جوان آنلاین: آغاز سال تحصیلی برای والدین کلاس اولیها هم شوق دارد و هم دل نگرانی. از اضطراب جدایی کودک و استرس یادگیری الفبا تا دغدغه بیدارشدنهای سحرگاهی و ترس از بیماریهای واگیردار. در این بین بسیاری از خانوادهها با برنامه ریزی، گفتوگو و راهکارهای خلاقانه کوشیدهاند این روزهای پرهیجان را به تجربهای آرام و خاطره انگیز تبدیل کنند. در واقع ورود کودکان کلاس اولی به مدرسه مثل تکرار کلاس اول برای والدین است و انگار آنان نیز همراه با فرزند خود به کلاس اول میروند. روایتهای زیر نمونهای از تجربههای والدین در این زمینه است.
دغدغه والدین
در اولین روزهای ورود فرزند به کلاس اول
* دخترم مهدکودک نرفته بود و همیشه کنارم بود. روز اول که درِ کلاس بسته شد، دستم را محکم گرفته بود و گریه میکرد. بیشتر از دخترم دل من میلرزید که چطور با محیط تازه کنار بیاید.
* پسرم هنوز به طور کامل الفبا را نمیشناخت. میترسیدم معلم توقع داشته باشد همه چیز را بلد باشد و اعتماد به نفسش آسیب ببیند.
* تابستانها دیر میخوابیدیم. بزرگترین دغدغه من این بود که چطور او را عادت بدهم هر روز ساعت ۶ صبح بیدار شود بدون اینکه غر بزند یا بیحال باشد.
* پسرم کمی خجالتی بود. نگران بودم نتواند دوست پیدا کند یا از جمع عقب بماند و احساس تنهایی کند.
* مدرسهای که انتخاب کردیم حیاط بزرگی داشت. نگران بودم وسط شلوغی گم شود یا زمین بخورد و من نباشم که کمکش کنم.
* پسرم عادت داشت فقط خوراکیهای خاص بخورد. گاهی نمیرسیدم برایش خوراکی بذارم، نگران بودم گرسنه بماند یا از خوراکیهای ناسالم بوفه خرید کند.
* فاصله خانه ما تا مدرسه پسرم دور بود به همین خاطر سرویس مدرسه گرفته بودم ولی مدام استرس داشتم سرویس مدرسه دیر بیاید یا پسرم از سرویس جا بماند. یک نگرانی هم بابت راننده سرویس داشتم. او را نمیشناختم و نگران امنیت فرزندم بودم.
* پسرم هر وقتی مضطرب میشد زود عصبانی میشد. نگران بودم در کلاس درس و مدرسه هم با کوچکترین ناراحتی به دوستانش ضربه بزند یا دعوا کند.
* فامیل مدام میپرسیدند بچه ات میتواند بخواند و بنویسد؟ این مقایسهها استرس مرا چند برابر کرده بود که مبادا دخترم از بقیه عقب بماند.
* با شروع پاییز و شلوغی مدرسه، بیشترین ترسم از بیماریهای واگیردار بود. مدام فکر میکردم آیا پسرم دست هایش را میشوید یا ماسکش را درست میزند؟
تجربههای والدین برای کم شدن دغدغهها
* خوشبختانه یکی از دوستان مهدکودک پسرم در همان مدرسه ثبت نام بود. هماهنگ کردیم کنار هم بنشینند و همین آشنایی برایشان آرام بخش شد.
* هر شب قبل از خواب از دخترم درباره ترس و دل نگرانی هایش میپرسیدم و بدون قضاوت گوش میدادم. حس شنیده شدن به او امنیت میداد. با این روش تنها چند روز اول مدرسه برایش سخت بود. بعد از آن با اشتیاق به مدرسه میرفت.
* با معلم درباره حساسیتهای پسرم صحبت کردم. او روزهای اول بیشتر کنار بچهام بود و با مهربانی کمکش میکرد تا دلگرم شود.
* برای اینکه فقط پسرم مسئول نباشد، همه خانواده ساعت۶ بیدار میشدیم. حس مشارکت باعث شد با دلخوری از خواب بلند نشود.
* هر روز یک ایده جدید برای صبحانه میگذاشتم. از پنکیک قلبی تا ساندویچ خلاقانه. هیجان صبحانه باعث شد پسرم زودتر بیدار شود.
* لباس فرم، کیف و خوراکی را شب قبل آماده میکردیم. صبح دیگر بحثی نبود و زمان برای من و دخترم آزاد بود.
* دخترم صبحها اشتها نداشت. پزشک پیشنهاد داد شام سبکتر بخورد. وقتی شام کم شد، صبح خودش پی صبحانه را میگرفت.
* دخترانم اختلاف سنی زیادی دارند. دختر بزرگم هر صبح بلند میشد و موهای خواهرش را میبافت. این همراهی، هم انگیزه میداد هم سرعت آماده شدن را بیشتر میکرد.
* پسرم عادت داشت عصرها بخوابد همین باعث میشد شب خوابش نبرد. تصمیم گرفتیم با پیادهروی بعد از مدرسه و انجام تکالیف نخوابد و شب زودتر بخوابد.
* صبحها دخترم دیر آماده میشد، به همین خاطر عصبانی میشدم. این عصبانیت داشت او را از مدرسه زده میکرد. تمرین کردم آرام باشم و گاهی هم با او مسابقه میگذاشتم تا هر کسی زودتر آماده شود یک شکلات با خودش ببرد. همین آرامش دخترم را با انگیزه کرد تا زودتر آماده شود.
