کد خبر: 819418
تاریخ انتشار: ۰۷ آبان ۱۳۹۵ - ۲۲:۱۲
اعتماد بی‌جا سبب شکل‌گیری بسیاری از پرونده‌های جنایی شده است
پيرمردي ثروتمند وقتي دختر جواني را به خانه‌باغش راه داد، نمي‌دانست در جريان يك سناريويي جنايي گرفتار می‌شود و تا يك قدمي مرگ پيش خواهد رفت.
به گزارش خبرنگار ما، چندي قبل مرد سالخورده‌اي وحشت‌زده به اداره پليس رفت و از يك دختر و دو پسر جوان به اتهام آدم‌ربايي و ضرب و جرح شكايت كرد.
شاكي در توضيح ماجرا گفت: من مرد ثروتمندي هستم و چندين خانه و ويلا در تهران و شهرهاي شمالي كشور دارم. در حال حاضر هم به تنهايي در خانه باغ بزرگي حوالي نياوران زندگي مي‌كنم. حدود سه ماه قبل بود كه پاي دختر جواني به باغ من باز شد. آن روز داخل باغ در حال آبياري درختان بودم كه زنگ در به صدا در آمد. وقتي در را باز كردم دختر جواني پشت در بود و گفت پرنده كاسكو‌اش به داخل باغ من آمده است و اجازه گرفت براي گرفتن آن به داخل باغم بيايد كه من هم به او اجازه ورود دادم. او خودش را سهيلا معرفي كرد و گفت دانشجوي پزشكي و همسايه من است. دختر جوان آن روز پرنده كاسكواش را گرفت و از باغ من بيرون رفت، اما هر چند روز يك‌بار به بهانه‌اي به خانه من رفت و آمد داشت. سرانجام هم با چرب‌زباني خودش را به من نزديك و اعتماد مرا به خودش جلب كرد. پس از اين ارتباط ما ادامه داشت گاه هم دو نفري با هم بيرون مي‌رفتيم تا اينكه امروز با هم قرار گذاشتيم براي شام به رستوران برويم.
  
اجراي نقشه
وي ادامه داد: نزديك غروب آفتاب بود كه سهيلا در حالي كه پشت فرمان پرايدي نشسته بود به دنبال من آمد. وقتي سوار شدم دو پسر جوان ديگر هم داخل خودرو بودند كه سهيلا آنها را از دوستان دانشگاهي‌اش معرفي كرد. يكي از آنها خيلي قيافه‌اش آشنا بود و احساس كردم او را جايي ديده‌ام كه بعداً فهميدم او راننده آژانسي بود كه سهيلا را به رستوران مي‌آورد. پس از طي مسافتي سهيلا مسيرش را تغيير داد و به طرف بزرگراه كرج رفت. وقتي علت تغيير مسير را پرسيدم ناگهان پسر جواني كه كنارم نشسته بود با مشت به جانم افتاد و سر مرا به زير صندلي برد و تهديد كرد هيچ حركتي نكنم. تازه متوجه شدم در دام چه افرادي گرفتار شده‌ام. با التماس و گريه خواستم رهايم كنند، اما فايده‌اي نداشت تا اينكه ساعتي بعد آنها با خودرو وارد ويلايي شدند. دو پسر جوان مرا داخل يكي از اتاق‌ها به تخت بستند و پس از گرفتن كليد باغ و مداركم، به شدت شكنجه دادند و خواستند 300 ميليون تومان به آنها بدهم. وقتي به آنها گفتم، پولي ندارم سهيلا مايع اسيدي را به پشتم ريخت كه از شدت سوزشش فريادم به آسمان بلند شد. سهيلا گفت بايد علاوه بر 300 ميليون تومان تمامي اموالم را به نام او بزنم وگرنه مرا شكنجه مي‌دهد.
  
