محمد بیاتی پسر ۲۴ساله مربی سوارکاری بود و به اسب سواری علاقه بسیاری داشت و توانسته بود در مسابقات اسبدوانی چند مدال بگیرد. در یکی از تمرینهایش از روی اسب به زمین سقوط کرد و به یکی از بیمارستانهای شیراز منتقل شد. او چند روز در کما بود و تلاش پزشکان برای نجات وی ثمر نداشت و با رضایت خانوادهاش اعضای بدنش در بیمارستان امام خمینی تهران به بیماران نیازمند زندگی دوباره بخشید که در این باره با مادرش به گفتگو نشستهایم.
چند فرزند دارید و محمد فرزند چندم خانواده بود؟
سه فرزند داشتم. دو پسر و یک دختر. محمد پسر بزرگترم بود که خدا او را از ما گرفت.
متأهل بود؟
خیر، قرار بود برایش به خواستگاری برویم که فرصت نشد.
محمد شغل دیگری داشت؟
خیر، او لیسانس حسابداری داشت، اما غیر از مربی سوارکاری شغل دیگری نداشت.
شما از شغلش راضی بودید؟
محمد در مدتی که سوارکاری میکرد چند بار زمین خورده بود و دست و پایش شکسته بود. به همین خاطر از او خواستیم این شغل را رها کند و دنبال شغل دیگری برود، اما قبول نکرد و میگفت عاشق اسب است و نمیتواند از این کار دل بکند.
از روز حادثه تعریف کنید. چطور فهمیدید محمد در بیمارستان است؟
بعدازظهر روز جمعه ۲۷ اسفند سال گذشته بود. من مشغول کار خانه بودم که تلفن زنگ زد. آنرا برداشتم و دوست محمد گفت پسرم از اسب افتاده و در بیمارستان است. بلافاصله همراه شوهرم به بیمارستان رفتیم که متوجه شدیم او بیهوش شده است. مضطرب بودم روی صندلی راهروی بیمارستان نشسته بودم و همین طور دعا میکردم و خدا را صدا میزدم که شوهرم گفت سطح هشیاری محمد پایین است و به کما رفته است. او گفت تنها کاری که باید انجام دهیم دعا است تا خدا بخواهد و زودتر به هوش بیاید. هر نذری بود نیت کردم و فقط خدا را صدا میزدم، ولی سرنوشت محمد طور دیگری رقم خورد.
درباره اهدای اعضای بدن محمد خود دکتر با شما صحبت کرد؟
پزشک وقتی از زنده ماندن پسرم نا امید شد، شوهرم را به اتاقی دعوت کرد و در این باره با او صحبت کرد. او گفته بود پسرمان مرگ مغزی شدهاست و سطح هشیاریاش خیلی پایین است به همین خاطر امیدی به زنده بودن او نیست. آن پزشک از شوهرم خواسته بود، رضایت دهیم تا اعضای بدنش اهدا شود.
همان موقع پذیرفتید؟
قبول این موضوع برای بار اول خیلی سخت بود نمیخواستم قبول کنم محمد رفتنی است. تا اینکه برای سومین باری که پزشک محمد با ما صحبت کرد و گفت محمد ماندنی نیست بالاخره تسلیم خواست خدا شدیم.
به شما گفتند قرار است چه اعضایی از بدنش اهداء شود؟
وقتی شوهرم میخواست رضایتنامه را امضا کند برای آنها یک شرط گذاشت و آن شرط این بود که به صورت پسرم دست نزنند. آنها هم قبول کردند و تنها سه عضو بدنش از جمله قلب، کبد و کلیهها اهدا شد.
روز اهدا عضو در بیمارستان بودید؟
خیر، نمیتوانستیم آن لحظهای که محمد را به اتاق عمل میبرند را تحمل کنم. تنها دختر عموی او لحظه اهدای عضو در بیمارستان بود که حالا هم شرایط روحی خوبی ندارد و تحت نظر پزشک قرار دارد.
چه احساسی از تصمیمی که گرفتهاید دارید؟
از نبود محمد خیلی ناراحتم، اما ته دلم از کاری که کرده ام راضی هستم. خدا رو شکر که احساسات پدر و مادر بودن اجازه نداد این فرصت را از دست بدهیم. فقط خیلی دلم میخواهد کسی راکه گیرنده عضو بوده است، ببینم. انگار محمد است که نفس میکشد.