کد خبر: 1084526
تاریخ انتشار: ۲۳ فروردين ۱۴۰۱ - ۲۲:۳۰
«یاد‌ها و یادمان‌هایی از سیره آیت‌الله‌العظمی سیدمحمد علی علوی گرگانی» در گفت‌و‌شنود با حجت‌الاسلام والمسلمین ناصرالدین انصاری قمی
در روز‌هایی که بر ما می‌گذرد، جهان شیعه همچنان به سوگ یکی از مراجع والامقام خویش یعنی زنده‌یاد آیت‌الله‌العظمی سیدمحمدعلی علوی گرگانی نشسته است. هم از این روی و در نکوداشت مکانت والای علمی و عملی آن بزرگ با فاضل گرانمایه حجت‌الاسلام والمسلمین ناصرالدین انصاری قمی، برادر همسر و از شاگران آن فقید سعید به گفتگو نشسته‌ایم. امید آنکه حاصل آن تاریخ‌پژوهان و عموم علاقه‌مندان را مفید و مقبول آید.
سیدحسین کشفی

در روز‌هایی که بر ما می‌گذرد، جهان شیعه همچنان به سوگ یکی از مراجع والامقام خویش یعنی زنده‌یاد آیت‌الله‌العظمی سیدمحمدعلی علوی گرگانی نشسته است. هم از این روی و در نکوداشت مکانت والای علمی و عملی آن بزرگ با فاضل گرانمایه حجت‌الاسلام والمسلمین ناصرالدین انصاری قمی، برادر همسر و از شاگران آن فقید سعید به گفتگو نشسته‌ایم. امید آنکه حاصل آن تاریخ‌پژوهان و عموم علاقه‌مندان را مفید و مقبول آید.

با تشکر از جنابعالی به لحاظ شرکت در این گفت‌و‌شنود، لطفاً در آغاز از قدیمی‌ترین خاطرات خود از زنده‌یاد آیت‌الله‌العظمی سیدمحمدعلی علوی گرگانی بگویید؟
اینجانب آخرین برادر همسر مرحوم آیت‌الله العظمی سیدمحمدعلی علوی گرگانی هستم. هنگامی که از کودکی چشم به دنیا گشودم و دست راست خود را از چپ شناختم، چشمان من به سیمای ملیح و لبخند دلنشین مرحوم آیت‌الله آشنا شد. یادم می‌آید مرحوم آقا (آیت‌الله علوی گرکانی) از تبلیغ که می‌آمدند، به خانه ما وارد می‌شدند و من در آنجا دیدم که ایشان عمامه خود را به سر می‌بستند. آقا برای رعایت استحباب، مقید بودند که عمامه‌شان را برخلاف معمول و متداول به سر ببندند. به یاد دارم در نوروز سال ۵۵ که با برادرانم برای عید دیدنی خدمت ایشان رفته بودیم، یک اسکناس ۵۰ ریالی به عنوان عیدی به ما دادند. من تا آن روز این اسکناس را ندیده بودم! از آقا پرسیدم: «این اسکناس را از کجا آورده‌اید؟» آن موقع من یک کودک هفت و هشت ساله بودم و ایشان به شوخی به من گفتند: «این اسکناس‌ها را داده‌ام مخصوص من در تهران چاپ کنند!.» منظورم این است که ایشان از خنداندن و شاد کردن ما که کودکی بیش نبودیم، دریغ نداشتند. با اینکه سنم زیر ۱۰ سال بود، به طبقه بالا و اتاق ایشان می‌رفتم و کتاب‌های ایشان را (کتاب‌هایی مثل کشکول طبسی) از قفسه بیرون می‌آوردم و می‌خواندم و آقا به من نمی‌گفتند: به کتاب‌هایم دست نزن یا آن‌ها را سر جایشان بگذار! یادم هست که کتاب کشکول طبسی را یکی از شاگردان ایشان هدیه کرده و پشت آن نوشته بود: «تقدیم به آیت‌الله العظمی علوی گرگانی، به تاریخ سال ۵۵.» من سؤال کردم: «آقا! شما آیت‌الله العظمی هستید؟» ایشان به شوخی پاسخ دادند: «ان‌شاءالله خواهم شد!.»

