کد خبر: 1161644
تاریخ انتشار: ۱۶ خرداد ۱۴۰۲ - ۰۳:۴۰
گفت‌وگوی «جوان» با خواهر شهید فراجا حسین نامور قروه
حسین نامور قروه اهل کردستان و متولد اول اردیبهشت ۱۳۶۸ روستای گلالی قروه بود. از آن دست جوانانی که نه انقلاب را دیده و نه جنگ را لمس کرده بودند.
مبینا شانلو

حسین نامور قروه اهل کردستان و متولد اول اردیبهشت ۱۳۶۸ روستای گلالی قروه بود. از آن دست جوانانی که نه انقلاب را دیده و نه جنگ را لمس کرده بودند. اما ولایی بودن و اعتقادات و باورهایشان آن‌ها را در لباس رزم به میدان جهاد و دفاع از کشور و امنیت این مرزو بوم کشاند. تا حدی که با شهادت‌شان اجر مجاهدت‌های‌شان را در گمنامی گرفتند. حسین در تاریخ ۱۴ اردیبهشت ۱۴۰۰ در دره نقی مرز مریوان کردستان در درگیری با اشرار به شهادت رسید. فرشته نامور قروه، همکلام ما شد تا راوی زندگی تا شهادت برادر باشد.

خاطرات فراموش نشدنی
خواهر شهید از رابطه صمیمی‌اش با برادر اینگونه می‌گوید: «ما سه برادر و سه خواهر هستیم. حسین بسیجی بود که بعد از کسب دیپلم وارد نیروی انتظامی شد. برادرم بسیار مهربان و خوش اخلاق بود. از همه ما کوچکتر بود و فاصله سنی زیادی با من داشت. من برایش مادری کردم و ارتباط خوبی هم با خواهر و برادرهایش داشت. اما حسین کار‌ها و ویژگی‌هایی داشت که همه ما فکر می‌کردیم، ایشان برادر بزرگ ما است. او خاطراتی را برای ما رقم زد که نمی‌توانیم آن را به فراموشی بسپاریم. این‌قدر خوب بود که بعد از شهادتش همه آن‌هایی که به او تعلق خاطر داشتند دلگیر و ناراحت شدند. با بچه‌ها مثل بچه رفتار می‌کرد، با بزرگ‌ها مثل بزرگ‌ها حرف می‌زد. احترام زیادی هم برای پدر و مادرمان قائل بود. هر کجا می‌رفت آن‌ها را با خودش می‌برد. حسین بی‌حجابی را دوست نداشت. می‌خواست که همیشه با حجاب باشیم. اهل قناعت بود. خیلی احترام ما را نگه می‌داشت.»
راوی سیره شهدا
این خواهر شهید در ادامه می‌گوید: «گاهی که از تلویزیون خانواده شهدا را می‌دیدم و صحبت‌هایشان را می‌شنیدم با خودم می‌گفتم این‌ها چقدر خوب از شهیدشان می‌گویند، نمی‌دانستم که خودم هم روزی خواهر شهید می‌شوم و باید راوی سیره زندگی و خصوصیت‌های برادر شهیدم باشم. حالا می‌دانم که او لایق شهادت بود. آن‌قدر خوب بود که خدا او را خرید و با خودش برد. آن‌قدر خوب که نبودنش حالا دلتنگ‌مان می‌کند.»
بل احیاء عند ربهم یرزقون
او در ادامه از خوابی روایت می‌کند که تعبیری جز دلتنگی خواهرانه ندارد. او می‌گوید: «دلتنگی‌های‌مان که تمامی ندارد. یک مرتبه همین طور که به عکسش نگاه می‌کردم و حرف می‌زدم، خوابیدم. آن زمان حسین تازه شهید شده بود.
مردم او را داخل قبر گذاشته و رفتند. من کنار قبرش بودم. گریه می‌کردم دستش را از قبر بیرون آورد و دست من را محکم گرفت. من هم دستش را محکم گرفتم. اسم دخترش نازنین زهرا است، می‌گفت نازنین جان!
کفن را از روی سرش برداشتم و گفتم حسین من هستم! نازنین نیست گفتم، حسین چرا آن شب رفتی؟ چرا تنها رفتی؟ یک نفر به ۳۰ نفر (آن‌ها ۳۰ نفر بودند و برادرم تنها بود) گفت، دست خودم نبود. گفتم حسین نازنین خیلی قشنگ حرف می‌زند. نگاهم کرد و گفت خودم می‌دانم. همین را که گفت از خواب پریدم. بعد از آن بود که با خودم گفتم شهدا زنده‌اند و حاضر و ناظر بر اعمال ما. برادرم وقت گرفتاری به کمک ما می‌آید و راه پیش پای ما می‌گذارد تا از مشکلاتی که برای حل و فصلش به او متوسل شدیم رها شویم. همیشه به من می‌گفت اگر یک روز نباشم شما چکار می‌کنید؟ گفتم این حرف را نزن! من دوست ندارم شما نباشی!»
دلتنگ حاج قاسم...
وقتی حاج قاسم شهید شد، حسین خیلی ناراحت شد. ارادت زیادی به ایشان داشت. یک سال بعد از حاج قاسم خودش هم شهید شد. انقلاب را دوست داشت، نظام را دوست داشت. انقلاب و رهبر را باور داشت. همکارانش می‌گفتند شب بیست ویکم، غسل کرد، نماز احیاء و دعای جوشن کبیرش را خواند و نزدیک ساعت چهار رفت سر شیفتش و بعد هم که شهادت نصیبش شد.
فردای روز بیست ویکم خبر شهادت برادرم را برایم آوردند. من به اینکه برادرم شهید شده افتخار می‌کنم. او در شب شهادت حضرت علی (ع) شهید شد. ماپیکر ایشان را در مراسمی با شکوه در گلزار شهدای روستای گلالی تدفین کردیم.

نظر شما
جوان آنلاين از انتشار هر گونه پيام حاوي تهمت، افترا، اظهارات غير مرتبط ، فحش، ناسزا و... معذور است
تعداد کارکتر های مجاز ( 200 )
پربازدید ها
پیشنهاد سردبیر
آخرین اخبار