کد خبر: 1070266
تاریخ انتشار: ۰۵ آذر ۱۴۰۰ - ۲۱:۰۰
زندان‌ها و اسارت‌های زندگی‌مان را بشناسیم
شما در کدام بند گرفتار هستید؟! تا حالا پرنده‌ای در بند دیده‌اید؟ پرنده‌ای که به حکم غریزه دنبال دانه می‌رود و سر از بند در می‌آورد. در چرخه غذایی طبیعت قرار می‌گیرد و توسط یک موجود قوی‌تر حذف می‌شود. ما انسان‌ها در بند کشیدن استادیم و می‌خواهیم همه چیز و همه کس را به بند بکشیم.
مرضیه بامیری

تا حالا پرنده‌ای در بند دیده‌اید؟ پرنده‌ای که به حکم غریزه دنبال دانه می‌رود و سر از بند در می‌آورد. در چرخه غذایی طبیعت قرار می‌گیرد و توسط یک موجود قوی‌تر حذف می‌شود. ما انسان‌ها در بند کشیدن استادیم و می‌خواهیم همه چیز و همه کس را به بند بکشیم. در اینکه مغرورانه خود را مالک همه دنیا بدانیم و بخواهیم برای تک تک موجودات زمینی و فرا زمینی تصمیم بگیریم. العیاذبالله گویا خداییم. ما جنبه تعریف کردن را نداریم. دیده‌اید وقتی یکی را می‌ستایند فاز برتری برمی‌دارد و به جای اینکه از این تمجید در جهت شناخت استعداد و توانش بهره گیرد از آن برای در بند کردن دیگران استفاده می‌کند. بند که می‌گویم نه تور صیاد‌های بی‌وجدانی است که برای خوشگذرانی جان جانداری می‌ستانند. بند به معنی در بند کشیدن و انحصاری کردن شخص یا شیئی برای خودمان. ما فکر می‌کنیم پیرامون خود را به بند می‌کشیم، واقعیت این است که خودمان در بند هستیم. در بند خیلی چیز‌ها که از ما موجودی اسیر و زندانی ساخته‌اند. بگذارید بعضی از مهم‌ترین بند‌های زندگی‌مان را بشناسیم.
بعضی‌ها در بند شیطان هستند
بسیاری از ما در بند شیطان هستیم. تکلیف در بند هم مشخص است. اطاعت و سرتسلیم فرود آوردن. پس اگر شیطان بر ما چیره شد و ما در بندش گرفتار آمدیم، دیگر ما می‌شویم در بند، او می‌شود نگهبان. به هر سازی که دلش خواست ما را می‌رقصاند. گاهی مظلوم و سر به زیر تمام دستور‌های عالیجناب شیطان را مو به مو و بدون هیچ کم و کاستی اجرا می‌کنیم. آدم‌فروشی می‌کنیم، تهمت می‌زنیم. قسم دروغ می‌خوریم و مثل آدم بد‌های قصه، دلمان می‌خواهد بقیه را هم به کام حبس بکشانیم. به رسم عادت و بر اساس این ضرب‌المثل معروف که می‌گوید: دیگی که برای من نجوشد بهتر است سر سگ در آن بجوشد، رفتار می‌کنیم. بسیاری از ما حاضریم دیگران را به زحمت بیندازیم. اصلاً حسادت ما از همین جا شروع می‌شود. اینکه نمی‌توانیم کسی را برتر ببینیم و به اختیار و با تصمیم شیطان تصمیم به نابودی آن فاکتور برتری می‌گیریم. ساده بگویم، اگر به هر داشته دیگران حسادت می‌کنی، اگر زیرآب می‌زنی، اگر مدام در سیرت و صورت دیگران دنبال عیب می‌گردی، اگر دچار خودبرتر بینی شده‌ای و همه جهان را زیر دستان خود می‌پنداری بدان در بند هستی و باید هر چه زودتر برای نجات خودت کاری کنی.

