شاهد توحيدي | آن بزرگ از محققان نامآوري بود كه در حوزههاي گوناگون تاريخ و معارف عربي و فارسي گوهرهاي گرانبهايي را كشف و در اختيار دانشوران اين مرز و بوم نهاد. بهويژه ميراث آن عالم گرانسنگ در حوزه تاريخ اسلام بس ارجمند و ماندگار است.
در سالروز رحلت آن علامه فقيد، با نواده محقق او جناب سيدعلي شهيدي به گفتوگو نشستهايم كه نتيجه آن در پي ميآيد.
مرحوم دكتر شهيدي در افواه و برخوردها و چهرهاي كه در ميان مردم داشت، چهرهاي غيرسياسي تلقي ميشد. البته بگذريم كه ايشان در عرصههايي وارد ميشد كه خروجي سياسي هم داشت، اما اگر حساسيت نسبت به هجمهاي كه از شهريور ۲۰ به بعد به معارف اسلامي شد، از جمله مواجهه با كسروي، يكي از مؤلفههايي باشد كه بازخورد سياسي هم دارد، ايشان را ميتوانيم در عرصه سياست هم وارد بدانيم. پيشينه اينگونه رفتارهاي ايشان به چه مقطعي برميگردد و مصاديق بارز آنها از ديدگاه شما كدامند؟
اولين مصداق آن ردّيهاي است كه بر گفتههاي كسروي نوشتهاند تحت عنوان «مهدويت و اسلام»، چندسال بعد هم كتاب «جنايات تاريخ» را نوشتند كه تاريخ اسلام است، اما تعريضاتي به اوضاع روز دارد و از برخي نابسامانيهادرآن سخن به ميان آمده است. بعد هم كتاب «ابوذر غفاري: نخستين انقلابي اسلام»که ترجمه است. روي جلد «جنايات تاريخ» هم آيه:«وَ إِذَا أَرَدْنَا أَن نُّهْلِكَ قَرْيَةً»(۱) را آورده و اينجور ترجمه كردهاند كه اگر ما بخواهيم جايي را به نابودي بكشيم، حكومت اشرافي را درآنجابرقرار ميكنيم. که ميتوان گفت ترجمهاي جهت داراست. بعدازاينهازندگاني امامسجاد(ع)راتحت عنوان «چراغ روشن در دنياي تاريك». . .
چه سالي؟
سال ۳۰، كه شايد بشودگفت کتاب زندگاني عليبنالحسين صورت تکامل يافته آن است. تمامي اين عناوين با منظور خاصي انتخاب شده است. اين روحيات منحصر به دهه ۲۰ هم نبود، مثلاً عنوان يکي از مقالاتشان که در دهه ي ۶۰ به چاپ رسيده است و به تشريح تبعات واقعه کربلا و وقايع بعد از آن اختصاص دارد چنين است: «برگهايي سياهتر از تاريخي سياه» عنواني مشابه عناوين آثار ايشان در دهه۲۰ و نشان ميدهد كه اين روحيات حتي تا ۶۰ و ۷۰ سالگي هم در ايشان هست. براي مثال در اين مقاله شاعراني را که مدح خلفاي اموي يا عمال آنان از قبيل حجاج بن يوسف را گفتهاند «دستهاي ستايشگر و شکم پرست فرومايه» خواندهاند.
به نظر شما ايشان اساساً دغدغه سياسي داشت؟
مورد بخصوصي را به خاطر ندارم.
بعد از انقلاب چطور؟
دغدغه سياسي نميشود گفت بلکه بيشتر دغدغه فرهنگي بوده است. مثلاً در ورود مباحثي چون نهج البلاغه و تاريخ اسلام به دانشگاهها ايشان از افراد مؤثر بودند و کتاب تاريخ تحليلي اسلام ايشان سالها جزو کتب درسي بود.
اين هم از نتايج انقلاب بود كه توجه به اين آثار پيش آمد.
