کد خبر: 756951
تاریخ انتشار: ۰۹ آذر ۱۳۹۴ - ۱۷:۱۵
از دوم دبيرستان مي‌خواستم هرطور شده دانشگاه دولتي قبول شوم. پدر بيچاره‌ام با حقوق ناچيز معلمي شهريه دانشگاه آزاد برادرم را به زور جفت و جور مي‌كرد و هنوز قسط جهيزيه خواهرم را هم مي‌داد.
زهرا محسني‌فرد
از دوم دبيرستان مي‌خواستم هرطور شده دانشگاه دولتي قبول شوم. پدر بيچاره‌ام با حقوق ناچيز معلمي شهريه دانشگاه آزاد برادرم را به زور جفت و جور مي‌كرد و هنوز قسط جهيزيه خواهرم را هم مي‌داد. مثل روز برايم روشن بود اگر رتبه خوبي نياورم، پدرم راضي به پشت كنكور ماندن من نمي‌شود و آن‌وقت شهريه من هم مي‌شود قوز بالا قوز. دورِ اينترنت و موبايل و تفريح و مهماني و تلويزيون را خط كشيدم و روزي 10 ساعت مفيد درس مي‌خواندم.
وقتي از صندلي كنكور بلند شدم به همه گفتم نمي‌دانم چطور تست‌ها را زدم. مطمئن بودم دانشگاه دولتي قبول مي‌شوم، اما خوابش را هم نمي‌ديدم كه رتبه‌ام دو‌رقمي شود! چشم‌هاي همه چهارتا شده بود و چشم‌هاي مادر و پدرم خيس خوشحالي و غرور؛ فكر كنم تا آخر دنيا همان روز بهترين روز زندگي‌ام باشد. موقع انتخاب رشته، مادرم مي‌خواست من در دانشگاه شهر خودمان بمانم اما پدرم با غرور مي‌گفت:‌«دختر من بهترين رتبه را گرفته، بايد برود بهترين دانشگاه كشور، پيش بهترين‌ها...» اينطور شد كه راهي تهران شدم. موقع ثبت‌نام دانشگاه، وقتي پدرم فقط امضا مي‌‌كرد و دست‌به جيب نمي‌شد، ته دلم هزاربار خدا را شكر مي‌كردم كه به آنچه مي‌خواستم رسيدم و بي‌هزينه به دانشگاه آمدم ولي...
ولي هنگام ثبت‌نام خوابگاه فهميدم خوش‌خيال بوده‌ام كه فكر مي‌كردم قرار نيست دست‌به جيب شويم! همان اول گفتند تا پول خوابگاه را واريز نكنيد نمي‌توانيد اتاق انتخاب كنيد؛ 160 هزار تومان براي يك ترم. اتاق را كه تحويل گرفتيم انگار قبل از ما دزد به آن زده بود؛ چند تخت آهني لخت، يك ميز، چندصندلي و كمد كهنه. كاش حداقل مي‌دانستم قرار است تشك و بالشت و سطل آشغال و هزار يك وسيله بخرم كه از شهرستان خودمان ارزان‌تر مي‌گرفتم.
با خودم گفتم غصه‌اش را نخور؛ قرار نيست سالي صدبار تشك بخري؛ يك بار است و تمام مي‌شود. همين هم شد، تشكم هنوز همان تشك است؛ ولي...
ولي بيشتر از صدبار در يك‌سال پول كپي و جزوه و كتاب و ابزار مهندسي معماري دادم و هنوز هم مي‌دهم؛ كتاب و وسايلي كه قيمتش اين روزها سر به فلك مي‌كشد... بيشتر از صدبار در يك‌سال پول كرايه ماشين و اتوبوس و مترو دادم و هنوز هم مي‌دهم... با اينكه از اول دور غذا پختن را خط كشيدم بيشتر از صدبار در يك‌سال پول ماست و تخم‌مرغ و نان و ميوه دادم و هنوز هم مي‌دهم... پول موبايل و خط اعتباري كه بماند، عين چشم به هم‌زدن حداقل 300هزار تومان پول ماهانه‌ات ‌ته مي‌كشد... تازه شانس آورده‌ام كه اهل لوازم آرايشي، لباس‌هاي شيك، سينما و تئاتر، كافي‌شاپ و كلاس‌هاي متفرقه نيستم. هر بار كه مجبورم به پدرم بگويم تا پول برايم بريزد در حالي كه مي‌دانم دست و بالش تنگ است، قدر يك كوه دلم سنگين مي‌شود ولي...
ولي، بازهم خدارا شكر به قول مادرم «آدم بايد هميشه به شرايط سخت‌تري فكر كند كه خدا از سرش گذرانده»؛ اينكه دولتي‌اش است، خدا به داد دانشگاه آزادي‌ها و جيب پدرانشان برسد!
نظر شما
جوان آنلاين از انتشار هر گونه پيام حاوي تهمت، افترا، اظهارات غير مرتبط ، فحش، ناسزا و... معذور است
captcha
تعداد کارکتر های مجاز ( 200 )
پربازدید ها
پیشنهاد سردبیر
آخرین اخبار