جوان آنلاین: در هفتههای اخیر و همزمان با جنگ ۱۲ روزه تحمیلی، انرژی و فضای وفاق و همدلی فوقالعادهای میان مردم، نخبگان و نیروهای درون حاکمیت شکل گرفت؛ صحنههای تأثیرگذاری که حتی به اذعان رسانههای خارجی مثل اکونومیست، یکی از ریشهایترین علتهای ناکامی اسرائیل و امریکا در رسیدن به اهداف خود در این جنگ بوده است. پرسش این است که چگونه میتوان این همگرایی و همافزایی را همچنان در جامعه میان گروههای مختلف مردم، نخبگان و نیروهای حاکمیت حفظ کرد و از انرژی آن در راستای بازسازی و نوسازی ایران در همه عرصههای اقتصادی، اجتماعی، سیاسی، نظامی و عرصههای دیگر بهره برد؟ ما این پرسش را با دکتر محمدرضا ابنالدین جامعهشناس و جانشین رئیس بسیج اساتید کشور، دکتر محسن پاکآیین تحلیلگر سیاسی، سفیر سابق ایران در جمهوری آذربایجان و عضو شورای راهبری مجمع جهانی صلح اسلامی و حجتالاسلام والمسلمین دکتر یحیی جهانگیریسهروردی پژوهشگر دینی و مبلغ بینالمللی در میان گذاشتیم که لوازم و اقتضائاتی که میتواند به قوام و پایداری این وفاق در جامعه کمک کند و اجازه ندهد فضای دوقطبیگریهای کاذب بر جامعه مستولی شود، چیست؟
دکتر محمدرضا ابنالدین: نیازمند اصلاحات ساختاری و تفسیری هستیم
اول از همه باید بگویم آنچه تجربه زیسته بشر نشان میدهد این است که وقتی تهدید مشترکی بر گروهها و جوامع بشری غالب میشوند انسجام درونی آنها افزایش پیدا میکند، اما این انسجام، متعلق به گروهها و جوامعی است که فصل مشترکهای درونی عمیق و نه ساختگی باهم داشته باشند، به خاطر همین است که وقتی بین دو کشور ایران و رژیم غاصب اسرائیل دست به مقایسه میزنید، تفاوتهای فاحشی را در این باره میبینید، طوری که وقتی ایران مورد حمله قرار میگیرد، در ایران به شدت و به طرز معناداری انسجام اجتماعی افزایش پیدا میکند، در حالی که در اسرائیل این گونه نیست.
آنچه بدیهی است اینکه سه عامل مهم و اثرگذار در سرمایه اجتماعی و افزایش آن نقش بازی میکند که عبارتند از: تقویت ارتباط، اعتماد به حکمرانان و مشارکت در فعالیتهای اجتماعی. ما در رویدادهای اخیر به عینه شاهد این واقعیت بودهایم که هر سه این عوامل در ایران و نزد افکار عمومی ما افزایش داشت، یعنی مردم به کمک مردم آمدند، مردم پشت حاکمیت و تمامیت ارضی کشور قرار گرفتند و انسجام و وحدت در سطوح و لایههای مختلف تقویت شد، اما آنچه در اسرائیل به چشم آمد، دستکم در همان تصاویر محدودی که در شبکههای اجتماعی و رسانهها به بیرون درز میکرد، سطح وسیعی از خشونتهای کلامی و درگیریهای فیزیکی و فوران فحاشیها بود.
تفاوتی که در این باره وجود دارد تفاوت میان دو سابقه تمدنی و فرهنگی نزد ایران و اسرائیل است. ما در ایران با یک سابقه تمدنی ۷ هزار ساله روبهرو هستیم، در صورتی که اسرائیل عملاً فاقد یک هویت تاریخی است. ۷ هزار سال سابقه تمدنی در برابر ۷۰ سال جعلی، حکایت تو خود حدیث مفصل بخوان از این مجمل است. حالا با نگاه به این سابقه تمدنی روشن میشود که شکل همبستگی اجتماعی در اسرائیل، مکانیکی، تصنعی و به شکل تنفس مصنوعی است؛ اقوام و طوایفی با وعدههایی به یک کشور جعلی مهاجرت کردهاند در حالی که همبستگی اجتماعی در ایران درونزاست و منبع آن به همان سابقه دیرینه فرهنگ و تمدن در این کشور برمیگردد، بنابراین ما در همین ۱۲ روز دیدیم که ایرانیها کنار همدیگر قرار گرفتهاند، سعی میکنند از آلام همدیگر بکاهند و به ایرانی بودن خود هم افتخار میکنند. آنچه برای همه ما عینیت داشت این بود که گروههای مختلف سیاسی و حتی نحلههای مختلف مذهبی هم با همدیگر همسو شدند.