البته کتاب قيام حسين(ع) را قبل از انقلاب شروع به نوشتن کردند و بعد از انقلاب هم که دفتر نشر فرهنگ اسلامي از ايشان و چند تن از اساتيد و فضلا براي تدوين تاريخ معصومين عليهم السلام دعوتي به عمل آورد و ايشان نيز نگارش زندگينامه چندتن از معصومين را تعهد کردند و کتابهاي زندگاني فاطمه زهرا (س)، زندگاني علي بنالحسين، علي از زبان علي و زندگاني امام صادق را پديد آوردند که به چاپهاي متعدد رسيد.
بعضي از نويسندگان معاصر، ترك لباس روحانيت از طرف افرادي چون دكتر شهيدي، دكتر محقق و. . . را به عنوان سرمايههايي كه از دست حوزه رفت، تلقي ميكنند و معتقدند معمولاً افرادي با بنيه علمي دكتر شهيدي با اين كار از زيِ روحانيت خارج ميشوند و مثلاً به جرگه روشنفكران ميپيوندند و نهايتاً آدمهاي نه چندان فاضلي در حوزه ميمانند و اين به ضرر روحانيت است.خود ايشان از ترك لباس روحانيت چه انگيزهاي داشتند و آيا ميشود بيرون رفتن ايشان از اين لباس را به معناي خروج از دايره روحانيت و آثار تأليفي ايشان را خارج از محدوده روحانيت تلقي كرد يا همچنان معتقديد با اينكه در اين لباس نبودند، تأليفات ايشان در نهايت به حساب روحانيت گذاشته ميشود؟
اين در ظاهر بوده و شايد تصور ميكردند، در محيطهايي که فعاليت دارند، شأن اين لباس حفظ نميشود، ولي علايق ايشان گسسته نشد و روابطشان با روحانيون برقرار بود. خودشان تعريف ميكردند روزي منزل دکتر مينوچهر (از اساتيد فقيد دانشکده ادبيات دانشگاه تهران) مهمان بودند. دکتر مينوچهر قفسههاي كتاب را به ايشان نشان ميدهد و ميپرسد:«دوست داشتيد الان بهجاي همه اين كتابها، اسكناس بود؟» که پاسخ منفي ميدهند و تقريباً جوابي به اين مضمون ميدهندکه اشتغال به درس و بحث را به پيشنهاد شما ترجيح ميدهم و دکتر مينوچهر هم ميگويد: «پس هنوز هم آخوندي!». علاقه داشتند تعمقي را كه در نظام آموزشي حوزه تجربه کرده بودند در دانشگاهها هم ببينند. بنابر اين مثلاًدرکارتدريس درحدامکان ازمتدهاي رايج درنظام حوزه بهره ميگرفتند و از شيوههايي كه در حوزه آموخته بودند، در دانشگاه استفاده ميكردند. تغيير لباس يك تغيير ظاهري است. مهم اين است كه از آن تجربيات استفاده شود كه ايشان به نحو احسن استفاده ميكرد.
بضاعت علمي و توانايي بالاي ايشان مرهون همان چيزهايي است كه در حوزه آموختند و در خارج از حوزه، چيز زيادي به ايشان افزوده نشد.
تقريباً همين طور است. مثلاً بعد از اينكه به تهران آمدند و به دانشکده معقول و منقول رفتند گويا بدون شرکت در کلاسهاي اين دانشکده از آنجا ليسانس گرفتند.
با توجه به اينكه خودشان يك روحاني فاضل و با سواد بودند و با وجود تغيير لباس تا آخر عمر عملاً به حوزه تعلق داشتند. چه چيزهايي را در زمينه پژوهشهاي حوزوي كم ميديدند؟
ميگفتند خوب است نظم دانشگاه برود به حوزه و تعمقي كه در حوزه است برود به دانشگاه. وقتي موضوع وحدت حوزه و دانشگاه مطرح شد، ميگفتند به شوخي به آقاي منتظري گفتم:«ميترسم نظم دانشگاه و تعمق حوزه، هر دو از بين برود و امتيازات هر دو از دست برود». اين در حدي است كه من از ايشان شنيدم. كساني كه بيشتر با ايشان محشور بودند، بيشتر ميدانند.