خیلی‌هایمان در بند تن هستیم.
اما بند یا زندان بعدی زندان تن است. بسیاری از ما در بند تن خودمان هستیم. در صندوقچه عقل و شعور را بسته‌ایم و به جایش می‌گذاریم زشتی و زیبایی تن، تعریفمان کند. ما گاهی یادمان می‌رود هر آنچه داریم سراسر امانت است و روزی تمام و کمال از ما می‌ستانند. چنان به تن خود می‌نازیم که انسانیت و فاکتور‌های مهم بندگی را از یاد می‌بریم. بسیاری از ما، ما یعنی آدم‌ها، آنقدر در منجلاب تن خود گرفتار می‌شویم که اسم زندانمان می‌شود هوس. آن‌وقت دیگر جهان‌بینی برایمان عوض می‌شود. وقتی همه چیز در فیزیک آناتومی بدن و تن خلاصه شد، خودفروشی و تن فروشی رایج می‌شود. آن‌وقت است که به جای عقل برای تن خوراک می‌خواهیم و علاجش می‌شود همه آن نباید‌هایی که میل ندارم از آن‌ها بگویم که هم من می‌دانم و هم شما این روز‌ها خیلی خوب می‌دانید. زندانی‌های تن که زیاد می‌شود فساد ریشه می‌گستراند. آن وقت است که هم و غم ما می‌شود حفظ زیبایی‌های ظاهری. ملاک ما هم می‌شود صورت و به آسانی، دیگران را بر اساس آنچه می‌بینیم و نه آنچه هستند قضاوت می‌کنیم و وای که چه قضاوت‌های اشتباهی می‌کنیم. تنها راه رهایی از زندانِ تن، برتری عقل و تدبیر است و اینکه ما بدانیم هدف از خلقتمان یک صورت نبوده و کار‌های مهم‌تری بر دوشمان است که باید در این چند صباح زندگی انجام دهیم.

زندان کبر خیلی خطرناک است
زندان دیگر زندان کبر است. این زندانی‌ها را از نزدیک بسیار دیده‌ایم. این آدم‌ها خطرناکند. رحم ندارند و هر کسی را قربانی خودخواهی و کبرشان می‌کنند. این‌ها همان دسته‌ای هستند که فکر می‌کنند، چون اشرف مخلوقات هستند پس عقل کل این نظام عریض و طویلند و حق گرفتن هر تصمیمی را دارند.

معنای غیرت را به بند نکشیم
زندان دیگر زندان غیرت است. بدون شک غیرت به معنای واقعی کلمه خیلی هم چیز خوبی است و اصلاً از اوجب واجبات است، ولی وقتی تعصب کور را به عنوان غیرت تعریف می‌کنند قصه عوض می‌شود و داستانش فرق دارد. ما در واژه غیرت محبوس شده‌ایم. برای ما غلط تعریفش کرده‌اند. آنقدر در بزنگاه‌های حساس آن را به‌کار برده‌اند که گوش جهانی را به شنیدنش حساس کرده‌اند. غیرت در بند کشیدن نیست. یک صفت شبیه مردانگی است. شاید بد جا افتاده باشد و با مرور زمان نامش تغییرکرده باشد، اما هر چه هست معنایش چیزی نیست که خانواده پدری رومینا نشانمان دادند. غیرت یعنی حساس بودن روی سرنوشت و رفتار‌های کسانی که دوستشان داریم. مثلاً همه ما روی وطنمان غیرت و تعصب داریم. همه ما به طور غریزی نسبت به خانواده‌مان غیرتی هستیم و هر قدر هم که بد باشند کسی جرئت ندارد جلوی روی ما بدشان را بگوید حتی اگر واقعیت باشد. یک فرزند روی آبروی پدرش غیرت دارد و آنقدر صحنه‌های انسانی و احساسی در ذهنمان شکل می‌گیرد که منطق آدم‌هایی نظیر پدر رومینا یا ریحانه در باورمان نمی‌گنجد. پس ما خیلی از اشتباهات را با اراده خودمان در کمال صحت عقل انجام می‌دهیم و اسمش را می‌گذاریم غیرتی شدن. نگذاریم روح بعضی واژه‌های ناب از فرهنگمان پاک شود. اجازه ندهیم دخترکشی صفت غیرت را لگدمال کند. مرد با غیرت کار می‌کند و فکر رفاه خانواده است و هرگز راضی به آزار اعضای خانه‌اش نمی‌شود. غیرت موقعی خودش را نشان می‌دهد که نگذاریم چارچوب‌های ارزشی و اخلاقی خانواده و جامعه خدشه‌دار شود و انسانیت زیر سؤال برود.

