تلاشهای مرد افغان برای پنهان کردن راز قتل دختر نوجوانش ثمری نداشت و او با هوشیاری بازپرس به دام افتاد. ساعت ۱۲ ظهر روز دوشنبه ۱۹ تیرماه، مرد ۵۵ ساله افغان به کلانتری ۱۵۳ شهرک ولیعصر رفت و ادعا کرد دختر ۱۹ سالهاش به نام گلنار در خانهشان خودکشی کرده است.
وی گفت: «دخترم از مدتی قبل به خاطر مشکلاتی افسرده شده بود و حالش خوب نبود تا اینکه امروز وقتی از محل کارم به خانه آمدم، دیدم در یکی از اتاقها خودش را حلقآویز کرده است. به سرعت او را پایین آوردم، اما فوت کرده بود و جان در بدن نداشت. پس از آن تصمیم گرفتم به کلانتری بیایم و موضوع مرگ دخترم را خبر بدهم.»
آثار قتل
مأموران پلیس در تحقیق از مرد میانسال متوجه اظهارات ضد و نقیض او شدند و احتمال دادند موضوعی را از مأموران پلیس مخفی میکند، به همین دلیل همراه مرد افغان به خانهاش رفتند تا از نزدیک حادثه را بررسی کنند. مأموران داخل یکی از اتاقهای خانه قدیمی با جسد گلنار روبهرو شدند که آثار ضرب و جرح زیادی روی بدنش دیده میشد. در بررسیهای بعدی آثار کبودی روی گردن دختر جوان بود که شباهتی به آثار حلقآویز شدن با طناب نداشت و مشخص بود وی با فشار بر عناصر حیاتی گردن فوت کرده است. مأموران همچنین در بررسی اتاق لوازم حلقآویزی هم پیدا نکردند و با توجه به همین دلایل فرضیه قتل دختر جوان قوت گرفت و موضوع را به قاضی محمدجواد شفیعی، بازپرس ویژه قتل دادسرای امور جنایی تهران تلفنی خبر دادند.
ترس و وحشت
با اعلام این خبر، بازپرس جنایی همراه تیمی از کارآگاهان اداره دهم پلیس آگاهی راهی محل شدند و تحقیقات خود را آغاز کردند.
پدر دختر فوت شده در بازجوییهای تیم جنایی همان ادعای قبلی خود را مطرح کرد و مدعی شد دخترش خودکشی کرده است و اعضای خانواده هم اظهارات او را تأیید کردند، اما تیم جنایی در ادامه تحقیقات متوجه آثار ترس و وحشت در صورت تمامی اعضای این خانواده شد که حکایت از آن داشت آنها از ترس پدرشان موضوعی را مخفی میکنند. از سوی دیگر مشخص شد اعضای این خانواده زن و مرد میانسال همراه پنج دختر و دو پسر هستند، اما یکی از دختران که یک سال از گلنار بزرگتر است در خانه حضور ندارد و به طرز مرموزی ناپدید شده است. پازلهای به دست آمده در این حادثه همه حکایت از حادثه عمدی در مرگ دختر جوان داشت. بنابراین بازپرس جنایی برای حل این معما از افراد خانواده به صورت تکتک تحقیق کرد.
راز قتل
دختر بزرگ خانواده به نام صفورا در نهایت در تحقیقات تیم جنایی راز قتل خواهرش را برملا کرد. صفورا در حالی که دست و پایش میلرزید، گفت: «شامگاه یکشنبه از محل کارم به خانه برگشتم و متوجه صدای فریاد خواهرم از داخل اتاق شدم. مادرم وحشتزده به من گفت به داد دو خواهرم گلنار و گلناز برسم. او گفت پدرم در اتاق را قفل کرده و آنها را به شدت کتک میزند. من شیشه را شکستم و در را باز کردم، وارد اتاق شدم و دیدم پدرم گلناز را کتک میزند. با پدرم گلاویز شدم و دستان او را گرفتم و در همین حین گلناز به سرعت از اتاق فرار کرد. لحظاتی بعد پدرم آرام شد، اما دیدم گلنار بیجان روی فرش دراز کشیده که فهمیدم پدرم او را خفه کرده است. پس از این حادثه خبری از گلناز نداریم و پدرم هم از ما خواسته درباره این حادثه با کسی حرفی نزنیم و بعد هم خودش به کلانتری رفت و سناریوی دروغینی را درباره مرگ خواهرم مطرح کرد و ما هم از ترس حرفی نزدیم.»