خاطرتان هست که این عبارت را در آغاز آن کتاب، چه کسی نوشته بود؟
اسم اهداکننده یادم نیست، ولی می‌شود در قفسه کتاب‌های ایشان پیدا کرد. ایشان از همان موقع، بسیار در امر تدریس جدی بودند. من بچه بودم، ولی یک‌ساعت مانده به غروب می‌رفتم درس ایشان را در حسینیه ارک می‌دیدم که چه طور حسینیه پر می‌شد! این حسینیه خیلی بزرگ است. درس کفایه ایشان یک ساعت مانده به غروب برگزار می‌شد و حسینیه پر و کوچه هم مملو از موتور و دوچرخه می‌شد! درس ایشان که تعطیل می‌شد، منظره زیبایی در کوچه به وجود می‌آمد! با اینکه همه در حوزه می‌دانند، درس‌های یکی دو ساعت مانده به غروب، چندان رونق ندارد!

آیت‌الله علوی گرگانی را بیشتر با چه خصالی به خاطر می‌آورید؟
همانطور که اشاره کردم، من از کودکی با مرحوم آیت‌الله‌العظمی علوی بزرگ شدم. با ایشان نفس کشیدم. وی را در خانه خودمان زیاد می‌دیدم و من هم به خانه ایشان زیاد می‌رفتم. یادم هست همیشه موقع نماز، ایشان به خانه می‌آمدند و در هنگام نماز مغرب و عشا، صفوف جماعت در خانه تشکیل می‌شد و حدود ۱۰ نفری با اندکی بیش‌و‌کم، پشت‌سر ایشان به نماز می‌ایستادند. یکی از فرزندان ایشان، اذان می‌داد و فرزند دیگرشان تعقیبات می‌گفت. من در مقاله‌ای اشاره کرده‌ام که مرحوم آقا از آغاز تکلیف‌شان، نمازی را به فرادا نخواندند و همه نماز‌های صبح، ظهر، عصر، مغرب و عشا را به جماعت اقامه می‌کردند. ما اگر شبی را در خانه‌شان می‌ماندیم، صبح با صدای اذان ایشان از خواب بلند می‌شدیم و صفوف نماز جماعت تشکیل و در حقیقت خانه تبدیل به مسجد می‌شد، حالا چه صبح باشد چه شب! به هر حال در آن دوره ما گاهی به خانه ایشان دعوت می‌شدیم، گاهی هم ایشان به خانه ما دعوت می‌شدند. بسیار اخلاق کریمانه‌ای داشتند و خوش مجلس بودند. حتی ما که کودک بودیم از مجالست با ایشان لذت می‌بردیم؛ چون ایشان ما را می‌خنداندند، برایمان شعر و حکایت و حدیث می‌گفتند و اصولاً هم‌نشینی با ایشان از همان دوران کودکی برای ما خوشایند بود و ما را خوشحال می‌کرد. خصوصاً که خواهرزادگانم، همسن و همبازی ما بودند، بنابراین هم بازی‌های کودکانه‌مان را می‌کردیم، هم نماز و تعقیبات می‌خواندیم و هم چیزی یاد می‌گرفتیم.