زندان شکم، سلامت‌مان را تهدید می‌کند
بند و زندان دیگر برای ما زندان شکم است. بسیاری از ما آدم‌ها بنده شکم خود هستیم. قیمت‌مان چند پرس غذای چرب و خوش رنگ و لعاب است. مایی که از هر چه بگذریم نمی‌توانیم از تمنای شکم بگذریم و خیلی وقت‌ها با دست خودمان کمر به نابودی خود می‌بندیم. خوشمزه‌ها منطق را زایل می‌کنند و ما دیوانه‌وار سمت خوراکی‌هایی می‌رویم که ما را به بیماری و رفتن از دنیا نزدیک می‌کند. جالب است که عاقبتش را می‌دانیم، اما باز هم عبرت نمی‌گیریم و درد کشیدن و دچار آلزایمر شدن برایمان بی‌اهمیت‌تر از خوردن شکر، نمک و ... است. فقط یک زندانی می‌تواند چنین بله قربان گوی زندانبانش باشد و بس!
زبان زندانبان بی‌رحمی است
یکی از چیز‌هایی که ما را در بند می‌کشد زبان است. این عضو صورتی رنگ پرزدار به طرز عجیبی ما را در اسارت خودش دارد که اگر از قدرتش غافل شویم بر بادمان می‌دهد. وقتی دروغ می‌گوییم زندانی می‌شویم. مدام مجبوریم برای اینکه گند کارمان در نیاید یک دروغ تازه بگوییم. دروغ را با دروغ بعدی پیش می‌بریم و یک وقت چشم باز می‌کنیم و حیرتمان می‌شود از وسعت دروغ‌هایی که گفته‌ایم. اولی را هر چند کوچک به اختیار و با اراده خودمان بر زبان جاری می‌کنیم ولی بعدش بنده دروغ‌ها می‌شویم و می‌گذاریم ما را به هر کجا خواستند بکشانند. زبان می‌تواند تند و تیز باشد و به واسطه‌اش حلقه دوستان را تنگ‌تر کند. می‌تواند افترا ببندد و آبروی بنده‌ای را ببرد یا می‌تواند مار را از لانه بیرون بکشد. تا وقتی زبان تحت مالکیت و فرمان ماست همه چیز خوب است، اما وقتی اختیار ما افتاد دست زبانمان دیگر معلوم نیست با چه سرنوشتی مواجه خواهیم شد. وقتی غیبت می‌کنیم در بند گرفتار می‌شویم. وقتی تهمت می‌زنیم، کلمات زشت بر زبان می‌آوریم، سخن بیهوده می‌گوییم و... اسیر زبان خود می‌شویم. پس زبان بسیار شکارچی و زندانبان بی‌رحمی است و باید مراقبش باشیم.

از بند گذشته رها شویم
همه ما به نوعی در خاطرات خود گرفتاریم. البته بعضی‌ها برای کسب انرژی سراغش می‌روند و ورق می‌زنند، اما اکثریت در یک نقطه از گذشته‌شان جا می‌مانند و این فقط جسمشان است که تن به تغییر می‌دهد. آدم‌های ضعیف مغلوب خاطرات می‌شوند و مدام با اشک و آه تعریف می‌کنند و آدم‌های موفق از گذشته و خاطراتش پلی برای آینده می‌سازند. آن‌ها در جا نمی‌زنند و برای زنده ماندن هر روز خاطرات نو می‌سازند.