دوراني كه در لغتنامه دهخدا و دانشگاه كار ميكردند، ارتباط ايشان با روحانيت و حوزه، چقدر محفوظ مانده بود؟ و از اين ارتباطات چه خاطراتي داريد؟
تا آنجا که از خودشان شنيدم گهگاهي به منزل آقاي شريعتمداري ميرفتهاند شايدبه اين جهت که دايره ارتباطات آقاي شريعتمداري به نسبت ديگر مراجع وسيعتر بوده ضمن اينکه نسبتي هم ميانشان وجود داشت و از بنياعمام يکديگر بودند. باز در همين زمينه ميشود به مقالهاي كه به مناسبت رحلت آيت الله بروجردي نوشتهاندکه در روزنامه «وظيفه»به چاپ رسيدکه در اين وقت درآستانه اخذ درجه دکتري ادبيات بودند و يا قبل از آن هم در سال ۳۷ و در حاليکه از کسوت اهل علم خارج شده بودند به مناسبت درگذشت سيدعبدالحسين شرف الدين مقالهاي نگاشتندکه آن هم در روزنامه وظيفه منتشرشد.
در بيست سال اخير چطور؟ چون به ايشان به عنوان يكي از سرمايههاي حوزه كه در دانشگاه مشغول است، نگريسته ميشد.
بله، مثلاً مسافرتهايي به قم داشتند و حضورشان در كنگرههايي مثل «كنگره نهجالبلاغه» يا عضويت در«مجمع تقريب» را ميتوان درارتباط باسوابق حوزويشان ارزيابي کرد. درموضوع تجديد نظردر مواد درسي حوزههاي علميه هم گويا از ايشان نظرخواهي شده بود.
در مجمع جهاني اهل بيت هم عضو بودند؟
اطلاع دقيق ندارم. فقط عضويتشان در «مجمع تقريب بينالمذاهب الاسلامية»را ميدانم که بعد از تأسيس اين نهاد در سال ۷۰ از طرف مقام معظم رهبري که گويا مؤسسس مجمع هم بودند به عضويت در آن منصوب شدند و تا آخر عمر هم عضو شوراي عالي مجمع تقريب بودند.
از كدام يك از مراجع بيشتر تأثير گرفته بودند؟
چون شاگرد آقاي خوئي بودند شايد بشود گفت بيشتر تحت تأثير آراء ايشان بودند. البته اين موضوع را بايد متخصصين امر تبيين کنند. اعتقادشان به آقاي خويي به حدي بوده که مثلاً در ترجمه كتاب «در راه خانه خدا» مناسك حجي را که نويسنده براساس فقه اهل سنت در کتاب آورده بود با مناسک حج مطابق فقه شيعه جايگزين سازند از فتاواي آقاي خويي بهرهبردهاند.
در سالهاي آخر هم وقتي در مقام فقه و فقاهت و رجال حديث ميخواستند صحبت كنند، معمولاً به آقاي خوئي استناد ميكردند. هميشه به معجم اشاره ميكردند.
اتفاقاً يک بار هم که درماه رمضان مطابق معمول صحبت از استهلال به ميان آمده بود ايشان به روش آقاي خويي در اين موضوع اشاره ميکردند که البته جزئيات آن در خاطرم نيست. از مرحوم آيت الله حاج ميرزا هاشم آملي هم در جاهايي به مناسبت ياد کردهاندکه از اساتيدشان در نجف بود و کفاية و شايدکتب ديگري را هم نزد مرحوم آملي فراگرفتند. به طوري که در خاطراتشان از آخرين سفربه عراق در سال۱۳۵۷و نيز دريادنامه مرحوم آملي گفتهاند اوائل که نجف رفته بودند تا مدتي در مدرسه قزوينيها در جايي مانند انبارميزيستند تا اينکه آقاي آملي بعد از اينکه متأهل شدند حجره خود در مدرسه آخوند را به ايشان دادند. اتفاقاً جزو اوراقشان نامهاي هم از آيتالله لاريجاني، رئيس قوه قضاييه ديدم كه اگر اشتباه نکنم نوشته بودند ما وقتي با مرحوم والدكفايه رامباحثه ميکرديم، ميگفتندآقاي شهيدي در نجف تقريرات خوبي از كفايه فراهم کردهاند و باز در همان نامه براي اقدام درجهت چاپ اين تقريرات اظهار آمادگي کرده بودند.