پس از سپری‌شدن دوران خردسالی، ارتباط شما با ایشان، به چه شکل درآمد؟
به سن نوجوانی که رسیدم، ایشان خیلی اصرار داشتند که طلبه بشوم و من و فرزند خودشان آقای حاج سیدمهدی را با هم طلبه کردند. آن دوره، اواخر عمر پدرم بود، اما ایشان اصرار داشت که آقا ناصر همین حالا بیاید و طلبه بشود... و ما هم طلبه شدیم. هنگامی که مغنی و مختصر را می‌خواندیم، پدرمان به رحمت خدا رفت و ایشان نظارت‌شان را بر ما بیشتر کردند و بر این اصرار داشتند که من معمم بشوم. روزی ایشان با مرحوم آیت‌الله العظمی گلپایگانی هماهنگ کردند و ما دو نفر را به محضر آن بزرگوار بردند و در خدمت ایشان معمم شدیم. در آن روز، آقای علوی بسیار خوشحال بودند. مرحوم عموی ما هم از تهران آمد و سپس یک عصری در خانه‌مان مجلس جشنی برگزار شد. پس از آن هم مرحوم آقا بر ادامه درس‌های ما نظارت داشتند و در این باره، از ما سؤال می‌کردند. یادم هست یکبار از من پرسیدند: «شما چه می‌خوانید؟» عرض کردم: رسائل را شروع کرده‌ام. پرسیدند: «استادتان فلان عبارت از رسائل و ادامه‌اش را چگونه برایتان تبیین کرده‌اند؟» مقداری که عرض کردم، فرمودند: «خوب یادتان می‌دهد!.» منظور اینکه از ما سؤال می‌کردند و خوشحال بودند که ما طلبه و معمم شده‌ایم. همین حسن نظارت را بر اخوی من آقای حاج شیخ محمدحسن هم داشتند و به ایشان اصرار می‌کردند که منبر بروید و با اینکه معمم نبود به منبر می‌رفتند، اما بر معمم‌شدن ایشان اصرار داشتند و از اینکه ما دست به قلم شده بودیم و کتاب هم می‌نوشتیم، خوشحال بودند و تشویق می‌کردند. از کتاب‌های ما تهیه و به دیگران اهدا می‌کردند. تا زمانی که به درس خارج رسیدم و آقا فرمودند: به درس من بیایید! ما هم درس فقه و اصول ایشان را رفتیم. اولین درسی که رفتم، درس زکات بود.

در چه سالی به درس ایشان رفتید؟
فکر می‌کنم سال ۷۱ بود. از سال ۷۱ شاید تا سال ۷۸ یا ۷۹، در بحث زکات ایشان شرکت می‌کردم. یادم هست روزی بحث، درباره کیفیت انتساب به هاشم و اینکه به چه کسی سید می‌گویند که زکات بر او حرام است، مطرح بود. اتفاقاً من در آن روز‌ها در این زمینه مطالعاتی داشتم و آن‌ها را بیان کردم. آقا هم قشنگ گوش کردند و احسنت و آفرین فرمودند و همان بالای منبر، این‌ها را در گوشه دفترشان یادداشت کردند و بعد فرمودند: «من این موارد را در دفترم وارد و ثبت می‌کنم!»

آیا در درس خارج اصول ایشان هم شرکت می‌کردید؟
بله، عصر‌ها هم به درس اصول ایشان می‌رفتم. البته همیشه درس فقه آقا، شلوغ‌تر از درس اصول‌شان بود، چون در آن زمان، درس اصول آیت‌الله وحید خراسانی معروف‌تر بود. معمولاً طلاب، به درس فقه دیگران می‌رفتند، اما عمدتاً در درس اصول آیت‌الله وحید شرکت می‌کردند. آقا در نوشتن مطالب، چند کتاب را مورد ملاحظه قرار می‌دادند. در بحث زکات، معمولاً جواهر و مصباح الفقیه آقا رضا همدانی را می‌دیدند. این کتاب در آن موقع، حروفچینی نشده بود و آقا از چاپ سنگی آن استفاده می‌کردند. وقتی این کتاب حروفچینی شد، می‌توانم بگویم که در حوزه، هیچ‌کس به اندازه آیت‌الله علوی خوشحال نشد! به قدری مشعوف شده بود که دائماً از من پرس و جوی جلد بعدی‌اش را می‌کرد! مدام می‌پرسیدند: «حاج آقا ناصر! جلد بعدی چاپ نشد؟» جلد بعدی را می‌بردم و باز می‌پرسیدند: جلد بعدی؟ از انتشار مجلدات این کتاب، بسیار خوشحال می‌شدند. ایشان دو کتاب دیگر را هم، مورد ملاحظه قرار می‌دادند: یکی کتاب «غنائم» میرزای قمی و یکی هم کتاب «وسیله المعاد فی شرح الارشاد»» ملا اسماعیل عقیلی. به این دو کتاب هم بسیار عنایت داشتند.