اما درباره اینکه چگونه میتوان این همگرایی را در جامعه ایران حفظ کرد، اول از همه باید توجه کنیم که این همگرایی دو بخش ساختاری و تفسیری دارد. در بخش ساختاری باید روی این موضوع کار کنیم که دلایل ساختاری نارضایتی موجود در میان مردم چیست؟ مثلاً ساختار اقتصادی کشور چطور بنا شده که گاهی پدیده رانت و فساد را در میان دستگاهها و افراد متنفذ فراهم میآورد یا مثلاً چه اشکالات ساختاری در نظام آموزشی کشور وجود دارد که فضای مرتبط با عدالت آموزشی و عدالت در دسترسی به امکانات را در میان طبقات و دهکهای پایین اجتماعی از میان برده است، به طوری که بچه پولدارها در مدارس خوب و باکیفیت درس میخوانند و در ادامه از دانشگاههای خوب و رشتههای باکیفیت قبول میشوند، اما دهکهای پایینتر جامعه به مدارس خوب، معلمان و برنامههای آموزشی باکیفیت دسترسی ندارند، بنابراین آنها هم به همان سرنوشتی دچار میشوند که والدینشان دچار شده بودند. خب اینها اشکالات موجود در بخشهای ساختاری ماست و اگر امروز میخواهیم وفاق و انسجام اجتماعیمان را حفظ کنیم، راهی نداریم جز اینکه به این موضوعات توجه نشان دهیم، اما در بخش تفسیری آنچه کلیدی به نظر میرسد، نوع تفسیر مردم از وقایع و رخدادهاست. اگر مردم، تفسیر درستی از وقایع موجود داشته باشند این تفسیر درست، افکار عمومی را دلگرم و امیدوار خواهد کرد و تابآوری فرهنگی را در میان گروههای مختلف جامعه افزایش خواهد داد. از طرفی برآوردها نشان میدهد ریشه ۷۰-۶۰درصد مشکلات در اشکالات ساختاری و ۴۰-۳۰درصد آن در نوع تفسیر رویدادها برمیگردد، بنابراین اگر میخواهیم سطح سرمایه اجتماعی را بالا نگه داریم، باید خود را بینیاز از اصلاحات ساختاری و تفسیری ندانیم.
به نظر من اگر جنگ تمام شود، این انسجام اجتماعی حداکثر سه چهار ماه میتواند در این سطح باقی بماند و به تدریج شکافها پدید میآید، اما اگر ما در این مدت به نظام ساختاری و تفسیری توجه نشان دهیم و درصدد اصلاح آن برآییم، این انسجام اجتماعی تقویت خواهد شد. من چند وقت پیش خبری را میدیدم که در آن عنوان شده بود قوه قضائیه سامانهای را راهاندازی کرده است که مردم خبر بروز فساد را گزارش میدهند و معرفیکننده فساد جایزه میگیرد. خب اگر این نوع فعالیتها تداوم داشته باشد و درگیر حاشیه نشود، میتواند جامعه را دلگرم و به بسط سرمایه اجتماعی کمک کند، کشور را در ۵۰ سال آینده با شتاب بیشتری به اهدافی که تعیین کرده پیش ببرد و شعارها و آرمانهای اصیل انقلاب و نظام را عملیاتی کند، چون امروز هم افکار عمومی میبیند که ما مستقیم با دشمن درگیر شدهایم و نتیجه این درگیری به نفع ما بوده و در نهایت به انسجام اجتماعی ما کمک رسانده است.
به زعم من تا زمانی که این انسجام و وحدت در میان گروههای اجتماعی بالا باشد، امکان حمله مجدد اسرائیل و امریکا به کشور هم منتفی خواهد بود، چون اساساً سناریوی آنها این بود که در گام اول سران نظام را از بین خواهند برد و در گام بعدی مردم ناراضی به خیابانها خواهند آمد و به این ترتیب اهداف آنها محقق خواهد شد، بنابراین اگر آنها احساس نکنند نارضایتی در میان مردم وجود دارد و اگر این پالس فرستاده نشود، انگیزهای برای ماجراجویی دیگر نخواهند داشت. از این زاویه ما نیاز داریم در فرصت پیشآمده تا آنجا که امکان دارد از تمام ظرفیتهای کشور برای کاستن از نارضایتیها بهره ببریم، از طرفی در بخش تفسیری هم رسانهها وارد عمل شوند و ابتکار عمل در حوزه تبیین و تفسیر را به دست گیرند.
