کد خبر: 1328703
تاریخ انتشار: ۲۲ آبان ۱۴۰۴ - ۰۲:۲۰
هدیه‌ای که خاک خورد و خوانده نشد من کتابم. یادم می‌آید روزی که تازه چاپ شدم، بوی جوهر و کاغذ تازه‌ام همه جا را پر کرده بود
نیره ساری 

جوان آنلاین: من کتابم. یادم می‌آید روزی که تازه چاپ شدم، بوی جوهر و کاغذ تازه‌ام همه جا را پر کرده بود. هر صفحه‌ام نفس می‌کشید و منتظر لمس دست‌ها بود. نویسنده‌ام ساعت‌ها نشسته بود و با شوق هر جمله را روی من لمس کرد. او فکر می‌کرد هر صفحه‌ام می‌تواند دنیایی بسازد، لبخندی بیاورد، یک سؤال کوچک را در ذهن کودک برانگیزد و شاید حتی یک خانواده را کمی به هم نزدیک‌تر کند. تا اینکه... هدیه شدم. با لبخندی روی بسته‌بندی رنگی، روبانی شاد و امیدی در چشم کسی که مرا گرفت، اما افسوس هنوز هم روی همان قفسه خاک می‌خورم. هزاران فرصت از دست رفت؛ فرصت‌هایی که می‌توانستم زندگی و دل‌ها را روشن کنم، اما کسی مرا نخواند. 
گاهی جلدم را لمس، گرد و خاکم را پاک کردند. چندباری هم چند نفری فقط برگ‌هایم را ورقی زدند. یک بار پولی لابه‌لای من گذاشتند، انگار ارزش مرا اینگونه درک کردند، اما همان چند لحظه کوتاه هم کافی بود. هر بار که کنار گذاشته می‌شدم، حس می‌کردم داستان‌هایم به خواب رفته‌اند. 
یک بار کودک نیم‌نگاهی به من انداخت، برگی ورق زد، خنده‌ای کوتاه و کنجکاوی‌ای کوچک روی لب‌هایش نقش بست، اما والدینش فقط نگاه کردند و دوباره مرا روی قفسه گذاشتند. فرصتی از دست رفت و من همچنان صبورانه، منتظر یک دست، یک نگاه و یک لحظه واقعی بودم. 
می‌دانستم والدین دوست دارند فرزندشان کتابخوان شود. شنیده بودم که بار‌ها گفته‌اند «باید کتاب بخواند، وقتش را با گوشی تلف نکند»، اما خودشان... خودشان گرفتار بودند. سرشان در گوشی‌ها و شبکه‌های اجتماعی بود، همیشه یا خسته بودند یا سرشان در گوشی بود، حتی چندباری کودک‌شان با ذوق مرا نزد آنها برد که خوانده شوم، اما اعتنایی نکردند. یک‌بار گفتند حالا کار دارم. یک‌بار گفتند خودت بخوان. بار دیگر خواندن مرا به دیگری پاس دادند. دست آخر هم گوشه‌ای افتادم و فردای آن روز درون قفسه گذاشته شدم. 
دلم می‌خواست من هم خواسته شوم. البته که خواسته شدن به تنهایی کافی نبود. دوست داشتم مرا بخوانند و من باعث فکر عمیق کودک‌شان شوم. چندباری خودم شاهد بودم دچار دعوا و تنشی شدند که اگر فقط یکی از داستان‌های مرا می‌خواندند امکان داشت کودک‌شان مسیر دیگری را انتخاب کند و کمتر دچار تنش شوند. البته که گاهی مادر یا پدر فقط یک دقیقه کنارم می‌ایستاد. شاید حتی نیم‌صفحه ورق نمی‌زد. همین چند ثانیه کافی بود تا نفس تازه‌ای در داستان‌هایم بدمم. همان ثانیه‌ها مرا امیدوار می‌ساخت شاید خواندن من لبخندی واقعی را بسازد که هیچ گوشی هوشمند یا بازی آنلاینی جای آن را نخواهد گرفت. 
