۲۸ مهر سالروز شهادت بهنام محمدی، یکی از شهدای شاخص نوجوان دفاع مقدس و از اسطورههای مقاومت خرمشهر است. این شهید بزرگوار که متولد بهمن ۱۳۴۵ بود، هنگام شهادتش در مهر ۱۳۵۹، هنوز تا ۱۴ سالگی راه داشت و اینگونه با شهادتش در یکی از حساسترین مقاطع تاریخ دفاع مقدس، به قهرمان ۱۳ ساله خونین شهر معروف شد. در چهلویکمین سالروز شهادت بهنام محمدی، یادکردی از این شهید را پیشرو دارید.
بهنام شجاع
جنگ هنوز رسماً شروع نشده بود که عراق بعثی تجاوز خود به مرز شلمچه و بمباران بخشهایی از شهر خرمشهر را آغاز کرد. در این وضعیت، در حالی که خیلی از مردم به فکر فرار از شهر بودند، بهنام محمدی تصمیم گرفت در شهر بماند و به مجروحان کمک کند.
او که جثهریزی داشت، از کودکی زبر و زرنگ و سر و زبان دار و نترس بود. هرجا که گلولهای منفجر میشد، سریع خودش را به محل حادثه میرساند و به مجروحان کمک میکرد. وقتی هم که بعثیها تجاوز زمینی خود را شروع و به طرف خرمشهر پیشروی کردند، بهنام هم متناسب با شرایط، نوع کمکرسانی خود را تغییر داد و سعی کرد از دشمن اطلاعات جمع کند و آنها را در اختیار رزمندهها بگذارد.
مادرم را گم کردم
بارها پیش آمده بود وقتی بهنام گیر سربازان دشمن میافتاد، برای فریب آنها زیر گریه میزد و میگفت: «من مادرم را گم کردهام. دنبالش میگردم» عراقیها او را رها میکردند و بهنام با اطلاعاتی که از آنها کسب میکرد پیش رزمندهها برمیگشت. همرزمانش تعریف میکنند که یکبار یک افسر بعثی چند بار محکم به گوش بهنام سیلی زده بود. وقتی از خط دشمن برگشت و پیش رزمندهها رسید، جای دستهای بعثی روی صورتش مشخص بود. حرفی نزد و فقط با اشاره دست جای دشمن را به رزمندهها نشان داد.
نیروی پشتیبانی
یکی از کارهایی که بهنام در دوران ۳۴ روزه مقاومت خرمشهر انجام میداد، رساندن مهمات به رزمندههایی بود که هر کدام در گوشهای از شهر سنگر گرفته بودند. گاهی آن قدر مهمات به بند حمایلش وصل میکرد که با آن جثه کوچکش نمیتوانست به خوبی راه برود، اما به هر ترتیبی بود خودش را سرپا نگه میداشت و مهمات را به رزمندهها میرساند.
ماجرای پرچم
یکبار بهنام محمدی به یکی از قسمتهای اشغال شده شهر میرود و با پایین کشیدن پرچم عراق، پرچم ایران را آنجا به اهتزاز درمی آورد. اینکار باعث میشود دستش مجروح شود، اما رزمندهها هر کاری میکنند، او اجازه نمیدهد دستش را پانسمان کنند و از آنها میخواهد باند را در اختیار رزمندههایی بگذارند که بیشتر از او به این باند نیاز دارند. یکی از رزمندهها میگوید: «جالب بود که عراقیها تا مدتها متوجه نشده بودند بهنام پرچم آنها را پایین کشیده و پرچم ایران را جایش گذاشته است.»
شهادت بهنام
وقتی حلقه محاصره شهر تنگتر میشود، یک روز در خیابان آرش غوغایی از گلولههای خمپاره دشمن بلند میشود. در همین حین بهنام از راه میرسد. ترکش خمپارهها همه جا میپاشید و رزمندهها را مجروح میکرد. اینجا جای مردهای بزرگ هم نبود چه برسد به بهنام که سن کمی داشت، اما او میماند و کمی بعد همرزمانش میبینند آرام در گوشهای افتاده است. وقتی به بهنام میرسند میبینند خون از سر و سینهاش میجوشد. بهنام چند روز قبل از سقوط خرمشهر به شهادت میرسد. گویی او توان دیدن سقوط شهرش را نداشت.