کد خبر: 1336725
تاریخ انتشار: ۰۶ دی ۱۴۰۴ - ۰۴:۴۰
پگاه نهضت اسلامی در شهر شیراز در آیینه ۵ روایت
صدای افشاگری و اعتراض در مجالس دعا برای بارش باران! محمد سودبخش: «در آغاز سال ۱۳۴۲، آیت‌الله دستغیب به منبر رفتند. ابتدا از خشکسالی و ضرورت دعا به درگاه الهی گفتند، اما در ادامه بحث را به مسائل سیاسی کشاندند و از رژیم شاه به‌شدت انتقاد کردند! منبری بسیار داغ بود و آن شب مجلس دعای باران نامیده شد! مردم هنوز به خانه نرسیده، باران مفصلی بارید! خلایق این را نشانه لطف الهی دانستند و جلسات بعدی نیز تحت عنوان مجلس دعای باران ادامه یافت»
محمدرضا کائینی

جوان آنلاین: در روز‌هایی که بر ما گذشت، از چهل و چهارمین سالروز شهادت عارف مجاهد آیت‌الله سیدعبدالحسین دستغیب شیرازی عبور کردیم و به همین مناسبت صفحه‌ای را نیز به شما تقدیم داشتیم. در پی آن، مجموعه‌ای نفیس از روایات فعالان و شاهدان پگاه نهضت اسلامی در شیراز به دستمان رسید که دریغمان آمد از انتشار آن دریغ ورزیم. راویان عمدتاً در محضر حق ماوی گزیده‌اند و این امر، ضرورت انتشار مشاهدات‌شان را افزون ساخته است. این شهادت‌ها نشان می‌دهد که اولاً بستر‌های نهضت اسلامی ایران در بدو وقوع آن چیست؟ ثانیاً عمق و گستره آن در شهر‌های بزرگ ایران تا چه حد بوده است؟ و مجموع این همه، باطل‌کننده وهمیاتی است که جریان موسوم به سلطنت‌طلب به پراکندن آنها دست و پا می‌زند! امید آنکه تاریخ پژوهان و عموم علاقه‌مندان را مفید و مقبول آید. 

رهبر سازش ناپذیر نهضت اسلامی، در خطه فارس

در آغاز این مقال مناسب است که بر چند و، چون رهبری نهضت اسلامی در شیراز و نیز حالات و مقامات سلسله جنبان اصلی این حرکت نظری بیفکنیم. زنده‌یاد آیت‌الله سیدمحمدهاشم دستغیب فرزند شهید آیت‌الله سیدعبدالحسین دستغیب، در باب رویکرد‌ها و نخستین دستگیری خویش و پدر در بدایت این حرکت ماجرا‌های پی آمده را روایت کرده است:

«پدرم تأکید داشت که نهضت شخصی نشود و رنگ جمعی داشته باشد؛ به همین دلیل با علما دیدار کرد و مسئولیت اصلی را برعهده گرفت. ایشان گفت اگر پای زندان یا تبعید در میان باشد، بهتر است که متوجه خود او باشد. مجالس دعا به‌عنوان پوشش آغاز شد، اما به‌تدریج محتوای مبارزاتی یافت. دستگاه امنیتی با تهدید، شایعه و ارعاب تلاش کرد تا مردم را بترساند، اما این مجالس ادامه یافت و سخنرانی‌ها هم مخفیانه ضبط و به قم ارسال می‌شدند. این خطابه‌ها نقش مهمی در توسعه این حرکت در شیراز و حتی دیگر نقاط کشور داشت. در شب عاشورای سال ۱۳۴۲، پدرم در مسجد نو سخنرانی قاطعی ایراد و شاه را به‌صراحت محکوم کرد. پس از اعلام بازداشت حضرت امام، ایشان تعطیل عمومی اعلام کردند! احتمال دستگیری‌شان بسیار زیاد بود و در همان شب، حمله رنجر‌ها به سوی منزل ما آغاز شد. مردم مقاومت کردند، اما خانه محاصره شد. در این میان، بنده به‌شدت مورد ضرب‌وشتم قرار گرفتم؛ جراحاتی که آثارش تا امروز هم باقی است! مرا بازداشت و به تهران منتقل کردند، در حالی که پدرم در اختفا به سر می‌برد و هنوز دستگیر نشده بود. در زندان عشرت‌آباد در شرایط بسیار سختی بودم، اما صبر و آرامش پدرم و پیامی که به شکل مخفی برایم فرستاد، موجب قوت قلب شد. پس از مدتی، هر دو در زندان یکدیگر را ملاقات کردیم! ایشان از جنایات انجام شده در شیراز و شهادت خواهرزاده‌اش و تعدادی از مردم سخن گفت، اما همچنان بر انجام وظیفه تأکید داشت. پس از آن ابتدا بنده را و با فاصله کوتاهی پدر را آزاد کردند، اما به ما اعلام شد که به مدت پنج ماه نمی‌توانید از حوزه قضایی تهران خارج شوید! ترس آنها از این بود که ما به شیراز برگردیم، ما هم گفتیم که به شیراز نمی‌رویم، اما می‌خواهیم برای زیارت به مشهد برویم! رفتیم و پس از مدتی به تهران بازگشتیم. پس از آن، پدر به دیدن خواهرشان (مادر شهید خلیل دستغیب) به سنندج رفتند. سرانجام به دلیل فشار علما و مردم از شیراز و سراسر کشور، رژیم ناگزیر و تقریباً پس از سپری‌شدن شش ماه به آزادی ما رضایت داد! خواستند برای مراعات نظم و امنیت از پدر تعهد بگیرند، اما ایشان فرمود: ما کاری بر خلاف نظم انجام نداده‌ایم و نمی‌دهیم که بخواهیم برای آینده‌مان تعهد بدهیم و نداد! بازگشت ایشان به شیراز با استقبال بی‌سابقه‌ای همراه شد. از آباده تا شیراز، صف طولانی مردم شکل گرفته بود. این استقبال نشان داد که فشار و خشونت رژیم نتیجه‌ای معکوس داده است. جامعه، حق‌شناسی و درک عمیق خود را نشان داد. همچنین این استقبال حاکی از آن بود که ظرفیت ادامه نهضت در جامعه وجود دارد....» 