در بند حرص و آز گرفتار نشویم
یکی از بند‌های خطرناک حرص و آز است. خصلتی که اجازه نمی‌دهد از زندگی که در لحظه جاری است لذت ببریم. مدام برای به دست آوردن چیز‌های بیشتر حرص می‌زنیم و هیچ وقت به آنچه داریم قانع نیستیم. هیچ وقت نمی‌گوییم تا همین جا هر چه داریم بس است. آنقدر پیش می‌رویم و جمع می‌کنیم که کم‌کم لذت زندگی فراموش‌مان می‌شود و لحظه‌هایمان خلاصه می‌شود در جمع کردن و حرص خوردن. آن‌هایی که حریصند به حق خود قانع نیستند و اغلب با ناحق کردن حقوق دیگران سعی دارند دارایی‌شان را زیاد کنند.

بند شهرت شیرین و ویرانگر است!
بند دیگر شهرت است که آدم‌های زیادی در آن گرفتارند. یا مشهورند و در بند یا خیال شهرت دارند و حاضرند به هر قیمتی برای دیده شدن هر کاری کنند. اگر اسیر شهرت شویم و حواسمان نباشد زود قافیه را می‌بازیم. همان قدر که شیرین و جذاب است به همان اندازه ترسناک و ویرانگر است.

از بند ترس غافل نشویم
از بند ترس هم نباید غافل شویم. این زندان مخوف، قربانیان زیادی در خود جای داده است. آن‌هایی که از ترس مردن به درستی زندگی نکرده‌اند. مدام از در جا زدن و اشتباه کردن ترسیده‌اند. آنقدر این حس را در خود بارور ساخته‌اند که دیگر قادر نیستند از آن رهایی یابند و به همین خاطر تن به هر ذلتی می‌دهند. می‌گویند ترس برادر مرگ است. پس بهتر است با ترس‌هایمان هر چه که هست روبه‌رو شویم. اگر از ارتفاع می‌ترسیم به بلندترین نقطه از شهر برویم و اگر فوبیای رانندگی داریم، در شلوغ‌ترین خیابان شهر تردد کنیم. فقط رویارویی با ترس می‌تواند ثابت کند هیچ اتفاقی به آن بدی که ما فکرش را می‌کنیم نیست و همیشه این بدترین‌ها در ذهن ماست که شکل می‌گیرند.

بند‌ها را از دست و پایمان بازکنیم!
اگر بخواهم همه بند‌هایی که ما را تهدید می‌کنند بگوییم در حوصله این مقال نمی‌گنجد. پس از بند خرافات نمی‌گوییم. از اینکه اکثر ما بنده پول و صندلی قدرتمان هستیم هم سخن نمی‌گوییم. زندان افکار منفی و سمی را هم نمی‌کاویم که خودش به تنهایی مثنوی هفتاد من است ولی می‌گوییم که چقدر برای داشتن یک جسم و تن سالم و یک جامعه ایمن نیاز داریم به باز شدن این بندها. هر کدام از این بند‌های لعنتی طوقی شده بر گردن خوشبختی و سعادت دنیا و آخرتمان. بعضی از آن‌ها تار و پود ایمانمان را می‌جود و بعضی هم...
این بند‌ها را از دست و پایمان باز کنیم و مثل یک انسان آزاد و رها در صفحه خوشرنگ زندگی بتازیم و به سمت اوج و قله‌های انسانیت برویم.

نظر شما
جوان آنلاين از انتشار هر گونه پيام حاوي تهمت، افترا، اظهارات غير مرتبط ، فحش، ناسزا و... معذور است
captcha
تعداد کارکتر های مجاز ( 200 )
پربازدید ها
پیشنهاد سردبیر
آخرین اخبار