ديده ميشوند كه قرار است تعريف جديدي از نمايش شكسپير را به اجرا بگذارند. نمايش، بيشتر زيست اجتماعي حشيشبازان را به تصوير درآورده است تا دنياي عاشقان و انسانهاي اصولمدار را. اين نشان ميدهد نويسنده در دنيايي از اوهام و پريشاني زندگي ميكند كه به سياهنمايي و بازگو كردن دنياي واقعي خويش مشغول است.
چه بسا اين نويسنده به همراه كارگردان ميتوانست دنياي بهتري را خلق نمايد و با اين نمايش چهره روشنگري از واقعيتهاي والاي انساني و انگيزههاي اخلاقي و عاطفي را به نمايش گذارد. در اين اثر هيچ توجهي به خرد، آگاهي، بصيرت و اراده نشده است، حتي عناصر متافيزيكي و اسطورهشناسي به درستي پرداخت نشده است و از حيطه جستارهاي ادبي، زيباييشناسي و اخلاقمداري به دور است. مخاطب با ضد عاشقانهاي طرف است كه در آن تمامي دروننگري احساسي و انساني نقض ميشود؛ زني كه با سردي و بيرحمي مرگ همسر و فرزند خويش را رقم ميزند و پدري كه با خونسردي مرگ تكفرزند دخترش را نظاره كرده و از اينكه جايگاه خاندانش حفظ شده، احساس شكوه و قدرت ميكند. اثري كه تنها داراي خودشيفتگي و خشونت بوده و عاري از زيباييهاي زباني و تصويري است و آگاهانه مخاطب را به سخره گرفته و او را دست كم ميگيرد و هيچ خوراك خاص فرهنگي به او تعارف نميكند. ديابوليك رومئو و ژوليت مخاطب را در اقتباس يا برداشتي از تناقضها، ناهنجاريها و نازيباييها و زشتيها رها ميسازد.