تلاقی آغاز مبارزه، با نزول رحمت الهی

راوی خاطراتی که در پی می‌آید، از یاران و مصاحبان دیرین آیت‌الله دستغیب قلمداد می‌شود که در بطن بسا وقایع نهضت اسلامی در این شهر قرار داشته است. محمد سودبخش بر این باور بود که نخستین تجمع سیاسی در شیراز با مجلس دعا برای نزول باران کلید خورد و با تمهیدات آیتین محلاتی و دستغیب به اعتراض سیاسی سوق یافت: «پاییز ۱۳۴۱ گذشت و زمستان هم بدون بارش یک قطره باران به پایان رسید! مردم در مضیقه شدید بودند. نیمه بهمن بود که علما تصمیم گرفتند دعای باران بخوانند. صبح پنج‌شنبه‌ای از طریق یکی از همسایگان متوجه شدم که در این‌باره برنامه خاصی در مسجد جامع هست. فوراً به منزل آیت‌الله دستغیب رفتم و جریان را گفتم. ایشان فرمودند: به منزل آیت‌الله محلاتی برویم تا موضوع را پیگیری کنم. به آنجا رفتیم و آیت‌الله محلاتی و آیت‌الله دستغیب برای گفت‌و‌گو به اتاق دیگری رفتند. شهید دستغیب وقتی از جلسه بیرون آمدند به من گفتند: برنامه‌ای از سوی آیت‌الله خمینی اعلام شده که طی آن باید با مردم سخن بگوییم تا نسبت به اوضاع مملکت آگاه شوند، آقای محلاتی امشب را به عنوان نخستین جلسه انتخاب کرده‌اند و من هم در آن سخن خواهم گفت. ایشان به همین دلیل دستور دادند که شبستان مسجد فوراً آماده شود. با وجود مصالح ساختمانی در محل، نبودن فرش و به هم ریختگی ناشی از تعمیرات همه را بسیج کردم تا نظافت و فرش‌کردن مسجد به‌سرعت انجام شود. در آن شب، جمعیت در مسجد جامع موج می‌زد و شبستان آن پر شد. آیت‌الله دستغیب برخلاف معمول که اجازه نصب بلندگو نمی‌دادند (چون صدای رسایی داشتند)، به دلیل پیش‌بینی ازدیاد جمعیت فرمودند: امشب باید بلندگو نصب و سخنرانی هم ضبط شود! با کمک آقای ابوالاحرار، دستگاه‌های مربوطه را آوردیم. نماز خوانده و دعای کمیل نیز از سوی آقای سیدابوالحسن دستغیب (برادر شهید دستغیب) قرائت شد؛ سپس آیت‌الله دستغیب بر منبر رفتند. ابتدا از خشکسالی و ضرورت دعا و تضرع به درگاه باری تعالی گفتند، اما در ادامه بحث را به مسائل سیاسی کشاندند و از رژیم شاه به شدت انتقاد کردند! منبری بسیار داغ بود و آن شب مجلس دعای باران نامیده شد! مردم هنوز به خانه نرسیده، آسمان ابری شد و باران مفصلی بارید! مردم این را نشانه لطف الهی و مقام والای آیت‌الله دستغیب دانستند و جلسات بعدی نیز تحت عنوان مجلس دعای باران ادامه یافت! شب جمعه بعد جمعیت بسیار بیشتری آمد و حتی شبستان‌های قدیمی را هم فرش کرده بودیم. از آن پس هر هفته منبر‌ها داغ‌تر می‌شد و لطف الهی در این بود که هر شب جمعه هم باران می‌آمد و مردم با شوق و امید به روا شدن حاجات خود می‌آمدند. جالب اینجا بود که عده‌ای از آنان، از فرط اطمینان به بارش باران با خود چتر هم می‌آوردند! از آن تاریخ، تمامی سخنرانی‌ها را ضبط می‌کردیم. این نوارها، طالبان زیادی در شیراز، قم و سایر نقاط ایران داشت. از سوی دیگر اعلامیه‌هایی که از قم می‌رسید را نیز با ماشین تحریری که از بانک به امانت گرفته بودیم، در شبستان مسجد به صورت پنهانی تایپ و تکثیر می‌کردیم. در آن روز‌ها تا صبح بیدار می‌ماندیم تا کار را به نتیجه برسانیم. واقعاً ترس در کار نبود، گویا خدا نگهدارمان بود. در شب‌های محرم و مخصوصاً شب عاشورا مسجد نو مملو از جمعیت می‌شد و ما باید همزمان با دو دستگاه، سخنرانی‌ها را ضبط می‌کردیم تا اگر یکی مصادره شد، نسخه دیگری باقی بماند. هفته‌ها خواب درست نداشتیم و این جوانی و شور آن روز‌ها بود که ما را سرپا نگاه می‌داشت. حتی برخی از دوستان، بلندگو را روی پشت خود حمل می‌کردند و روی نردبان می‌ایستادند تا صدا به‌درستی پخش شود. این مجموعه گرانسنگ به خاطر زحمات مخلصانه آن دوستان فراهم آمد و به تاریخ سپرده شد....» 