براي چاپ آنها اقدام نكردند؟
خير، تقريراتشان را در پاکتي نگاه داشته بودند که از ظاهر آن معلوم بود سالهاست دست نخورده. حالانميدانم تقريرات خارج آقاي خويي بود و يا مباحث ديگري از قبيل کفاية را هم شامل ميشد.
مرحوم دكتر شهيدي با متفكرين جهان اسلام، اعم از شيعه و سني، ارتباط خوبي داشت و از چهرههاي شاخص اين ارتباطات بود. از متفكرين شيعه خارج از كشور، بيشتر با چه كساني ارتباط داشتند و چه خاطراتي از اين ارتباطات داريد؟
چون به دفعات شاهد اظهارعلاقهشان به امام موسي صدر بودم نخست از ايشان شروع ميکنم. به طوري که در مصاحبهاي اختصاصي در اين رابطه گفتهاند آشنايي شان با امام صدر از سال ۲۵ آغاز شد كه براي تشرف به مشهد از نجف به ايران آمدند و در قم توقف داشتند و در آنجا با آقاي صدر آشنا شدند. در اين مصاحبه گفتهاند که آقاي صدر در آن موقع بيماري و تنهايي خيلي به من لطف کرد. بعد تا حدود ۲۵ سال ديداري بين اين دو دست نداد تا اينکه در سال ۱۳۴۹يا۱۳۵۰ در همايش «مجمع بحوث اسلامية» تجديد ديدار نمودند و بعدها هم به مناسبت شرکت در همايشهاي سالان «فكر اسلامي» در الجزاير با هم ملاقات داشتندکه خاطرات خود از اين ملاقاتها را به تفصيل گفتهاند و درکتاب «عزت شيعه» هم به چاپ رسيده است. آخرين ديدار هم در اولين سفرحج ايشان دست داد و عکسي نيز با هم در صحن مسجدالحرام گرفتهاند که در آنجا دست در دست يکديگر گذاشتهاند و با شعف خاصي از اين ديدار ياد ميکردند. به طورکلي تا آنجا که خود شاهد بودهام بايد بگويم که از ذکر نام آقاي صدر به وجد ميآمدند به گفته يکي از شعراي معاصر: «ياد بعضي نفرات روشنم ميدارد» آقاي صدر يکي از اين نفرات بود و شايد هم تنها نفر.
نظر ايشان درباره سرانجام آقاي صدر چه بود؟
در همان مصاحبه گفتهاند اظهار اميدواري کرده بودندکه خبرهاي خوشي دراين رابطه دريافت کنند.
با كدام يك از علماي اهل سنت خارج از كشور ارتباط داشتند؟
با شيخ محمدالفحام شيخ الازهر در دهههاي ۱۳۴۰و۱۳۵۰، روابطي داشتهاند و نزديک بودهاند و اين از عکسهايي که در مصر و الجزاير با هم دارند هم به خوبي پيداست. علاوه بر مصر و الجزاير براي شرکت در کنفرانسهاي علمي مختلف مسافرتهايي به کشورهاي اردن، عراق، سوريه، لبنان، مراکش و. . . داشتهاند که به طور طبيعي در اين سفرها با انديشمندان و علماي آن سرزمينها و نيز شخصيتهايي که از ديگر کشورها براي شرکت در اين کنفرانسها حضور مييافتهاند آشنا و مرتبط ميشدند.