مباحث فقه ایشان، بر پایه کتاب «شرایع» بود؟
بله. البته این را هم بگویم که یکی از توفیقات مرحوم آقا این است که پس از «جواهر» و «مصباح الفقیه»، غیر از کتاب «المناظره فی احکام العتره الطاهره» ایشان، شرح شرایع موجود و متداولی نداریم. این اسم را هم ایشان با تفأل به قرآن انتخاب کردند، آیه آمد: «وزینا‌ها للناظرین» (الحجر/۲۵). این آیه که آمد، ایشان این نام را برای کتاب خود انتخاب کردند. یکبار به آقا گفتم: تمام درس‌های فقه موجود، بر پایه «عروه»، «مستمسک» و «مستند» آیت‌الله خویی است، شما احیاکننده «شرایع»، در حوزه علمیه قم و نجف هستید!... هیچ‌کسی مانند ایشان به «شرایع» و «جواهر»، علاقه و عنایت نداشت. ایشان وارد بحث که می‌شدند، تمام اقوال متقدمین را بیان می‌کردند. البته این اشکال را هم داشتند که کمتر متعرض بیانات آقای حکیم و آقای خویی می‌شدند.

درس ایشان در کجا برگزار می‌شد؟
اوایل در حجره بزرگ وسط مدرسه آیت‌الله گلپایگانی بود. ایشان از ساعت ۹ تا ۱۰ در آنجا درس می‌دادند. سپس از ساعت ۱۰ تا ۱۱، آیت‌الله صافی گلپایگانی در آنجا تدریس می‌کردند. بعد تعداد شاگردان‌شان زیاد شد و آقا درس را به مدرس فوقانی مسجد آیت‌الله گلپایگانی بردند. آقا این پله‌های فراوان را بالا می‌رفتند و پایین می‌آمدند، اما هیچ‌وقت زبان به گلایه نگشودند که این پله‌ها برای من زیادند! سپس از آنجا، درس‌شان به شبستان امام‌خمینی حرم حضرت معصومه (س) منتقل شد. چون جمعیت درس ایشان، سال به سال بیشتر می‌شد و تا این اواخر، درس‌شان در همان شبستان برگزار می‌شد. آقا عنایت خاصی به شاگردان داشتند و شاگردان درسخوان را مورد تشویق قرار می‌دادند. گاهی به آن‌ها عیدی می‌دادند. اگر هم کسی در وسط درس اشکال می‌کرد، به اشکالات توجه می‌کردند. در میان مستشکلین، گاهی آقای سیداحمد قاضوی و گاهی هم آقای آسید محسن اشکال می‌کرد. یک آقاشیخی بود که آدم فاضلی بود و فامیلی‌اش را به خاطر ندارم. او هم وسط درس و هم بعد از درس، زیاد سؤال می‌کرد. گاهی هم من وسط درس یا پس از درس سؤالاتی می‌کردم. البته، چون من به آقا نزدیک بودم، سؤالات و اشکالاتم را یا در دفتر یا در خانه می‌پرسیدم و معمولاً در وسط درس، اشکال نمی‌کردم.
از تقریرات‌نویس‌ها هم، آقای قاضوی دروس را خوب نوشته است. آقای آسید محسن علوی و آقای آسیدمهدی علوی هم خوب نوشته‌اند. من می‌دیدم که اغلب رفقای حاضر در بحث، درس ایشان را می‌نوشتند. خود من هم درس ایشان را نوشته‌ام.