چندباری هم کودک مرا ورق زد، تصویرهایم را نگاه کرد و با خودش حرف زد. من با او خندیدم، با او حس کردم و همراه او به دنیای تازه‌ای رفتم تا بلکه مرا بیشتر ورق بزند و جلوتر برود. می‌خواستم جهانی تازه را به او نشان دهم، اما افسوس که دوباره، کنار گذاشته شدم و هنوز هم در آرزو و حسرت دستانی هستم که با مهر مرا ورق بزند و خط به خط بخواند و همراه من به جهانی تازه وارد شود. شاید شبیه من کم نباشند و امثال من در گوشه گوشه کتابخانه‌ها و کمد و کشو‌ها خاک بخوریم بی‌آنکه نیم نگاهی بر ما بیندازند. این قسمت خوب ماجراست و خدا کند که اسباب بازی کودکی نشویم تا پاره و له و چروکیده شویم. 
حرف‌ها دارم. حرفم این است هر خانه‌ای می‌تواند مرا زنده کند. مهم نیست من هدیه شدم یا خریداری، مهم این است که کجا گذاشته شده‌ام. هر قفسه، هر گوشه خانه، جای درست خودش را دارد. اگر مرا در مکانی قرار دهید که کودک بتواند ببیند، لمس کند، داستان‌هایم زندگی تازه‌ای پیدا می‌کند. می‌دانم دنیای امروز پر از تلفن‌های همراه، تبلت، بازی‌های آنلاین و شبکه‌های اجتماعی است. گاهی کودک من را کنار می‌گذارد و سراغ این ابزار‌ها می‌رود و والدین هم سرشان در گوشی‌هاست، اما من هنوز می‌توانم سهم کوچکی از روزشان باشم. اگر والدین ورق زدن مرا با کودک همراهی کنند، اگر حتی چند دقیقه در روز کنارم بنشینند، می‌توانم بار دیگر آنها را به جهانی نو با خودم همراه کنم. 
من هزاران فرصت از دست رفته دارم، اما هنوز منتظر هستم. هنوز آماده‌ام تا یک دست مرا بردارد، یک کودک با من بخندد، یک والد با من نفس بکشد و خانواده‌ای لحظه‌ای واقعی را تجربه کند. صبورم و امیدوار. هر بار که دست کسی به من برسد، گرد و خاکم پاک می‌شود. هر برگ ورق خورده‌ای، یک داستان زنده می‌شود، یک خیال شکل می‌گیرد، یک مکالمه آغاز می‌شود. حتی اگر فقط یک دقیقه باشد، کافی است تا حس کنم زنده‌ام. 
می‌دانم شما دوست دارید فرزندتان کتابخوان شود، اما خودتان هم باید شروع کنید. من فقط کاغذ و چاپ نیستم؛ من فرصتم، تجربه و لحظه مشترک هستم. من دوست و یار و وفادار و غمخوارم. دست به دست هم می‌توانیم لحظاتی بسازیم که هیچ بازی آنلاین و هیچ شبکه اجتماعی جای آن را نگیرد. هر خانواده می‌تواند مرا زنده کند. هر صفحه ورق خورده، هر داستان خوانده شده، هر تصویری که نگاه شود، زندگی تازه‌ای به شما می‌بخشد و کودک شما را کمی بزرگ‌تر می‌کند. 
من منتظر هستم. صبور، پرامید و آماده. منتظر دست‌هایی که مرا بگیرند، نگاه‌هایی که ارزش مرا ببینند و کودکانی که با من بخندند. هنوز وقت هست. هنوز فرصت هست که هر صفحه‌ای که خاک گرفته، نفس تازه بکشد و داستان‌هایم زندگی واقعی پیدا کنند. من کتابم، صدای خاک و داستان‌های نخوانده و باور دارم هر دست مهربان می‌تواند مرا زنده کند.

نظر شما
جوان آنلاين از انتشار هر گونه پيام حاوي تهمت، افترا، اظهارات غير مرتبط ، فحش، ناسزا و... معذور است
captcha
تعداد کارکتر های مجاز ( 200 )
پربازدید ها
پیشنهاد سردبیر
آخرین اخبار