اين ارتباطات بيشتر ماهيت تقريبي داشت و از اين جنبه ديدگاه ايشان درباره تقريب چه بود؟ برخي به قدري در تقريب افراط ميكنند كه هويت طرفين تقريب فراموش ميشود. آيا اينگونه ميانديشيدند يا حد ميانه را ميگرفتند؟
در اين باره آقاي شيخ محمدجوادحجتي کرماني در سلسله مقالاتي تحت عنوان «علامه فقيد ابوالشهيد دکتر شهيدي «که در بهمن ماه ۱۳۸۶ در روزنامهاطلاعات به چاپ رسيد توضيحات مناسبي ارائه دادهاند. آقاي حجتي نوشتهاند: در جلسات شوراي بينالمللي مجمع التقريب مذاهب اسلامي که با شرکت آقايان محمد واعظ زاده خراساني، دکترسيد جعفرشهيدي، شيخ محمدعلي تسخيري، مولوي اسحاق مدني، دکترتبرائيان، دکترآذرشب، سيدهادي خسروشاهي و دوستان ديگر تشکيل ميشد، آقاي دکترشهيدي که به لحاظ احاطه و اشراف به تاريخ اسلام در اين رشته هم به درجه اجتهاد رسيده بود، به ريشههاي تاريخي اختلاف بين شيعه و سني اشاره ميکرد و شديدا انديشه تقريبي داشت و با هرگونه اختلاف و فرافکني و جريحهدار کردن احساسات و عواطف برادران مسلمان اعم از شيعه و سني مخالف بود و البته تقصير را هم متوجه هر دو فريق ميدانست و واکنشهاي افراطي بعضي از شيعيان دور شده از تعليمات و رهنمودهاي امامان را ناشي از افراط گرائي ديگران ميدانست. به هر حال مرحوم شهيدي ضمن بيان ديدگاههاي خود در مسائل مربوط به فريقين، خواستار وحدت و اتحاد بين مسلمانان بود. در مورد نهاد مجمع تقريب هم معتقد بود که علاوه بر مجمع جهاني تقريب در ايران بايد دارالتقريب مصر را هم احيا کرد. چون بدون همکاري علماي الازهر، بازده اقدامات تقريبي ماکمتر خواهد بود. ولي همکاري آنها فوائد و آثار بسياري دارد و مثلاً موجب صدور فتواي جواز تعبد به مذهب شيعه از سوي شيخ الازهرمرحوم شيخ محمود شلتوت ميگردد... مرحوم دکترشهيدي عاقلانه و انديشمندانه به موضوع تقريب مينگريست و هوادار دورساختن فريقين از افراط و تفريط بود که مسئوليت آن به عهده علماي آنهاست. «البته در مورد دارالتقريب مصر هم بايد اضافه کنم که ايشان از بدو تأسيس اين نهاد در دهه ۲۰ پيگير اخبار و فعاليتهاي آن بودند و در همين رابطه اساسنامه دارالتقريب را هم ترجمه نمودندکه با مقدمهاي کوتاه در قالب يک مقاله تحت عنوان «دارالتقريب چيست؟چه ميخواهد و براي چه تأسيس شده است؟» در سال۱۳۳۷در روزنامه وظيفه به چاپ رسيد.
در آثارشان هم اين رويكرد تقريبي ديده ميشود. مثلاً وقتي درباره شهادت حضرت زهرا(س) صحبت ميكنند، بخش شهادت را خيلي بااحتياط پيش ميبرند و مينويسند كه من قصد ايجاد اختلاف ندارم و به حرفهاي علماي سنت هم در اين باب اشاره ميكنند. يكي از دلمشغوليهاي مرحوم دكتر شهيدي ادبيات فارسي بود. اين دغدغه را قبلاً هم داشتند يا بعد از خروج از لباس روحانيت دنبال كردند؟
ايشان هنوز از لباس روحانيت بيرون نيامده بودندکه شروع به همکاري با دهخدا کردند.
چه سالي از لباس روحانيت بيرون آمدند؟
در حدود سالهاي ۱۳۳۵تا۱۳۳۷ حتي در مصاحبهاي كه با مجله «تماشا»، ارگان سازمان راديو و تلويزيون ملي ايران در قبل از انقلاب دارند، در آنجا اشاره ميکنند كه هنگام فوت دهخدا، معمم بودم، بنابر اين قبل از ترک لباس روحاني به ادبيات پرداختند و هنوز ملبس بودند که به تدريس ادبيات در مقطع متوسطه پرداختند. البته پرداختنشان به ادبيات از پيامدهاي بازگشت به ايران در سال۱۳۲۸ و اقامت ناخواستهايشان در تهران بود.