دکتر محسن پاکآیین: جنگ ۱۲ روزه ثابت کرد دشمن «توهم» نیست
وجود انسجام ملی در دوره جنگ ۱۲ روزه به خاستگاههای متعددی برمیگردد که یکی از مهمترین آنها دشمنشناسی مردم ایران است. قاطبه مردم ایران در این دوره نشان دادند چه درک فوقالعادهای از شرایط موجود دارند. با وجود اینکه همه ما میدانیم امروز پدیدهای به نام دشمن یک واقعیت غیرقابل انکار است، اما با این حال در سالهای گذشته برخی از افراد یا جریانهای سیاسی از اینکه رهبر معظم انقلاب در سخنرانیهای متعدد بر ضرورت دشمنشناسی و لحاظ این واقعیت موجود در محاسبات سیاسی، فرهنگی و امنیتی تأکید داشتند، ابراز تردید و ناخرسندی و گاهی برخی افراد گمان میکردند نظام و مسئولان تراز اول آن به دنبال دشمنتراشی هستند و میخواهند به نوعی کاستیها را با طرح چنین موضوعاتی بپوشانند. گاهی هم که این افراد یا جریانها وجود دشمنی امریکا و قدرتهای غربی را میپذیرفتند، در نهایت درکی کاملاً تقلیلیافته از آن داشتند، اما دوره ۱۲ روزه جنگ اخیر برای لایههای مختلف اجتماعی، گروهها و جریانهایی با سلایق مختلف ثابت کرد که دشمن، واقعیت و عینیت دارد و اگر فرصتی پیدا کند نه تنها به کشوری که نمیخواهد منافع او را تأمین کند، حمله میکند بلکه به دنبال براندازی و فروپاشی آن نظام خواهد رفت.
دوره جنگ ۱۲ روزه بیش از هر زمان دیگری شفاف کرد که ما به عنوان مردم، جریانهای سیاسی و جناحهای موجود، نخبگان و حاکمیت سرنشینان یک کشتی هستیم، بنابراین وقتی امریکا، اسرائیل و قدرتهای غربی به این کشتی حمله میکنند، تمامیت آن را مورد هدف قرار میدهند و هرگونه تفکیکی در این باره فریبنده است. وفاقی که در این دوره شکل گرفت ناشی از این بود که برای گروههای مختلف مردم و جناحهای سیاسی کاملاً روشن شد که امریکا و اسرائیل، دشمنی موردی ندارد که دشمن جناح یا فرد یا سلیقه سیاسی خاصی در ایران باشد، بلکه قصد آنها از بین بردن ایران است، بنابراین قابل درک بود که چرا نخبگان کشور- چه نخبگان حوزوی و چه نخبگان دانشگاهی- با وجود سلایق و ذائقههای مختلف در تبیین و موضعگیری این رویداد با وحدت رویه عمل کردند، گاهی حتی در همین دوره در جریان انتشار برخی مقالات در رسانهها و سایتها میدیدیم که برخی اعتراف کرده بودند تا به حال اینطور صریح و شفاف، دشمن را نشناخته بودند.
از طرفی شما میدانید که در دوره جنگ سرد و رقابتهای موجود میان امریکا و اتحاد جماهیر شوروی، یکی از مهمترین اقدامات برژینسکی، استراتژیست معروف امریکایی این بود که برای مردم و نخبگان امریکا ثابت کرد شوروی، دشمن ایالات متحده امریکاست. در واقع هنر برژینسکی این بود که به این واسطه در داخل امریکا و در میان افکار عمومی اتحاد و انسجامی مشترک علیه شوروی پدید آورد و آنها به این واسطه توانستند برخی حرکتهای داخل امریکا به ویژه از سوی جوانان در گرویدن به دیدگاههای سوسیالیستی را مهار کنند.
در واقع میخواهم به این واسطه به این موضوع بپردازم که نقش نخبگان و تئوریسینها در این باره تا چه اندازه میتواند مهم و مؤثر واقع شود. همچنان که در مثال برژینسکی روشن میشود، تحلیلهای او در شکلگیری این باور که دشمن وجود دارد و مصداق این دشمنی هم روشن است، زمینه مهار اختلافات و شکلگیری اتحاد و همدلی در میان امریکاییها را پدید آورد.