اولین بار که صدای اعتراض شیراز ضبط شد!

شهید آیت‌الله سیدعبدالحسین دستغیب در عداد شخصیت‌هایی است که خطابه‌های فراوانی از او ضبط شده که بعد‌ها بخش‌هایی از آنها به کتاب تبدیل شدند. آغاز ضبط این سخنرانی‌ها، همزمان با کلید خوردن نهضت اسلامی است و این امر نیز با اراده و دستور آن عارف مجاهد انجام شد. محمدرضا ابوالاحرار از فعالان انقلاب در شیراز در این خصوص آورده است:

«در آن سال‌ها و در شب‌های جمعه، روحانیون شیراز در مسجد جامع گرد هم می‌آمدند. پس از قرائت دعای کمیل، آیت‌الله دستغیب به عنوان سخنگوی روحانیت منطقه فارس به منبر می‌رفتند و مسائل روز و مفاسد دستگاه حکومت را به‌صراحت بیان می‌کردند. من سخنان ایشان را ضبط و همچنین نوار‌های سخنرانی حضرت امام را - که از قم می‌آمد - تکثیر می‌کردم. کیفیت کار هم به این صورت بود که همراه یکی از دوستان به نام آقای سودبخش در منطقه پشت مسجد مشغول تکثیر نوار‌ها می‌شدیم، تا صبح آماده پخش شود و به شهر‌های دیگر برسد. این نکته را هم ناگفته نگذارم که بنده هنگام ضبط سخنان آیت‌الله دستغیب حالتی عجیب داشتم! زندگی برای من تنها در ضبط و پخش سخنان ایشان معنا پیدا می‌کرد! به خانواده هم گفته بودم هر وقت که امام را گرفتند، فردای آن روز مرا نیز می‌گیرند! آن نوار‌ها همگی با انگیزه و علاقه فراوان ضبط شده‌اند. اساساً ضبط صوت در آن زمان، تقریباً دستگاهی ناشناخته بود! برادرم در دانشسرای کشاورزی یک دستگاه از آن را دیده بود. تصمیم گرفتیم که بدون اطلاع آیت‌الله دستغیب صدای‌شان را ضبط کنیم! دستگاه را در منبر جاسازی کردیم و میکروفون را زیر تشکی گذاشتیم که ایشان روی آن می‌نشستند. پس از دعای کمیل نوار را برداشتیم. پس از آن موضوع را خدمت‌شان اطلاع دادیم، با بزرگواری پذیرفتند که سخنرانی‌های‌شان ضبط شود. اولین بار بود که صدای خود را می‌شنیدند و برای‌شان جالب بود. فقط تأکید کردند که نوار در جای بیهوده استفاده نشود. از همانجا ضبط سخنرانی‌ها ادامه پیدا کرد. در مراسم‌های مسجد نو، دستگاه را در یک ساک می‌گذاشتم و به فرد دیگری می‌دادم تا آن را در شبستان قرار دهد؛ سپس با سیم رابط آن را به بلندگو وصل می‌کردم. پس از ضبط نوار را به یکی از دوستان می‌دادم و ایشان آن را به خانه ما منتقل می‌کرد. چون امکان قطع برق وجود داشت، عصر‌های پنج‌شنبه از آقای نیک‌اختر باتری قرض می‌گرفتیم تا جلسات مختل نشود. بعضی از جلسات سخنرانی با دشواری‌ها و احتیاطات فراوان ضبط و ماندگار شدند....» 

