جوان آنلاین: اثری که هماینک در معرفی آن سخن میرود، واگویهها و توصیفات پارهای داستاننویسان ایرانی و غیرایرانی درباره سپهبد شهیدحاجقاسم سلیمانی است. این مجموعه به همت ساسان ناطق، تدوینیافته و انتشارات سوره مهر آن را روانه بازار کتاب کرده است. تارنمای ناشر در معرفی این کتاب، نکات پی آمده را از نظر دور نداشته است: «مینا محمدحسینی از نویسندگان افغانستانی و نویسنده داستان این آقا کیست؟ در مجموعه سرباز سفید، شهید سلیمانی را نه تنها شخصیتی ملیمیهنی که چهرهای بینالمللی دانست و گفت: ایشان به جز ایران نه تنها برای افغانستان که برای کشورهای دیگری هم دوستداشتنی هستند و جای خالی ایشان باعث اندوه است. قبل از اینکه نوشتن داستانی درباره ایشان پیشنهاد شود، گفتم باید این اندوه را در متن جاری کرد. در داستانم این غم از دست دادن را از نگاه دختری گفتهام که پدرش را از دست داده است و شهادت سردار او را به یاد شهادت پدر خودش میاندازد. در ادامه برنامه، ابوالفضل عشرب، داستانش را با عنوان سلفی با میهمان ویژه خواند و گفت: این داستان برگرفته از خاطره دیدار اوست، با سردار سلیمانی در پشت صحنه فیلم سینمایی ۲۳ نفر. وقتی که سردار، وقت بیرون رفتن از لوکیشن با اشاره دست نگهبان از ماشین پیاده میشود و با او سلفی میگیرد. داود خدایی از آذربایجان شرقی و نویسنده کنارش زانو میزنم هم درباره شهید سلیمانی صحبت کرد و گفت: برخی از ما برای به دل نشستن، تلاش زیادی میکنیم، اما ایشان کسی بودند که بدون تلاش تصنعی بر دلها نشستند. من تنها یکبار سعادت دیدار ایشان را داشتم و چنان شیفته شدم که تنها انگشترشان به خاطرم ماند و همین باعث شد که داستانی بنویسم از همین انگشتر و میخواهم آن را در داستانهای دیگر هم ادامه دهم. خداداد حیدری، دیگر نویسنده افغانستانی حاضر در مراسم و نویسنده همسفره و هم سفر هم گفت: داستانی که نوشتهام، برگرفته از یک اتفاقی واقعی است، دیدن پدری که هر هفته بر مزار پسر مدافع حرمش میآید و خاطره پسرش را بازگو کرد از دیدار با حاجقاسم. با رفتن سردار دلها این دغدغه برایم پیش آمد که از بچههای فاطمیون بگویم و اینکه بعد از رفتن سردار، چقدر احساس غریبی میکنند و برای نوشتن داستان هم با چند خانواده مدافع حرم گفتوگو کردم. سردار تا وقتی بود از بچههای فاطمیون صحبت میکرد و حالا خاک غریبی پاشیده میشود بر مزار این بچهها! ما باید به عنوان نویسنده افغانستانی، این روایتها را بنویسیم و مکتوب کنیم تا نام او باشد، رازها پنهان نماند، راه ادامه پیدا کند و بچههای فاطمیون احساس غریبی نکنند، چراکه حالا با بحرانی شدن اوضاع افغانستان میگویند با عوضشدن شرایط باید چه کنیم....»
در بخشی از یکی از داستانهای این مجموعه، درباره لحظه شلیک موشک به سوی خودروی شهیدقاسم سلیمانی در منطقهای نزدیک به فرودگاه بغداد چنین آمده است: «من ماشه را چکانده بودم و مسئول یکی از پهپادها بودم. فشردن دگمه آتش، بهراحتی شلیک یک کلت کمری توی باشگاه تیراندازی بود؛ یک تیر تمام. یک موشک. دوباره کلید دوم و موشک دوم. موشکهای اول را من زدم، موشکهای پهپاد دوم برای اطمینان بود....»