در ایران نیز ما وظیفه داریم انسجام شکلگرفته در درون کشور را به درستی تبیین کنیم. تردیدی در این موضوع وجود ندارد که اگر انسجام ملی موجود در روزهای جنگ و پس از آن وجود نداشت، ما ضربات بسیار سختی متحمل میشدیم، بنابراین در پاسخ به این سؤال که چگونه میتوان این انسجام را در روزهای فعلی و آینده حفظ کرد، اول از همه باید بگویم که ما باید حول محور واقعیپنداشتن دشمن جمع شویم و نکته دوم، بر این موضوع تأمل جدی داشته باشیم که ما چگونه توانستیم به سلامت از فتنه و شرارتی که امریکا و اسرائیل برایمان پدید آورده بودند، عبور کنیم؟ یقیناً ما امروز با اندکی انصاف قبول خواهیم کرد که این برونرفت با محوریت و هدایتهای هوشمندانه و شجاعانه رهبر معظم انقلاب بوده است. همه ما شاهد هستیم که به رغم ضربهای که با شهادت غافلگیرانه فرماندهان، دانشمندان و غیرنظامیها خوردیم، اما طی چند ساعت رهبر معظم انقلاب ورق را برگرداندند و جانشینهای فرماندهان را به سرعت گماشتند و این واقعیت را به اثبات رساندند که چرا امام میگفت پشتیبان ولایت فقیه باشید تا کشور دچار آسیب نشود، حال این حقیقت برای افکار عمومی عینیت پیدا کرده است، بنابراین وحدت نظام و مردم، تحت لوای ولایت فقیه بسیار مهم و اساسی است.
از این زاویه امروز جریانها، سلایق و جناحهای سیاسی که مدام در کشور دودستگی و فضای دوقطبی ایجاد میکردند و به نوعی حیات خود را در شکلگیری فضاهای دوقطبی میدیدند، نشانههای مسلمی را دریافت کردهاند که باید رهبری و سیاستهای کلی نظام را که به تأیید ایشان رسیده فصلالخطاب قرار دهند. واقعیت این است که مردم به انحای مختلف نشان دادهاند از وجود فضای دوقطبیگری در جامعه راضی نیستند و اینکه انرژی و توان جامعه صرف دعواهایی شود که در حقیقت از نوعی پندار و ذهنیت و نه واقعیت آب میخورد، راضی نیستند و این جنگ ۱۲ روزه به رغم صدمات و لطماتی که داشت، نشان داد هدف غایی و اصلی جامعه رسیدن به همان نقطهای است که حضرت امام (ره) از آن به عنوان وحدت کلمه نام میبرد.
حجتالاسلام دکتر یحیی جهانگیریسهروردی: ما پروژه «خدمات متقابل ایران و اسلام» مطهری را دنبال نکردیم
من پاسخ به این سؤال را در ارجاع دوباره به کار سترگی میدانم که شهید مطهری انجام دادند و کتاب ارزشمند «خدمات متقابل ایران و اسلام» را نوشتند و به این وسیله تعارض ملیت و دیانت را برداشتند و بیان کردند که هم اسلام به ایران خدمت کرده و هم ایران به اسلام. اگر اسلام نیامده بود، تعالی و ترقیای که در فرهنگ ایران روی داد، اتفاق نمیافتاد و اینها فکتهای تاریخی است. از طرف دیگر خدماتی که ایران به اسلام کرده بینظیر است. بزرگترین اندیشمندان اسلامی حتی در علم نحو و صرف عربی، ایرانیها بودند یعنی ایرانیها بر قواعد این زبان مسلط شدند و میتوان گفت نقشی که ایرانیها در توسعه زبان عربی داشتند، بیشتر از عربها بوده است. این بدهبستان ملیت و دیانت، قرار گرفتن و پهلو گرفتن ایران و اسلام در کنار همدیگر یک حرکت دینامیکی بود و سبب شد هر دوی اینها به تعالی برسند.
اما موضوع تأسفبرانگیزی که در ادامه اتفاق افتاد، این بود که ما بعد از شهید مطهری کسی را نداشتیم که با این قوت و اشراف این فکت تاریخی و رشد را استخراج و روایت کند، پس کاری که شهید مطهری انجام دادند این بود که نشان دادند رابطه این دو هویت یعنی ایرانیت و اسلامیت، نه مبتنی بر تعارض و تقابل با همدیگر بلکه یک رابطه تعاملی و تعالی باهم است و وقتی این دو ادراک در کنار هم قرار میگیرند، عملاً به رشد و تعالی همدیگر کمک میکنند.