یک قدم مانده به مرگ
مأموران پلیس در ادامه تحقیقات خود تلفنی با گلناز صحبت کردند و به او گفتند پدرش بازداشت شده و خطری او را تهدید نمیکند و از او خواستند به خانه برگردد.
دقایقی بعد دختر جوان که از یک قدمی مرگ نجات یافته بود به خانه برگشت و در توضیح ماجرا گفت: «مدتی قبل من و خواهرم گلنار با دو پسر جوان در پارکی آشنا شدیم و به یکدیگر علاقه پیدا کردیم. ما به صورت تلفنی و پیامکی با هم ارتباط داشتیم و گاهی به پارک میرفتیم و با هم صحبت میکردیم. یک ماه قبل وقتی شب دیر به خانه برگشتیم پدرم به رفتارهای من و خواهرم مشکوک شد و ما را به شدت کتک زد. او چند باری من و خواهرم را کتک زد و تهدیدمان کرد با هیچ فردی ارتباط نداشته باشیم، اما ما ارتباطمان را با آن دو پسر قطع نکردیم. شب حادثه پدرم متوجه شده بود که ما با دو پسر ارتباط داریم و با آنها به خیابان و پارک میرویم. او آن شب ما دو نفر را به اتاق برد و در را قفل و شروع به کتک زدن کرد. پس از اینکه به شدت کتکمان زد، بهطوریکه توان ایستادن روی پای خود را نداشتیم به سراغ من آمد و گلویم را گرفت تا خفهام کند، اما من جثهام بزرگتر از خواهرم بود و در مقابل او مقاومت کردم. او مرا رها کرد و به سراغ گلنار رفت و او را خفه کرد. سپس دوباره به سراغ من آمد و گلویم را گرفت و فشار میداد تا خفهام کند که خواهر بزرگم وارد خانه شد و به کمکم آمد و مرا از دست پدرم نجات داد و من هم فرار کردم.»
ترسیدم
تیم جنایی در ادامه از قاتل تحقیق کرد. وی وقتی با اظهارات دخترانش روبهرو شد ناچار به قتل دخترش اعتراف کرد.
وی در توضیح ماجرا گفت: «چند ماه قبل همراه خانوادهام از افغانستان به ایران آمدم. در این مدت کارگری و به سختی هزینه زندگی خانوادهام را تأمین میکردم. از همان ابتدا به دخترانم گفته بودم که مراقب رفتار و کارهایشان باشند و آبروی من و خانوادهام را نبرند. مدتی قبل به رفتار دو دخترم مشکوک شدم، اما فکر نمیکردم با کسی ارتباط داشته باشند، به همین خاطر به آنها تذکر دادم و حتی یکی، دو بار هم آنها را تنبیه کردم. شب حادثه آنها را بیرون از خانه دیدم که با دو پسر جوان صحبت میکردند. خیلی عصبانی شدم و وقتی به خانه آمدند، تصمیم گرفتم آنها را تنبیه کنم. دو دخترم آبروی مرا برده بودند و من به شدت عصبانی بودم و آنها را کتک زدم. هر لحظه که میگذشت عصبانیتم بیشتر میشد تا جایی که متوجه نشدم چطور دخترم را خفه کردم. پس از حادثه خیلی ترسیدم، چون میدانستم اگر پلیس متوجه شود بازداشتم میکند و به زندان میافتم، به همین دلیل سناریوی دروغین خودکشی را طراحی کردم، اما دستم رو شد.»
متهم پس از اعتراف به دستور بازپرس جنایی برای تحقیقات بیشتر در اختیار کارآگاهان اداره دهم پلیس آگاهی قرار گرفت.