«لباس شخصیها» خاطرات حاج قاسم صادقی به قلم جواد کلاته عربی از دوران حضور در گروه شبه نظامی فدائیان اسلام است که از سوی نشر ۲۷ بعثت به چاپ رسیده است.
صادقی که در دوران نوجوانی و جوانی از پسرهای شر و شور تهران است با زمزمه انقلاب اسلامی و ملتهب شدن فضای شهر به دلیل جو مذهبی محلهشان وارد فعالیتهای انقلابی میشود و پس از پیروزی انقلاب نیز به خاطر فرمان امام به سربازی میرود، گرچه پیش از شروع جنگ تحمیلی سربازی خود را به اتمام رسانده، اما به دلیل عشق و علاقه به امام و انقلاب داوطلب اعزام و در آبادان عضو گروه چریکی فدائیان اسلام میشود. گروهی تقریباً مستقل که به شکل پارتیزانی به خطوط صدام
حمله میکردند.
شهید شاهرخ ضرغام و دیگر جوانان بزن بهادر تهرانی نیز عضو این دسته بودند و تمامی زیرنظر شهید سیدمجتبی هاشمی فعالیت میکردند. گروهی که تفاوتهای فرهنگی و رفتاری بسیاری با دیگر رزمندگان داشتند، ولی برای حفظ ناموس و عزت کشور جانانه دفاع کردند و برخی از آنان نیز به فیض شهادت رسیدند. این گروه یکسال فعالیت کرد و پس از آن به دلیل کارشکنی و تخریب برخی افراد مغرض از حضور در منطقه آبادان منع شدند، در حالی که در آزادسازی حصر آبادان در عملیات ثامنالائمه نقش مؤثری داشت.
حاج قاسم صادقی پس از جنگ یادمان این گروه مجاهد را در همان منطقه بنا کرد.
در قسمتی از این کتاب میخوانید:
ما تازه فهمیدیم شاهرخ چی توی کلهاش داشته و برای چی آن حرفها را به اسیر زد و بعد هم آزادش کرد. این شد که معروف شدیم به گروه آدمخوارها. این اسم را در حقیقت عراقیها روی ما گذاشتند.
آدمخوارها حلقه اول اطرافیان شاهرخ بودند که هر بلایی سر عراقیها در میآوردند. یک ماژیک هم گیر آورده بودند و روی ماشینشان نوشته بودند گروه آدمخوارها. این اسم واقعاً به بچههای شاهرخ میخورد. وقتی عراقیها را میگرفتند، حسابی اذیتشان میکردند، روی کولشان سوار میشدند. اگر کسی را تسلیم میکردند، جریانش فرق داشت، اما اگر آنها را در حال فرار دستگیر میکردند، همین طوری به عنوان اسیر جنگی تحویلش نمیدادند.
از آنها سواری میگرفتند یک در آهنی پیدا کرده بودند برای سواری گرفتن از اسیرها. شاهرخ مینشست روی این در آهنی و اسیرها را وادار میکرد که چهار طرف در را بگیرند و آن را بلند کنند و تا مسافتی او را ببرند. مثل تخت روان خودشان هم مسخره بازی در میآوردند و میخندیدند.