جوان آنلاین: نور وارد سالن میشود، مردی روی ویلچر کنار پنجره نشسته، دستش بیحرکت، اما نگاهش پر از حرکت است. هیچ موسیقیای پخش نمیشود، سکوتی سنگین و خالص. این همان لحظهای است که جامعه باید بایستد و بپرسد: چرا هنوز نگاه ما به معلولیت ناقص و کلیشهای است؟ سوم دسامبر روز جهانی معلولان، فقط یک مناسبت نیست، قاب آیینهای است که ما را وادار میکند ببینیم کجای مسیر فرهنگ، آموزش، هنر و عدالت متوقف ماندهایم. کشور ما سالهاست درباره پیشگیری صحبت، اما دیر عمل کرده است. طرحهای آموزشی و بهداشتی فراوانند، اما اجرا پراکنده و نیمهکاره. مدارس هنوز برای یک «نوع واحد» از بدن و ذهن طراحی شدهاند، کتابهای درسی بریل یا صوتی مناسبسازی نشده، معلمان آموزش فراگیر ندیدهاند و دانشگاهها در دسترسپذیری با مشکل مواجهند. دانشآموز معلول اغلب میهمان کلاس است، نه عضو طبیعی از جمع. وقتی آموزش فراگیر رخ ندهد، هر گفتار درباره عدالت آموزشی پوچ است. فرهنگسازی هم در ایران گرفتار چرخه پیامهای مناسبتی شده است. فرهنگ واقعی زمانی تغییر میکند که حضور معلولان در زندگی روزمره عادی شود: وقتی شهر برای حرکت مستقل آنان طراحی شود، وقتی کودکان شخصیتهای معلول را در کتاب و انیمیشن طبیعی ببینند، وقتی در سریال و فیلم، فرد معلول نه قربانی باشد نه قهرمان خارقالعاده، بلکه انسانی با ضعف، توانایی و انتخابهای واقعی. دو کلیشه خطرناک باید کنار گذاشته شوند: معلول مظلوم نیازمند ترحم و معلول قهرمان فراانسانی. هر دو به ظاهر متفاوتند، اما حقیقت را تحریف میکنند و ذهن مخاطب را محدود میسازند.
یک نمونه ملموس: سارا، دانشآموزی نابینا در تهران، هر روز با ویلچر و عصای سفید از خانه به مدرسه میآید. رمپها و آسانسورها ناکافی هستند، معلمان آموزش کافی ندارند و بسیاری از همکلاسیها بیتفاوتند، اما او تلاش میکند، مینویسد، میخواند و نمایشهای مدرسه را اجرا میکند؛ تجربهای که نشان میدهد بدون اصلاح ساختار آموزشی و فرهنگی، استعدادها نادیده میمانند و جامعه فرصت مهمی را از دست میدهد. این قاب، واقعیتر از هر تحلیل خشک است و هشدار میدهد: معلولیت تنها مسئله شخص نیست، بلکه آزمون جدی جامعه است.
هنر، بیش از هر حوزهای میتواند نگاه جامعه را بازسازی کند. سینما، تئاتر و رسانه ظرفیت دارند تجربه انسانی را منتقل کنند، اگر وفادار به حقیقت باشند. سینمای جهان در دهههای اخیر آثار بینظیری ساخته است که سطحی نمانده و تماشاگر را وادار به تجربه کردهاند. فیلم «زنگ غواصی و پروانه» زندگی مردی فلج را نشان میدهد، بدون ترحم و قهرمانسازی، تنها با صداقت در تصویر محدودیتها و انتخابهای او. «صدای فلز» مسیر ورود به ناشنوایی و بازسازی هویت را با صداقت و جزئیات روانشناختی تصویر میکند؛ صحنههایی که نگاه مخاطب را به تواناییهای نهفته و موانع اجتماعی معطوف میسازند. «پای چپ من» ساخته جیم شرایدان، روایت کریستی براون را به نمایش میگذارد، فیلمی که معلولیت را عرصه اراده، خلاقیت و زیست واقعی نشان میدهد و نه یک استعاره یا ابزار تحریک احساسات، اما نقطه اوج و متمایز کننده نگاه سینمایی، «معجزهگر» ساخته آرتورپن است. این فیلم نه فقط داستان هلن کلر را روایت میکند، بلکه جهان او و رابطهاش با معلمش آنیل تلمن را به یک تجربه فرهنگی و روانشناختی تبدیل میکند. تماشاگر میبیند که چگونه تلاش مستمر، آموزش مبتنی بر تعامل و صبر، میتواند دیوارهای ذهنی و اجتماعی را بشکند و انسان را از انزوا و نادیده انگاری خارج کند. آرتور پن با قابهای دقیق، نورپردازی و روایت نقطه به نقطه، مخاطب را در دل جهان هلن قرار میدهد، درک محدودیتها، خشم، شوق یادگیری و لحظات کوچک پیروزی او. این نگاه سینمایی هشدار میدهد اگر جامعه چنین فرصتهایی ایجاد نکند، میلیونها زندگی مشابه هلن در سایه بیتوجهی باقی میمانند.