چرا ما امروز نگران وفاق اجتماعی در سطوح مختلف آن هستیم؟ به خاطر اینکه بعد از شهید مطهری نیامدیم درونمایه و واقعیت این ارتباط و تعامل و تعالی موجود در آن را پیگیری و به نسلهای بعد و جوانها منتقل کنیم. در واقع اینکه ما امروز نگران هستیم که چگونه میشود در ایام صلح و غیرجنگ بتوان دو هویت اسلامی و ملی را کنار هم قرار داد، به خاطر آن است که اندیشمندان و نخبگان ما بعد از شهید مطهری در این باره کار نکردند و جالب این است که از دهه ۶۰ هر چقدر که به سمت دهههای ۷۰ تا ۹۰ حرکت میکنیم و جلوتر میرویم، با بحثهایی روبهرو میشویم که یک مقوله در آنها مسلم و محتوم در نظر گرفته شده است، اینکه ایرانیت با اسلامیت در تعارض هستند.
شما میدانید در دو دهه گذشته برخی بحث ایرانیبودن و هویت ایرانی را پیش کشیدند، اما با کسانی که هویت ایرانی را مطرح کردند، برخورد شد و فضا را به گونهای طرح کردیم که انگار طرح کردن مؤلفههای هویت ایرانی در تعارض جدی با هویت اسلامی است، بنابراین برخی مواقع ما تئوریسینهایی داشتیم که آنقدر از تعارض سخن گفتند که متأسفانه عدهای به نام ملیگرایی علیه اسلام حرف زدند و عدهای دیگر به نام اسلامگرایی، ملیگرایی را هدف قرار دادند. کافی است جستوجو کنید و ببینید، آنها میگفتند ایران قبل از اسلام هیچ نبود و عدهای میگفتند اسلام مقولهای مرتبط با عربهاست و عربها چه ارتباطی با ما دارند. این مباحث مبتنی بر بیانصافی و سوگیریهای شدید شکل گرفت و دلیل آن این است که ما چهرههای عمیق و بنیادینی مثل مطهری را نداشتیم که ارتباط تعاملی و تعالی میان هویت ایرانی- اسلامی را نشان دهند، بنابراین اگر به دنبال مداوای درد موجود هستیم، یکی از راهها این است که اندیشمندان ما مجدانه پیگیر رابطه ملیت و اسلامیت باشند. در حال حاضر بحثهای فقهی، کلامی و معرفتی جدی در این باره وجود دارد و تا زمانی که ما از این بحثهای جدی گریزان هستیم، خیال نکنیم که با یک کار نمادین میتوانیم مسئله را حل کنیم.
نکته بعدی در بحث همگرایی این است که ما اولویتهای خود را در این زمینه فراموش کردهایم. ما این سالها با فرو گذاشتن کل، وارد مقولههای فرعی و جزئی کماهمیت شدیم و سر این جزئیات، توهین، تخریب و تکفیر را روا دانستیم و با القابی جامعه را شقهشقه کردیم، ولی یکی از برکات این جنگ این بود که همه شقهها دوباره کنار هم قرار گرفتند و به این ترتیب جامعه به یک وحدت ایدهآل رسید، اما این پایان کار نیست. حال آیا ما میخواهیم دوباره به لیبلگذاری و برچسبزنی و تخریب همدیگر برگردیم؟ ما خودمان میتوانیم متوجه باشیم که نقدمان در راستای اصلاح است یا نه در راستای تخریب؟ در نقد انگیزه و نیت خیلی مهم است. گاهی دو نفر حرف واحدی میزنند، اما یکی نیت اصلاح، تصحیح و تربیت دارد، دیگری نیت تخریب و توهین. ما در اینجا هم باید برگردیم به اخلاق زیست مشارکتی. باید بدانیم با وجود همه تنوعها در یک کشور زندگی میکنیم و از خود بپرسیم چگونه اخلاق شخصی ما میتواند در خدمت اخلاق اجتماعی قرار بگیرد؟ من به عنوان یک پژوهشگر دینی میتوانم به این موضوع اشاره کنم که اخلاق اجتماعی در کشور ما گم شده است. هر جا ما از اخلاق سخن میگوییم فیالفور غیبت دو نفر باهم و مثالهایی از این دست به میان میآید، در صورتی که بعد اجتماعی اخلاق وقتی رفتارهای جمعی ما در یک فضای بزرگتر صورت میگیرد، بسیار مهمتر خواهد بود. متأسفانه ما خیلی موارد دیدگاههای شخصی خود را بر منافع و الگوهای اجتماعی رجحان میدهیم، در حالی که باید یاد بگیریم اولاً چگونه منافع جمعی را به درستی و بدون دخالت دادن منفعتطلبیهای افسارگسیخته شخصی تشخیص دهیم و در ثانی در فضای مشارکت اجتماعی تحقق آنها را دنبال کنیم.