از فضلایی که در دروس فقه و اصول و بعد‌ها درس خارج آیت‌الله علوی شرکت می‌کردند، چه افرادی را به یاد دارید؟
ما که در زمان‌های قدیم این دروس نبودیم، ولی آقا دروس: معالم، مطول، شرح لمعه، مکاسب و کفایه داشتند. بسیاری از افراد از دهه ۳۰ تا دهه ۹۰، شاگرد ایشان بوده‌اند. از جمله کسانی که من یادم هست، مرحوم آشیخ مجتبی یعسوبی، آقای سیداصغر ناظم‌زاده قمی، آقای ناطق‌نوری، آقای کروبی و از این قبیل. فکر می‌کنم در این اواخر، یک روز آقای سروش محلاتی و آقای سیدجواد ورعی آمده بودند و گفتند: ما شاگرد آقا بوده‌ایم. علاوه بر این، آقای شیخ کاظم قاضی‌زاده، آقای سیدمحمد شبیری، آقای نظری منفرد و عده‌ای دیگر از شاگردان مرحوم آقای علوی بودند.

حال که سخن به این نقطه رسید، بهتر است اشارتی هم به یکی از اساتید آیت الله علوی گرگانی داشته داشته باشیم. ظاهراً ایشان در درس آیت الله حاج شیخ مرتضی حائری نیز ممتاز بودند. لطفاً در این باره، توضیحاتی را بیان کنید؟
البته مرحوم آقا، در درس آیت‌الله حاج آقا مرتضی حائری، مشار بالبنان بودند و همه بر این نکته اتفاق نظر دارند که ایشان مستشکل بوده و حاج آقا مرتضی هم به ایشان توجه تام داشتند. در همان موقع، با اینکه جمعی به درس حاج آقا مرتضی می‌رفتند و کنار دیوار هم می‌نشستند، اما مرحوم آقای علوی روبه‌روی استاد می‌نشستند و به وقت سخن گفتن، دست‌شان را به سینه می‌گرفتند و با کمال ادب و احترام، اشکال خودشان را مطرح می‌کردند! گاهی هم در توضیح بیان حاج آقا مرتضی سخن می‌گفتند، یعنی اگر غموض و اشکالاتی در بیان حاج آقا مرتضی بود، ایشان توضیح می‌دادند و آن را باز می‌کردند. آقای سیدمهدی نبوی می‌گفت: «در درس حاج آقا مرتضی حائری، گاهی اوقات که آقای علوی صحبت می‌کردند و دست‌شان را به سینه می‌گذاشتند، حاج آقا مرتضی می‌گفتند: من الان نمی‌دانم که آقای علوی دارند به من اشکال می‌کنند، یا سخن مرا توضیح می‌دهند و به بیان دیگری بازگو می‌کنند...!»