از دهخدا چه ميگفتند و نگاهشان به شخصيت وي چگونه بود؟
در مراسم چهلم ايشان فيلمي از حضورشان در مراسمي در يکي از دانشگاهها پخش شد که در آن توصيه ميکردند دانشجويان با الگو گرفتن از دهخدا صرفاً به تحقيق بپردازند و چندان به حواشي مشغول نشوند. البته تا آنجا که به خاطر دارم.
و نه از نظر سياسي، چون دهخدا وارد دعواهاي مشروطه هم شد.
درباره فعاليتهاي دهخدا در صدرمشروطيت مطلبي از ايشان نشنيدم.
در تدوين لغتنامه چقدر نقش داشتند، مخصوصاً اواخر كه نقششان پررنگتر ميشد. چقدر از لغتنامه مرهون ايشان است؟ خودشان ميگفتند كجاها را نوشتهاند؟
از خودشان که چيزي نشنيدم. حتي اين اواخر که سيما گزارشي از لغت نامه پخش ميکرد در آنجا از خبرنگار سيما که از نقش ايشان در لغتنامه ميپرسيد ميخواستند در اين رابطه سؤالي نکند. اما به طوري که در مقدمه لغتنامه آمده ايشان غير از عهدهدار بودن امور اجرايي و مديريت لغت نامه، از سال ۱۳۲۸ تا سال ۱۳۳۷ خود شخصاً به تنظيم حرف «ص» و بخشي از مواد مربوط به حروف «ح» و «ي» و نيز بعضي شرح حالها از کتب معتبر تراجم احوال و همچنين تهيه برخي مواد فلسفي و نحوي و فقهي اشتغال داشتهاند. به طور کلي از همان ابتدا يعني از سال۱۳۲۸ که شروع به همکاري با لغتنامه نمودند از اعضاي برجسته اين مؤسسه و طرف اعتماد دهخدا بودند. طوري كه دهخدا در نامهاي به دکتر آذر وزير وقت فرهنگ درباره ايشان نوشت او اگر نه در نوع خود بينظير ولي کم نظيراست و از وزارت فرهنگ خواست اجازه داده شود مقداري از ساعات تدريس در دبيرستان را به کار در لغتنامه اختصاص دهند و بعد هم در وصيتنامهاي که به صورت صوتي از او باقي مانده از ايشان، دكتر معين و آقاي دكتر دبير سياقي به عنوان افرادي که در کار تأليف لغتنامه شايستگي و صلاحيت بيشتري دارند ياد ميکند. در رابطه با سؤال شما هم بايد بگويم که خوب کار تأليف لغت نامه در دوران رياست ايشان پايان گرفت و طولانيترين دوره رياست در مدت تأليف لغتنامه را ايشان داشتند که مدت آن سيزده سال بود يعني از سال۱۳۴۶که يک سال از بستري شدن دکترمعين ميگذشت به جاي مرحوم معين رئيس لغت نامه شدند تا سال۱۳۵۹ که کار تأليف لغتنامه خاتمه يافت. قبل از آن هم در دوران رياست دکترمعين بر لغتنامه معاونت مؤسسه را عهدهدار بودند.
بين لغتنامههاي گوناگون، چه جايگاهي را براي لغتنامه دهخدا قائل بودند؟ و چقدر براي آينده نگران بودند؟
بعد از اتمام کار تأليف لغتنامه مقالهاي نوشتهاند تحت عنوان «آينده فرهنگنويسي در ايران» که درسال۱۳۶۰ در مجلهي آينده به چاپ رسيده است. در اين مقاله ضمن ارج نهادن به تلاشهاي مؤلفين لغتنامه از توجه به نقايص اين اثر غافل نبودهاند و مهمترين نقيصههاي کمي و کيفي لغتنامه را بر شمردهاند. به طورکلي تعصب نداشتهاند و معتقد بودهاند که تأليف لغتنامه دهخدابه معناي پايان کار فرهنگ نويسي در ايران نيست.