فريب آدم‌ربا
پيرمرد ادامه داد: آنها چند ساعت مرا به شدت شكنجه دادند تااينكه بيهوش شدم و وقتي به هوش آمدم ديدم پسر جواني كه قيافه‌اش آشنا بود، كنار من است. او گفت سهيلا و پسر ديگر براي گرفتن شام بيرون رفته‌اند.
 به او پيشنهاد دادم اگر مرا رها كند 400 ميليون تومان به او مي‌دهم و پسر جوان هم قبول كرد و دست و پاي مرا باز كرد و من هم فرار كردم. وي در پايان گفت: وقتي فرار كردم، متوجه شدم انگشتم جوهري است به همين دليل احتمال مي‌دهم آنها زماني كه بيهوش بوده‌ام از من اثر انگشت روي كاغذ سفيد گرفته‌اند.
  
بازداشت سهيلا
مأموران پليس در نخستين گام سهيلا را شناسايي و بازداشت كردند. متهم ابتدا منكر آدم‌ربايي شد، اما وقتي مقابل شاكي قرار گرفت به آدم‌ربايي با همدستي بهمن و پرويز اعتراف كرد. پس از اين مأموران دو متهم را دستگير كردند.
  
در دادسرا
 چند روز قبل سه متهم در دادسراي جنايي مقابل قاضي آرش سيفي، بازپرس شعبه چهارم دادسراي امورجنايي به جرم خود اقرار كردند. سهيلا و پرويز در گفت‌وگو با خبرنگار ما، ماجراي آدم‌ربايي را شرح دادند.

گفت‌وگو با 2 نفر از متهمان

چند سال داري؟

25 سال.

دانشجوي كدام دانشكده پزشكي هستي؟

من دانشجو نيستم. ابتدا به شاكي دروغ گفتم دانشجوي پزشكي هستم و بعد هم كه دستگير شدم، خواستم قاضي را فريب دهم به همين دليل به قاضي هم گفتم كه دانشجوي پزشكي هستم، اما قاضي فريب مرا نخورد و دستم رو شد.

خودت نقشه دوستي با پيرمرد سالمند را طراحي كردي؟

نه. من اصلاً او را نميشناختم تا اينكه چند ماه قبل نامزد يكي از دوستانم به نام سياووش اين پيشنهاد را داد.

بيشتر توضيح بده؟

سياووش در يك بنگاه املاكي در شمال تهران كار ميكند. شاكي چندين بار خانهاش را براي اجاره به بنگاه آنها سپرده بود. سياووش هم متوجه شده بود كه او مرد تنها و پولداري است. از آنجايي كه من دختر زيبا و شيكپوشي بودم به من پيشنهاد داد با پيرمرد ثروتمند رابطه دوستي برقرار كنم. سياووش از من خواست تا به خانه او رفت و آمد كنم و همه چيز را زير نظر بگيرم. قرار بود زماني كه باغبان و خدمتكار او در خانه نيستند به سياووش خبر بدهم و او هم به آنجا بيايد و به زور از شاكي اثر انگشت بگيرد و اموالش را به نام خودش منتقل كند.

بعد چه شد؟

سياووش یک پرنده كاسكو به من داد و من هم پرنده را در باغ شاكي رها كردم و بعد به بهانه گرفتن پرنده كاسكوام وارد باغ او شدم و باب آشنايي ما با هم باز شد. خيلي زود او را فريب دادم و سعي كردم به او ابراز علاقه كنم و مرد ثروتمند هم از اينكه با دختر جواني دوست شده بود، خيلي خوشحال بود. من هر روز به باغ مرد ثروتمند رفت و آمد و همه چيز را زير نظر داشتم تا در فرصت مناسب سياووش نقشهاش را عملي كند تا اينكه متوجه شدم، سياووش قرار است پول كمي به من بدهد. به همين دليل موضوع را با پسر مورد علاقهام بهمن و دوست او پرويز كه هر دو در يك آژانس اتومبيل كار ميكنند، در ميان گذاشتم و آنها هم قبول كردند تا پيرمرد ثروتمند را برباییم و از او اخاذي كنيم.