مناسب است که در این بخش از گفت‌و‌شنود، به خصال اخلاقی، به ویژه اخلاق اجتماعی آیت‌الله علوی گرگانی هم اشاراتی داشته باشید؟
مرحوم آقای علوی، بسیار حلیم و بردبار بودند. ایشان چه در گرگان و چه در حوزه علمیه قم، رقبا و مخالفان زیادی داشتند! هنگامی که ایشان رساله دادند و مرجع شدند و دفترشان تأسیس شد، با مخالفت‌هایی روبه‌رو بودند! اما حتی یکبار هم، گلایه و شکایت نکردند و اسم کسی را نیاوردند و با کمال متانت، حلم و بردباری، از کنار این مسائل عبور می‌کردند! می‌توانم بگویم که آشنایان این بزرگوار هم با ایشان خیلی خوب تا نکردند! حتی گاهی در خانه هم حرمت ایشان را پاس نمی‌داشتند، اما ایشان بسیار بزرگوارانه و کریمانه با آنان رفتار می‌کرد! از تواضع، ساده‌زیستی و در دسترس بودن ایشان، بسیار گفته‌اند. همین امشب خانواده ما می‌گفتند: پسر یکی از دوستانش گفته است، آن آقایی که همیشه در دسترس بود، دیگر از دسترس خارج شد و دیگر هیچ یک از آقایان، در دسترس مردم نیستند!... در خانه ایشان، همیشه باز بود و هر کسی که می‌آمد و در دفتر بسته بود و زنگ را می‌زد، خود آقا پشت در می‌آمدند که ببینند او چه می‌گوید! تلفن‌ها را خودشان جواب می‌دادند. برای مردم استخاره می‌کردند. مسائل شرعی را خودشان جواب می‌دادند. در گوش نوزادان، اذان می‌گفتند. مقید به صله‌رحم، عیادت بیماران و بازدید از زوار عتبات بودند. اگر کسی خانه نویی می‌خرید، ایشان بلادرنگ و با چشم روشنی، به دیدن او می‌رفتند. در مجالس عقد و عروسی تا زمانی که حال‌شان اجازه می‌داد، شرکت می‌کردند و تبریک می‌گفتند. شاید صد‌ها خطبه عقد را خوانده بودند. در این موارد علاوه بر دفتر در بسیاری از اوقات، به خانه عروس و داماد می‌رفتند و در آنجا خطبه عقد را می‌خواندند. خطبه عقد من و دختر مرا خود ایشان خواندند. برای نوه‌های من خود ایشان تشریف آوردند و اذان و اقامه گفتند. آقا اخلاقی داشتند که در هیچ کسی ندیده‌ایم و به خواب هم نخواهیم دید! ایشان اسوه و الگوی اخلاق بودند و حتی طلبه‌های کوچک هم اخلاق ایشان را ندارند!

از سفر‌های تبلیغی ایشان به شهر گرگان، چه خاطراتی دارید؟
ایشان وقتی به گرگان می‌رفتند، تمام دعوت‌های افطار و سحری را قبول می‌کردند و حتی اگر در ماه رمضان به تمام دعوت‌ها نمی‌رسیدند، برای ماه محرم در نوبت می‌گذاشتند! اگر در آن موقع هم نمی‌رسیدند، برای تعطیلات عید نوروز می‌گذاشتند! ایشان علاقه زیادی به رفتن به زادگاه خودشان و حتی روستای النگ داشتند. ایشان در روستای النگ، مسجدی ساختند. خاطرم هست در سال ۵۵ چقدر خوشحالی کردیم که می‌خواهیم به النگ برویم. رفتیم آنجا و اولین بار بود که من ایشان را بالای منبر می‌دیدم. ایشان به محض اینکه دعا کردند، خدایا! باران رحمتت را بر ما بباران، ناگهان آسمان شروع کرد به باریدن! نمی‌دانم مرداد بود یا شهریور که باران مفصلی آمد! ما چند شب در آنجا بودیم.