آثار ايشان درباره اهل بيت(ع) از جمله ماندگارترين آثار ايشان است. خود ايشان كدام اثر را بيشتر دوست داشتند؟
مورد خاصي را سراغ ندارم. چنين سؤالي را در مصاحبهاي که با کيهان فرهنگي داشتهاند و تحت عنوان «نشستي با انديشمند فرزانه دکتر سيدجعفرشهيدي» در شماره نخست اين مجله به چاپ رسيده است مرحوم دکتر موسوي بهبهاني از ايشان پرسيدهاند که اين گونه پاسخ دادهاند: «خداوندان شاءالله مرا در مقام امتحان نياورد. ميدانيد که سعدي گفته است همه کس را عقل خود به کمال نمايد و فرزند خود به جمال. من نميتوانم که بگويم اين يکي خوب است و آن يکي بد است. ولي واقعاً اين کارهايي که به نظرمن الآن پيش گرفتهام سودمندتر است شايد هم يک مقداري مربوط به پيري است و نزديک شدن به آخرت. اينها به نظر من شايد بهتر است از آن کارهايي که قبلاً کردهام يعني اگر من عمر خودم را صرف همين تحقيق در تاريخ اسلام و سيره پيامبر و اهل بيت ميکردم به نظرم هم براي خودم مفيدتر بود و هم براي مردم.»
از ترجمه نهجالبلاغه و تكرار انتشار آن چه خاطراتي داريد؟
اين ترجمه در سال ۶۸ منتشر شد و من در آن هنگام در سن و موقعيتي نبودم که خاطرهاي داشته باشم.
ميزان مطالعات ايشان چقدر بود؟
آن طورکه شاگردانشان به کرات گفتهاند اهتمام داشتند كه قبل از تدريس حتماً مطالعه کنند و بدون مطالعه، سرکلاس نروند و از دانشجويان هم ميخواستند که قبل از حضور درکلاس مطالعه داشته باشند و يك بار هم که بدون مطالعه قبلي سرکلاس رفته بودند اعلام کردند«چون مطالعه نكردهام تدريس نميكنم و بحث آزاد ميكنيم».
در سالهاي آخر تمايل داشتند بيشتر در چه زمينههايي تحقيق كنند؟
آخرين تأليف منتشر شده از ايشان کتاب تاريخ تحليلي اسلام است که در ابتدا تا پايان امويان را نوشته بودند و در اين اواخر تا آخر غيبت صغري رساندند و تكميل كردند. شرحي بر ديوان خاقاني هم دارندکه هنوز به چاپ نرسيده.
براي تجديد چاپ آثار ايشان برنامهاي هست؟
برنامه خاصي نيست و همان کتب سيره و تاريخ اسلام و شرح مثنوي و ترجمه نهجالبلاغه از سوي ناشرين آنها به طور عادي و معمول تجديد چاپ ميشود.
