یکی از روزهایی که مثل همیشه برای پیگیری امور قضایی به دادگاه خانواده ولنجک مراجعه کردم، منتظر نوبت رسیدگی دادگاه بودم تا از حق و حقوق موکل خود دفاع کنم. پس از اینکه وارد شعبه دادگاه شدم، مدیر دفتر به من گفت همینجا بنشینید تا جلسه قبلی تمام شود و نوبت رسیدگی شما برسد. پس از دقایقی آقایی بلندقد را دیدم که سراسیمه و با عصبانیت از شعبه خارج شد و سپس خانمی که ظاهراً همسر سابق وی بود به دنبال وی بیرون آمد. بحث و جدال لفظی و حقوقی آنها به بیرون از فضای دادگاه نیز کشانیده شد. ظاهراً طبق گفتههای آقا، مادر هم شاغل است و هم تعادل روحی و روانی لازم جهت نگهداری از فرزند را ندارد. آقا بلند بلند فریاد میزد که پزشکی قانونی وجود بیماری دوقطبی و دوشخصیتی را در خصوص خانم اثبات کرده است و باید حضانت فرزند مشترک آنها از وی سلب شود؛ دختری چهارساله، فرزندی که مشخص نیست عاقبت وی در کشاکش میان مادر و پدر به کجا خواهد رسید. قانون میگوید حضانت فرزند اعم از دختر و پسر تا سن هفتسالگی با مادر است و پس از آن با پدر خواهد بود، اما اگر هر یک از پدر یا مادر مدعی فقدان شرایط حضانت در دیگری باشد، باید فقدان هر یک از شرایط را در دادگاه اثبات کند تا حضانت از وی سلب شود. تشخیص نهایی با قاضی است که از طریق مشاور خانواده و بررسی شرایط و اوضاع و احوال پدر یا مادر حضانت را وظیفه چه کسی بداند. من در این مدت، بیش از هر چیزی به سرنوشت آن دختر میاندیشیدم؛ دختری که نه او را دیده بودم و نه او را میشناختم. جدایی و طلاق بین یک زن و شوهر گاهی غیرقابل اجتناب است، ولی به نظر میرسد باید بیشتر مراقب باشیم تا سرنوشت یک کودک را بازیچه لجبازیهای کینهتوزانه خودمان نکنیم. نوبت رسیدگی من در دادگاه نیز فرارسید و مدیر دفتر من را فراخواند تا به داخل اتاق قاضی بروم. امروز بیش از دادگاهی که دارم درگیر این موضوع شدم و مطمئن هستم تا پاسی از شب نیز به این موضوع فکر خواهم کرد. به اینکه بهتر است کودکان و نوجوانان را درگیر مشکلات شخصی و زن و شوهری خودمان نکنیم.
*مدرس دانشگاه و وکیل پایه یک دادگستری