* برای زنگ تفریح به سلیقه پسرم میوه خرد شده و مغزهای آجیل میگذاشتم. وقتی خودش در انتخاب خوراکیها کمک میکرد، مشتاقانه خوراکیهایش را میخورد.
* همسرم مسئول بیدار کردن و رساندن دخترم بود ولی گاهی من این کار را میکردم. این تغییر برای دخترم هیجانانگیز بود و تنش صبح بیدار شدن را کم میکرد.
* برای آهنگ صدای هشدار زنگ تلفن همراه یک موسیقی دلنشین که دخترم آن را دوست داشت انتخاب کرده بودم. این موسیقی برایش انگیزه میشد تا خودش بیدار شود و حتی گاهی خودش صبحانه را آماده میکرد.
* فرقی نداشت، قانون شده بود، در ایام مدرسه شبهای جمعه و روزهای تعطیل زود بخوابیم و صبحها زود بیدار شویم.
* هر حرفی را با خمیر رنگی درست میکردیم. لمس حروف باعث میشد زودتر شکل آنها در ذهن پسرم بماند.
* شبها داستانهای کودکی خودم را تعریف میکردم و وسط قصه از او میخواستم حدس بزند در ادامه چه میشود. هم دایره واژگانش زیاد میشد، هم قدرت تخیل او.
* وقتی کیک میپختیم، اندازهگیری پیمانهها را به دخترم میسپردم. با این کار مفاهیم جمع و تفریق را خوب یاد میگرفت.
* با جورابهای قدیمی عروسک درست میکردیم و دخترم یک نمایش کوتاه میساخت. بیان دیالوگها کمک بزرگی به یادگیری نوشتاری او بود.
* هر جمعه جدول ساده میکشیدم و برایش چند سؤال طرح میکردم. این جوابها باعث شد هم املایش قوی شود هم دایره لغاتش.
* خانه را تبدیل به بقالی کرده بودیم. پول شمردن، حساب و کتاب و حتی مهارت گفتوگو را پسرم از همین بازی یاد گرفت.
* کتابهای داستانی پیامبران را میخواندیم که همگی با تصاویر جذابی بود. دخترم بعد از شنیدن هر داستان، تصاویر را نقاشی میکشید و خلاصه داستان را میگفت.
* هر حرف را با یک حرکت ورزشی ترکیب کردیم. مثلاً برای «ب» باید سه بار میپرید. این روش برای پسرم که پرانرژی بود عالی بود.
* شعرهای کودکانه که خودم بلد بودم را با دخترم میخواندم. تکرار قافیهها باعث شد حروف و صداها را راحتتر تشخیص دهد.
* کاغذهایی با حروف مختلف در خانه پنهان میکردم و پسرم باید آنها را پیدا میکرد. بعد با آنها کلمه میساخت. هم هیجان و هم یادگیری با هم بود.
* در باغچه حیاط بذر کاشتیم و مراحل رشد گیاه را همراه دخترم یادداشت میکردیم. هم علوم را تجربه میکرد هم نوشتن روزانه.
* هر هفته یک کتاب کوچک درست میکردیم و دخترم نقاشی میکشید. کمک میکردم جملههایش را بنویسد. آخر سال یک مجموعه داستان شخصی داشت.
انتظارات والدین از معلمان
* توجه عاطفی و صبر بیشترین خواسته ما والدین از معلمان است. معلم صبور باشد و بچهها را با محبت بپذیرد. برای ما مهم بود دخترم در کلاس احساس امنیت کند، حتی اگر یادگیری کمی کند پیش میرفت.
* دوست دارم معلم به طور منظم با ما در تماس باشد. چه پیامک، چه جلسه کوتاه. این ارتباط کمک میکند زودتر متوجه مشکلات یا پیشرفت فرزندم شویم.
* پسرم در ریاضی قوی است ولی خواندن برایش سخت است. انتظار دارم معلم همه را با یک معیار نسنجد و روشهای مختلفی برای بچهها داشته باشد.
* کودکان شش هفت ساله هنوز نیاز به بازی دارند. امیدوارم معلم آموزش و یادگیری را خشک و فقط با کتاب پیش نبرد و از قصه، نقاشی و بازی استفاده کند.
* برای من مهم است پسرم یاد بگیرد ولی باید با همکلاسیها همکاری کند، اختلافها را حل و اعتمادبه نفس اجتماعی پیدا کند، یعنی هم درس هم مهارت زندگی.
* معلم برای فرزندم اولین الگویی است که خارج از خانه میبیند. انتظار داریم رفتار محترمانه، صداقت و آرامش او برای بچهها درس زندگی باشد.
* از معلم پسرم توقع داریم اگر نشانهای از مشکل در گفتار یا اختلال یادگیری دید، سریع به ما اطلاع بدهد تا بموقع پیگیری کنیم.
* مهمترین خواستهام این است که فرزندم با دیگران مقایسه نشود. این رفتار اعتمادبه نفس بچهها را خراب میکند.
* دوست دارم معلم روی شستن دست ها، تغذیه سالم و رعایت نکات ایمنی تأکید کند، چون بچهها حرف او را بیشتر از ما گوش میدهند.
* هدف ما این نیست دخترمان فقط نمره بگیرد. میخواهیم معلم طوری درس بدهد که مدرسه برایش جذاب باشد.