شما در زمره اعضای هیئت استفتائیه آیت‌الله علوی گرگانی بودید. این هیئت چگونه تشکیل شد و به کار خود ادامه داد؟
موقعی که آقا رساله دادند و دفتر تأسیس شد، به من فرمودند: شما می‌توانید آقای آسید نورالدین شریعتمدار را برای جلسه استفتا دعوت کنید؟ گفتم: بله آقا. رفتم و به ایشان که امام جماعت مسجد محلمان بودند، ماجرا را گفتم. آقای شریعتمدار فرمودند: یکی دو جلسه می‌آیم، اما به عنوان امتحان، چون دفتر آیت‌الله سیستانی هم برای جلسه استفتا از من دعوت کردند و من چند جلسه به آنجا رفتم و دیدم که بیشتر حالت گعده دارد و به همین دلیل، آن را ترک کردم! گفتم: مانعی ندارد. ایشان یکی دو جلسه آمدند و گفتند: این جلسه قابل استفاده است و در آن، فقط بحث فقهی می‌شود. وقتی که ایشان این را گفتند، من هم به آقا عرض کردم: اجازه می‌دهید که من هم در این جلسه شرکت کنم؟ ایشان در کمال بزرگواری فرمودند: «شما هم بیایید.» نفرمودند تو هم‌سنگ و هم‌جنس جلسه ما نیستی! به هر حال ما هم رفتیم. البته در آن موقع آقا بودند و آقای شریعتمدار جزایری، آقای آسید احمد قاضوی و بنده. ما چهار نفر بودیم و البته بعد‌ها آقازاده‌شان آقا محسن هم به جمع ما اضافه شدند و پنج نفر شدیم. اوایل رکن رکین این جلسات، خود آقا بودند. مسائل مطرح می‌شدند و حاج آقا با توجه به احاطه‌ای که بر کتب فقهی داشتند، مثلاً می‌فرمودند: این مطلب را محقق در شرایع گفته، یا این مطلب را شهید در شرح لمعه گفته و غیره. شرح لمعه، خیلی در مشت حاج آقا بود! چون ایشان تعلیقه بر عروه، تعلیقه بر تحریرالوسیله، تعلیقه بر منهاج الصالحین و تعلیقه بر وسیله‌النجاه را داشتند، فقه و فروعات فقهی در مشتشان بود. لازم به ذکر است اولین حاشیه‌ای که بر تحریرالوسیله چاپ شد، حاشیه آیت‌الله علوی بود که چشم‌ها و دهان‌ها از تعجب باز ماند که چه شده مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی، حاشیه آقا بر تحریرالوسیله را چاپ کرده است! آن موقع هنوز، حاشیه کسی منتشر نشده بود. بعد از حاشیه آقا، تعلیقه بر «تحریرالوسیله» رواج پیدا کرد. حاشیه‌های آقای صانعی، آقای گرامی، آقای تجلیل و دیگران هم چاپ شدند. این سنگ بنا را حاج آقا گذاشتند که باعثش هم من بودم. به هر حال در جلسه استفتا همه آزاد بودند که سخن بگویند و بسیار هم خوب بود. به محض اینکه مسئله‌ای مطرح می‌شد، اگر مسئله معاملات بود، من خیارات و بیع و... را زیاد درس داده بودم و بر مکاسب مسلط بودم و فوری مطالب شیخ را می‌آوردم و درباره آن صحبت می‌شد.

جلسه استفتا در چه شب‌هایی برگزار می‌شد؟
در اوایل، شب‌های چهارشنبه برگزار می‌شد و بعد به شب‌های پنج‌شنبه منتقل شد. در تابستان‌ها که روز‌ها بلند بودند، قبل از غروب و در زمستان‌ها که شب‌ها بلند بودند، پس از غروب برگزار می‌شد. این جلسات استفتا ما را ترغیب کرد که مشغول حاشیه بر «عروه» و «تحریرالوسیله» بشویم و حالا من بر قسمت حج تحریر و بر قسمت‌های صوم و خمس عروه، حاشیه زده‌ام!