سینمای ایران درباره معلولیت گامهایی ارزشمند برداشته، اما روایتها ناقص ماندهاند. قابهای شاعرانه ساخته شده، اما غالباً برای فرار از واقعیت اجتماعی. «بچههای آسمان» و «رنگ خدا» معلولیت را بیشتر به نماد پاکی معصومیت تبدیل کردهاند تا تصویر واقعیت روزمره. شخصیت معلول اغلب محور تحول دیگران است، نه قهرمان داستان خودش، او مرکز کنش نیست، بلکه ابژهای برای پیشبرد روایت است. این حذف عاملیت، فهم مخاطب را سطحی میکند و امکان درک مشکلات واقعی و فشارهای روانی افراد دارای معلولیت را محدود میسازد. مسئله مهم دیگر نبود بازیگران واقعی است، بسیاری از نقشها از سوی بازیگران سالم اجرا میشوند. تجربه محدود و نادر حضور بازیگران معلول در تلویزیون نشان داده که تأثیرگذار است، وقتی واقعیت دیده شود، نگاه جامعه تغییر میکند، اما هنوز این حضور به جریان بدل نشده است. علاوه بر این دسترسپذیری سالنهای سینما و پشت صحنه تولید فیلمها نامطلوب است، اگر تماشاگر معلول نتواند وارد سالن شود یا عوامل معلول پشت صحنه حضور نداشته باشند، عدالت فرهنگی ناقص است. سینمای ایران کمتر به مسائل ساختاری پرداخته است: تبعیض شغلی، دسترسی شهری، فشارهای روانی، بحرانهای مالی خانواده، حقوق شهروندی و استانداردهای توانبخشی تقریباً نادیده گرفته شدهاند. فیلمها به احساس تکیه کردهاند نه تحلیل. در مقایسه، سینمای جهان نشان داده است که روایت دقیق و اجتماعی میتواند هم اثرگذار باشد، هم هنری. تئاتر نیز در این میان ظرفیت عظیمی دارد، حضور بدن معلول روی صحنه نگاهها را متحول میکند، اما هنوز پراکنده است. ادبیات فارسی اغلب معلولیت را به نماد تقلیل داده، شخصیت معلول یا درس اخلاق است یا مظهر رنج. ادبیات باید انسان بسازد نه پیام. رسانهها شاید مهمترین نقش را دارند، اما اغلب تنها در روز جهانی معلولان فعال میشوند و ۱۱ ماه دیگر سکوت میکنند. رسانه باید معلولیت را مسئله دائمی بداند، کلیشهها را کنار بگذارد، صداهای واقعی را منتقل کند و از کارشناسان دارای معلولیت بهره ببرد. پیشگیری فرهنگی بعضی اصلاح نگاه قبل از آنکه تبعیض تبدیل به رفتار شود. دادهها نشان میدهند کمتر از ۳۰ درصد مدارس شهر تهران برای دانشآموزان معلول دسترسپذیرند و کمتر از ۱۰ درصد سالنهای سینما و تئاتر استاندارد مناسب دارند. این فاصله میان سیاست و واقعیت، هشدار جدی برای جامعه است. در نهایت، اگر میخواهیم صادق باشیم، باید بیپرده بگوییم معلولیت آزمون انسانها نیست، آزمون جامعه است. جامعهای که خیابانهایش برای ویلچر بسته است، مدارسش برای ذهنهای متفاوت طراحی نشده، سینمایش از حضور واقعی معلولان خالی است و رسانههایش تنها برای مناسبتها صحبت میکنند، به معنای واقعی جامعهای ناقص است. این صحنه در سینما را تصور کنید: شخصیت اصلی، تنها و محصور در قاب محدود یک شهر غیردسترسپذیر، تلاش میکند حرکت کند، اما همه مسیرها بسته است، هیچ نوری در افق نیست، هیچ دستی برای کمک نیست و تماشاگر بیرون قاب، غرق در بیتفاوتی قاب، تصویر آیندهای است که اگر امروز هشدار ندهیم، فردا تکرار خواهد شد.
جامعه زمانی قبول میشود که هیچ شهروندی مجبور نباشد برای حق طبیعی زندگی، دیده شدن و حرکت، توجیه بیاورد، وقتی آموزش، سینما، رسانه، شهر و سیاست اجتماعی همه چیز را نه از منظر ترحم، بلکه از منظر عدالت طراحی کنند. اگر این مسیر اصلاح نشود، با هر سوم دسامبر، تنها یک قاب خاموش خواهد شد؛ تصویری که نشان میدهد ما هنوز در تاریکی ایستادهایم و نمیخواهیم واقعیت را ببینیم، اما اگر گامها برداشته شوند، از اصلاح قوانین گرفته تا آموزش معلمان و دسترسپذیری واقعی در هنر و رسانه، شاید فردا بتوانیم بگوییم این قاب دیگر فقط فیلم نیست، بلکه زندگی واقعی دیده شده است.