تا ۳ می‌شماریم باید بگویید دستغیب را کجا پنهان کرده‌اید!

در شب شانزدهم خرداد ۱۳۴۲، رویارویی رژیم پهلوی با مردم معترض شیراز به نقطه اوج خویش رسید. لشکری از زره پوش‌های اعزامی از سوی ارتش، به منزل آیت‌الله دستغیب و مردمی که در اطراف آن جمع شده بودند، حمله بردند و به ضرب و شتم مردم و خانواده آن روحانی مجاهد دست زدند. دامنه این تقابل به روز‌های بعد کشید که به دلیل دستگیری رهبران و فقدان مدیریت سرکوب شد. محمدعلی حسینی از فعالان انقلاب در شیراز در این‌باره می‌گوید: «در شب ۱۶ خرداد، نوعی حالت آشفتگی و سراسیمگی در میان مردم ایجاد شده بود. خاطرم هست که در مسجد جامع، نخست آقای ساجدی بر منبر رفتند و گفتند: ما توهین به یک مرجع تقلید و دستگیری او را تحمل نمی‌کنیم و از هیچ‌چیز هم نمی‌ترسیم! بعد آیت‌الله دستغیب به منبر رفتند و ناراحتی مردم از بازداشت حضرت امام را قدری تسکین دادند و آنها را آرام کردند. طبق توصیه آیت‌الله نجابت ما چند نفر بودیم که سلاح سرد به همراه داشتیم و شهید دستغیب را به منزل‌شان رساندیم. عده‌ای به پشت‌بام خانه رفتند و بعضی دم در ماندند. در کوچه هم فرش انداخته بودند و مردم روی آن نشسته بودند! پس از ساعاتی، ماشین‌های ریوی ارتشی پشت‌سر هم رسیدند. دو نفر رفتند ببینند چه خبر است که آنها را دستگیر کردند! بعد کماندو‌ها ریختند و زد و خورد شد و برخی را زخمی کردند. حدود ۱۰ دقیقه طول کشید تا کماندو‌ها وارد منزل شوند و در همین فاصله، آیت‌الله دستغیب به خانه‌های مجاور منتقل شدند. کماندو‌ها مردم را به مسجد گنج بردند. مسلسل‌ها را رو به مردم گرفته بودند و می‌گفتند: تا سه می‌شماریم، باید بگویید دستغیب را کجا پنهان کرده‌اید! با این همه، هیچ کس حرفی نزد! یک آقای قصاب که جثه بزرگی هم داشت را گرفتند و سخت کتک زدند! با این کار‌ها قصد ارعاب حضار را داشتند. واقعاً هم هیچ‌کس نمی‌دانست که شهید دستغیب در آن ساعات کجاست؛ فقط آقای افراسیابی خبر داشت که مأموران نتوانستند به او دست پیدا کنند. با روشن‌شدن هوا، مأموران طبق دستور رفتند. من برای سرکشی به مجروحان به بیمارستان‌های سعدی و نمازی رفتم. در این دو بیمارستان مأمور گماشته بودند. یکی از کماندو‌ها با دیدن زخمی‌ها گفت: اینها را باید به پادگان ببرید و شکنجه کنید! اینگونه سخنان آنان شکنجه روحی قلمداد می‌شد. خود من هم مجروح شده بودم. گفتند سرنیزه تا نزدیکی کبدم رفته و اگر کمی بیشتر جلو می‌رفت، زنده نمی‌ماندم! وقتی در بیمارستان بستری بودم، برادرم لباسم را آورد و من مخفیانه به خانه بازگشتم. دکتر نجابت و چند نفر دیگر پانسمانم را انجام می‌دادند. پزشکان بیمارستان به ما می‌گفتند: قبل از آمدن مأموران و بازجو‌ها خودتان را به بی‌هوشی بزنید! بخش زیادی از کادر درمان با انقلابیون همراهی می‌کردند....» 