اندیشه و عمل سیاسی آیت‌الله علوی گرگانی، فصلی مهم در کارنامه ایشان است. ارزیابی شما در این باره چیست؟
آقا در دوران رژیم گذشته که اصلاً مدارس را قبول نداشتند و فرزندان خود را به مدرسه نفرستادند و خودشان به آن‌ها آموزش می‌دادند. جالب اینجا بود که زنگ تفریح هم داشتند! یادم هست مثلاً ساعت چند تا چند، فارسی و ساعت چند تا چند حساب و... داشتند. آیت‌الله همسرشان را هم به مکتب توحید فرستاده و در آنجا جامع‌المقدمات و احکام را خوانده بودند، اما شرح لمعه را خودشان به همشیره بنده درس دادند. ایشان به محمد آقا و دخترشان طیبه سادات خانم نیز خواندن، نوشتن و قرائت قرآن را یاد دادند. مرحوم آقا پس از پیروزی انقلاب هم، از حامیان جدی نظام اسلامی بودند. در زمان دفاع مقدس، حاج آقا چندبار درس‌شان را تعطیل کردند و به جبهه رفتند. البته در آن مقطع، خیلی‌ها درس‌شان را تعطیل و یادم هست که چند تن از استادان دیگر من نیز این کار را کردند. یکبار حضرت امام سخنرانی کردند و فرمودند: چرا آقایان فضلای قم، با دستگاه قضا همکاری نمی‌کنند؟ و پرونده‌ها اینقدر متراکم شده‌اند؟... به دنبال این جریان، دادگاه عالی قم تشکیل شد که مؤسس آن هم آقای منتظری بود؛ یعنی جدای از دستگاه قوه‌قضائیه، یک دادگاه مستقل هم تشکیل شد و پرونده‌هایی که جرم‌های سنگین داشتند و مانده بودند، به قم منتقل شدند. اعضای این دادگاه، مرحوم آقای مؤمن، مرحوم آقای معرفت، آقای شیخ رضا انصاری همدانی، آقای ناظم‌زاده قمی و آقا بودند. یادم هست که ایشان، غروب‌ها پرونده‌ها را به خانه می‌آوردند و تا پاسی از شب، روی آن‌ها کار می‌کردند. ایشان می‌فرمودند: من ده‌ها نفر را از اعدام نجات دادم! ایام عید وقتی من به خانه‌شان رفتم، برایمان پسته آوردند و فرمودند: این‌ها پسته‌های اهدایی آقای هاشمی رفسنجانی، به اعضای دادگاه انقلاب است.

فعالیت آیت‌الله علوی گرگانی در این دادگاه، افتخاری بود؟
بله. اعضای این دادگاه، همه افتخاری کار می‌کردند و حقوق نمی‌گرفتند، چون کارمند رسمی قوه‌قضائیه نبودند. عده‌ای از فضلای قم بودند که به قوه قضائیه کمک می‌کردند. یادش به خیر، به خاطر دارم زمانی به خانه آقا رفتم و دیدم، یک پیکان نو در آنجاست! گفتم: حاج آقا! مبارک باشد، کی خریدید؟ چند گرفتید؟ فرمودند: «این را به پاس سال‌هایی که در دادگاه کار کردیم و حقوقی نگرفتیم، به ما هدیه دادند!.» یادم هست که با این پیکان و برای اولین بار، آقا و خانواده به مشهد رفتند و، چون راننده نداشتند، اخوی حسن آقا را به عنوان راننده بردند. ما در آن سفر نبودیم، ولی عکس‌هایش را دیده‌ام.
آقا در راهپیمایی‌ها هم شرکت می‌کردند و از زمانی که مرجعیت ایشان اعلام شد، به عنوان یکی از اعلامی که پشتیبان نظام و حامی جدی رهبری هستند، وارد میدان شدند. شاید یکی از مایه‌های دلگرمی رهبری در حوزه علمیه قم، آیت‌الله العظمی علوی گرگانی بودند، اما این مانع از این نمی‌شد که ایشان گاهی انتقادات خود را بیان و حرف دل و دغدغه مردم را مطرح نکنند. مثلاً در ماجرای افزایش قیمت بنزین، اولین کسی که اعلامیه داد، آقا بودند. من به ایشان گفتم امروز قیمت بنزین را سه برابر کرده‌اند و ایشان گفت این کار به صلاح نیست! پس از ایشان، آقای نوری و آقای صافی هم اعلامیه دادند. بعد‌ها معلوم شد که این تصمیم نظام بوده و سکوت اختیار کردند. به هر حال ایشان حمایت از نظام را با تذکرات اصلاحی خود، جمع کرده بودند.

نظر شما
جوان آنلاين از انتشار هر گونه پيام حاوي تهمت، افترا، اظهارات غير مرتبط ، فحش، ناسزا و... معذور است
تعداد کارکتر های مجاز ( 200 )
پربازدید ها
پیشنهاد سردبیر
آخرین اخبار