ايشان با خانواده آقاي سعيدي وصلت كردند. نظرشان درباره شخصيت آقاي سعيدي چه بود؟
اينکه به طورکلي اظهارنظري درباره مرحوم سعيدي کرده باشند بنده مطلبي نشنيدهام و اطلاعي ندارم البته در رابطه با موضوعاتي چون چگونگي آشنايي شان با مرحوم سعيدي و نيز مسائلي از قبيل سبک ترجمههاي آن مرحوم و ديدگاهشان در خصوص وحدت مسلمين در مصاحبهاي که روزنامه رسالت پس از درگذشت مرحوم سعيدي با ايشان به عمل آورده به تفصيل سخن گفتهاند. باز در اين رابطه يادم ميآيد نه سال قبل که با يکي از دوستان براي مصاحبهاي در خدمتشان بوديم صحبت از کتاب خطر جهود از آثار مرحوم سعيدي در دهه ۱۳۳۰ به ميان آمدايشا ن عنوان کتاب را به هيچ وجه تحريک کننده نميديد بلکه معتقد بود که در اينجا موضع مرحوم سعيدي با آنچه در قرآن است کاملاً انطباق دارد: «لتجدن اشدالناس عداوة للذين امنوااليهود» همچنين به مناسبت درگذشت مرحوم سعيدي هم سرودهاي در رثا و ماه تاريخ وفات آن مرحوم دارندکه برسنگ مزار مرحوم سعيدي در قبرستان ابوحسين قم نوشته شده و دو بيت اول آن بدين قرار است: «اوستاد ما سعيدي عالمي فرزانه بود / سالياني درس دين در مکتب اسلام خواند/ خامهاش جز در ره ارشاد برکاغذ نرفت/ توسن فکرت مگر در راه حق هرگز نراند»
از رابطه خودتان با پدر بزرگ چه خاطراتي داريد؟
از سال۱۳۷۴به مدت ده سال همسايه بوديم. به اين صورت که ايشان طبقه اول مينشستند و ما طبقه سوم. اواخر كه پيش ما بودند، چند روزي با هم صفحاتي از كتاب محاضرات الادباء و محاورات الشعراءراغب اصفهاني را ميخوانديم. گويا در اين اواخر اين کتاب را مباحثه و يا تدريس ميکردند. روزي صفحهاي از کتاب را گشودند و به من دادند تا بخوانم. بيتي عربي بودکه تمام آن در خاطرم نيست اگر اشتباه نکنم مصرع اول چنين آغاز ميشد: «قديشرع في اکثرالعلوم. . .» و کلمات پاياني مصرع دوم از اين قرار بود «. . . وحدها نظرا» و تقريباً ميتوان گفت که اين بيت کنايه از کساني بودکه به علوم مختلف ميپردازند و در هيچ يک هم صاحب نظر و متبحر نيستند. به هر حال مطالعه اين کتاب به اين شکل يکي دو هفته بيشتر طول نکشيد و با نقل مکان ايشان به منزل عمهام در ارديبهشت۱۳۸۴ اين کار متوقف شد. يادم ميآيد همان روزها يك بار كه پدر و مادرم هم حضور داشتند گفتند كه عليآقا از بيخ عرب است.
از گذشته خاطرات ميگفتند؟
خاطرات که زياد است مثلاً در ماه رمضان كه افطار در خدمتشان بوديم از شصت سال قبل به خاطر ميآوردند که تولد امامحسن(ع) در نجف در اين روز عدهاي جهت جمعآوري اعانه براي فقرا در کوچهها راه ميافتادند و اشعار مخصوصي ميخواندند که اين اشعار را به خاطر داشتند و ميخواندند.
از آخرين خاطرات خود بگوييد.
يادم ميآيد يك سال قبل از فوتشان به مناسبتي صحبت از شيخ صدوق شد. پرسيدند: «شيخ صدوق متولد چه سالي است؟» که پاسخ دادم دقيقاً مشخص نيست. بعد از آن مطلبي بدين مضمون گفتند که تعجبي هم ندارد که تاريخ تولد مشاهير مشخص نباشد چون در آغاز که جايگاه و اهميتي نداشتهاند که مثلاً کسي بخواهد تاريخ تولدشان را ثبت کند بعداً که به جايي رسيدند اين گونه مسائل اهميت پيدا ميکند و ميتوانم بگويم در مورد خودشان هم چنين بود و گويا روز و ماه تولدشان مطابق معمول آن دوره دقيقاً ثبت نشده و فقط سال تولد مشخص است.
درباره آثارشان وصيتي دارند؟
نه، مطلب خاصي نيست.
پينوشت:
(۱) «وَ إِذَا أَرَدْنَا أَن نُّهْلِكَ قَرْيَةً أَمَرْنَا مُتْرَفِيهَا فَفَسَقُوا فِيهَا فَحَقَّ عَلَيْهَا الْقَوْلُ فَدَمَّرْنَاهَا تَدْمِيراً» قرآن كريم، سوره اسراء، آيه ۱۶.