جوان آنلاین: مادر بزرگم میگفت «الهی خیر از جوونیت ببینی!» همین یک جمله، برکت داشت. نه دکتر بود، نه شاعر، ولی واژههایش بوی زندگی میداد... واژههایی که امروز اگر کسی به کار ببرد ته دلمان به این ادبیات و دستور زبانش میخندیم! متأسفانه واقعیت این است برخی واژهها به همراه مادربزرگها و پدربزرگهایمان دفن شدند.
گاه انسان دلتنگ چیزهایی میشود تا زمانی که از میان نرفتهاند، قدرشان را نمیداند؛ چیزهایی ساده، اما عمیق، مانند بوی چای تازهدم توی استکان کمرباریک، صدای آرام قرآن در نخستین ساعتهای بامداد و واژههایی که تنها مادربزرگم بلد بود و کسی دیگر آنها را به همان شیوه ادا نمیکرد.
مادربزرگ من زنی باسواد و مدرسه رفته نبود، البته سواد قرآنی داشت و تا لحظه آسمانی شدنش هم زیر لب برخی آیات را آنقدر خوانده بود که به قول خودش از بر بود و آن را زمزمه میکرد. انگار تمام فرهنگ شفاهی چند نسل را در سینه داشت. واژههایی که بر زبان میآورد، سرشار از مهر، احترام، تربیت و لطافت بود.
در نگاه نخست، جملاتش ساده به نظر میرسید، اما عمقی شگرف در دل آنها نهفته بود؛ هر واژهاش گویی خاطرهای هزارساله را در خود حمل میکرد.
میگفت: «قربون اون دل نازنینت برم مادر، خدا نخواد حتی خار به پات بره» یا زمانی که اندوهگین بودم، دست بر سرم میکشید و با صدایی آرام میگفت: «دلتنگی نکن عزیزم. خدابزرگتر از اونه که درد تو رو بیجواب بذاره» در لحن و زبان او چیزی از جنس آرامش وجود داشت. گفتارش نه فخرفروشانه بود، نه ادیبانه، اما تأثیری داشت که عمیقترین کتابها از آن عاجزند.
زبان مادربزرگها زبان مهرورزی بود. واژههایی که آرام سخن میگفتند و بیصدا التیام میبخشیدند.
وقتی میخواست چیزی را تمجید کند، میگفت: «برازنده مهمون عزیزمون هست» و اگر کسی رفتاری ناپسند داشت، مؤدبانه میفرمود: «جوونه، خامه، خدا هدایتش کنه.»
واژههایش نه تنها محترمانه که دلنشین و پرمعنا و شبیه به دعا بود. از جنس واژههایی که این روزها کمتر به گوش میرسند: «دست نماز»، «نونونمکخورده»، «نمک نداره»، «عزیزکرده خدا»، «آفتاب مهتاب ندیده»، «سر سفره پدر مادربزرگ شده»، «خیر ببینی»، «عاقبت بخیر بشی»، «از تو حرکت از خدا برکت»، «چشم حسودات بترکه»، «زندگیت به قاعده باشه»، «خدا یکی یار یکی»، «سپردمت دست خدا» و....
این واژهها تنها برای بیان مفاهیم نبودند؛ با آنها سبک زندگی منتقل میشد. در هر جملهای نوعی حکمت، تربیت و احترام جریان داشت.
امروز نیز ما فارسی سخن میگوییم، اما نه با همان آهنگ و لحن دلنشین. گویش ما پرشتاب، سطحی و گاه خشن شده است. درست است که سرعت زندگی افزایش یافته، اما گویی با از دست دادن واژهها، آرامش و عمق روابط نیز تحلیل رفتهاند. عباراتی همچون «جانم»، «فدای قدمت»، «خدا پشت و پناهت باشد»، «مهرت پایدار»، «پیرشی الهی» در نسل مادربزرگها، بخشی از مکالمات روزمره بود، اما امروز جای خود را به شکلکها، ایموجیها پاسخهای تکواژهای یا واژگان بیگانه دادهاند و این اتفاقی است که تنها مربوط به زبان نیست؛ با از بین رفتن این واژهها، بخش بزرگی از هویت ما نیز به فراموشی سپرده میشود.
ادب، تنها در رعایت نوبت یا حفظ فاصله نیست. ادب در انتخاب واژهها در لحن مهربان و گفتار متین تجلی مییابد. ادب، یعنی بلد باشیم چگونه دل کسی را به نرمی با کلامی سنجیده و محترمانه به دست آوریم، نه آنکه فقط منظور خود را منتقل کنیم.
مادربزرگ من حتی در خشم و رنج، کلامش سنگین و شریف بود. هیچگاه از دهان او واژهای زشت یا تحقیرآمیز نشنیدم. اگر از کسی گلایه داشت، تنها میگفت: «آدم باید جوری حرف بزنه که چینی دل کسی ترک برنداره.»
چه کسی به ما گفت این واژهها قدیمیاند که احترام، زیبایی و ادب در زبان، مربوط به گذشته است؟ چرا باید این زبان پرعاطفه و شریف را کنار بگذاریم؟ آیا تنها بهدلیل آنکه سرعت مکالمههای مجازی ما افزایش یافته، باید از واژههایی، چون «عزیز دل»، «دوستت دارم با تمام وجود»، «کاش همیشه شاد باشی» چشمپوشی کنیم؟ جای آن استیکر و ایموجی بفرستیم؟
ما با حذف این واژهها، تنها زبان خود را فقیر نمیکنیم، بلکه روابطمان را دلهایمان را و زیبایی گفتوگوهایمان را هم از دست میدهیم. شاید لازم باشد از نو با فرزندانمان سخن گفتن را تمرین کنیم. نه تنها به آنها خواندن و نوشتن بیاموزیم، بلکه واژههای مهر و ادب را نیز منتقل کنیم. بگوییم که چگونه میتوان با یک جمله، مهر ریخت در دل دیگری.
مادربزرگ من رفت، اما هنوز هنگامی که دلم میگیرد، در ذهنم تکرار میکنم: «خدا به سفرهتون برکت بده، یه لقمه نون و پنیر هم کافیه»، «بلا نبینی»، «پیرشی الهی»، «چرخش برات بچرخه»، «چشم بد ازت دور» و گاه با خود میاندیشم این همه لطافت، این همه ادب، همین زبان فارسی ما بود با همان واژههایی که تنها مادربزرگم میدانست.
وقتش نرسیده بعضی واژهها را از خاک دربیاریم، گردگیری کنیم، دوباره استفاده کنیم... بهتر نیست نسلهای جدید هم بدانند «نون و پنیر و سبزی» یا «قربون خدا برم»، «خدا برات خوب بخواد» و... فقط یک جمله وحرف نیست، بلکه سبک زندگی است؟!