۹ مجلس ترحیم، برای تجلیل از رهبر نهضت اسلامی!

مردم شیراز پس از سرکوب قیام نیمه خرداد ۱۳۴۲، از راه‌های متنوعی برای زنده نگهداشتن اندیشه و انگیزه نهضت اسلامی بهره بردند. یکی از این مسیرها، بهره‌بردن از ظرفیت تجمعات گوناگون در مساجد بود که در مناسبت‌های مختلف پذیرای بدنه مردم می‌گشت. محمدرضا هاشمی از فعالان انقلاب در شیراز در این فقره توضیحاتی به شرح ذیل دارد: «در روز‌های پس از ۱۵ خرداد ۱۳۴۲، آقای سیدمحمد ذکاوت از ائمه جمعه شیراز - که شدیداً به امام علاقه‌مند بود - از دنیا رفت. برای ایشان ۹ مجلس ترحیم برگزار شد و در تمامی منابر آن درباره دستگیری امام سخن می‌رفت و متن سخنرانی‌ها را هم بنده تنظیم می‌کردم. من پس از اینکه مجالس پایان یافت، نوار هر ۹ جلسه را به قم و خدمت آیت‌الله حاج شیخ یحیی انصاری شیرازی ــ که شاگرد امام و علامه طباطبایی بود ــ بردم. ایشان حدود ۳۰ نفر از استادان حوزه را دعوت کرد. وقتی نوار‌ها را شنیدند، آنها هم تصمیم گرفتند تا در همه مجالس، درباره امام و اهداف ایشان صحبت کنند. اولین کسی هم که سد سکوت را شکست خود آقای انصاری شیرازی بود. ایشان در مجلسی متعلق به مرحوم آیت‌الله العظمی مرعشی نجفی، پشت بلندگو رفت و گفت: ما یک میلیمتر از خواسته‌های آیت‌الله خمینی عقب‌نشینی نمی‌کنیم! بعد از آن حرکت، تظاهرات خیابانی شدت گرفت. حدود ۷۰ نفر دستگیر شدند؛ از جمله مرحوم سیدحسین ساجدی، آقای زبرجد، آقای‌شیخ‌علی موحد، آقای سودبخش، آقای ابوالاحرار، آقای رمضانی، آقایان نجابت (چاپخانه احمدی) و جمعی دیگر. بعد از ۴۰ روز، بنده هم احضار شدم. در آن موقع بنا بودم. یک روز صبح با لباس شخصی آمدند و مرا ابتدا به شهربانی و سپس به ساواک بردند و بعد هم وقتی دیدند که از ما چیزی عایدشان نمی‌شود، به زندان سیاسی منتقل‌مان کردند. من به خاطر ارتباط با روحانیت و همچنین نوار‌هایی که در منزلم یافتند، دستگیر و زندانی شدم. مدتی را در انفرادی بودم و سپس به بند عمومی منتقل شدم که در آنجا تعدادی از دوستان نیز هم‌بند من بودند. در بند عمومی، روزانه همراه با هم ورزش می‌کردیم، نماز را به جماعت می‌خواندیم و بعد از ظهر‌ها هم برنامه تلاوت قرآن داشتیم. این گذشت تا یک حادثه آتش‌سوزی در زندان اتفاق افتاد و مرا به بند قمارباز‌ها فرستادند! قمارباز‌های آن بند به احترام حقیر قمار را کنار گذاشتند و گفتند: می‌خواهیم نمازخوان شویم! این اتفاق رئیس زندان را عصبانی کرد و دستور داد که دوباره مرا به همان قسمت قبلی بفرستند!....»

نظر شما
جوان آنلاين از انتشار هر گونه پيام حاوي تهمت، افترا، اظهارات غير مرتبط ، فحش، ناسزا و... معذور است
captcha
تعداد کارکتر های مجاز ( 200 )
پربازدید ها
پیشنهاد سردبیر
آخرین اخبار