درباره روز حادثه توضيح بده؟

شاكي چندين بار مرا به رستوران دعوت كرده بود تا اينكه روز حادثه من او را به رستوران دعوت كردم. آن روز با بهمن و پرويز به دنبال پيرمرد پولدار رفتيم و او را سوار خودرو كرديم. وقتي متوجه نقشه ما شد پرويز او را كتك زد و سرش را به زير صندلي برد تا اينكه ساعتي بعد جلوي ويلا خودرو را نگه داشتم. وقتي من و بهمن از خودرو پياده شديم تا در ويلا را باز كنيم، ناگهان پرويز خودش را به پشت فرمان رساند و با خودرو از محل گريخت.

شاكي ميگويد او را چند ساعت داخل ويلا حبس كرديد و با اسيد او را شكنجه دادهايد؟

نه. دروغ ميگويد اصلاً وارد ويلا نشديم كه پرويز به ما خيانت كرد و او را فراري داد.

الان چه احساسي داري؟

پشيمان هستم. من قصد آدمربايي نداشتم. شاكي هميشه مرا به رستوران ميبرد و كادوهاي گرانقيمت برايم ميخريد و حتي قول داده بود اگر با او ازدواج كنم يكي از خانههايش را به نام من ميزند، اما شيطان مرا وسوسه كرد و اينگونه گرفتار شدم.

***

شما خودت را معرفي كن؟

من پرويز هستم و 30 سال دارم.

چه شد كه وارد نقشه آدمربايي شدي؟

طمع كردم، اما بعد پشيمان شدم.

چرا؟

چند روز قبل از حادثه سهيلا به سراغ من آمد و گفت با پيرمرد ثروتمندي دوست شده است. او گفت قرار است با بهمن شاكي را بربایند و اموالش را بالا بكشند و اگر من با آنها همكاري كنم، پول هنگفتي به دست ميآورم. ابتدا ترديد داشتم، اما بعد وسوسه شدم و قبول كردم.

چرا تصميم گرفتي او را نجات بدهي؟

من در ميانه راه پشيمان شدم و وقتي متوجه تصميم هولناك سهيلا و بهمن شدم، تصميم گرفتم او را نجات دهم تا بيشتر از اين جرمي مرتكب نشوم. وقتي سهيلا خودرو را جلوی ويلا نگه داشت و با بهمن از خودرو پياده شد و به طرف ويلا رفتند كه من پشت فرمان نشستم و فرار كردم. من شاكي را در كنار خياباني پياده و خودرو را همانجا رها كردم و با تاكسي به خانهمان رفتم.

چه تصميم خطرناكي گرفته بودند؟

سهيلا قرار بود پيرمرد ثروتمند را چند روزي در ويلا حبس كند و دارويي كه باعث فراموشي ميشود به او بخوراند و بعد وقتي او آلزايمر گرفت، اموالش را بالا بكشد اما من متوجه شدم كه سهيلا اين داور را تهيه نكرده است و قصد دارد ابتدا 300 ميليون تومان از شاكي اخاذي كند و بعد از اينكه بقيه اموالش را بالا كشيد او را به قتل برساند. آنها گفتند اگر پير مرد اسناد را امضا نكند، انگشت او را قطع ميكنند و با انگشت قطع شده اسناد را انگشت ميزنند. سه متهم بعد از پايان جلسه در اختيار مأموران پليس آگاهي قرار گرفتند.

نظر شما
جوان آنلاين از انتشار هر گونه پيام حاوي تهمت، افترا، اظهارات غير مرتبط ، فحش، ناسزا و... معذور است
تعداد کارکتر های مجاز ( 200 )
پربازدید ها
پیشنهاد سردبیر
آخرین اخبار