سرويس تاريخ جوان آنلاين: در پنج راهی سناباد، اولِ قائم بیست و هشت، خانهای بود قدیمی، که بسا مردم اصیل مشهد، آن را میشناختند، منزل حاج حیدر رحیم پور ازغدی. به خیلی از تاکسی دارهای پرسابقه، لازم نبود آدرس را بگویی، نام صاحبخانه کفایت میکرد! برای من همیشه در بدو ورود به آنجا، دو چیز تداعی میشد، یکی: ساده زیستی اهالی و دیگری بانویی موقر که در هال، بر تختی نشسته و به ادب و لطف، واردین را به اتاق پذیرایی، رهنمون میشد. (همسر حاجی، ۴۰ سالی میشد، که پس از رستن از سکته مغزی، نیمه فلج بود و آن مرد در این همه، کمر به خدمتش بست!) در مدتی که به انتظار حیدر آقا بودم، یا داشت نمازش را تمام میکرد و یا به جست و جوی کتاب ها، شب نامهها و پیش نویسهای تازه اش بود، که میدانست با دیدن و داشتن اش، خوشحال میشوم! با این همه، خیلی دل به خاطره گویی نمیداد و با لهجه غلیظ اش، در میآمد: " بنشینید و فکری به حال امروزِ مملکت کنید! ایرانی جماعت، دوست دارد به سبک حضارِ قهوه خانههای قدیم، برایش مدام قصه بگویند!... ". با حاجی همدل نبودم، تاریخ نگاری علاوه بر ارزش ذاتی، یکی از میدانهای مصاف امروز ماست، چرا باید اینگونه دیده شود؟ بگذریم!
حاجی در جوانی و حوزه مشهد، خوب درس خوانده و از اصحاب فضل بود. با اهل تفکیک نیز، همدلی داشت: "بابا جان، این جماعت میگویند: وقتی حرفی از معصوم نقل میکنید، حرف خودتان را رویش نگذارید، یک کلام! ". همین موجب شده بود که مدارس علمیه این شهر و ناموران آن را، خوب بشناسد و از آنها، شگفتیهایی را آدرس بدهد!
گذشته از این، حاجی در یک دهه اخیر، شاید تنها یا یکی از معدود مبارزان سیاسی مشهد بود، که از نهضت ملی تا انقلاب اسلامی و همچنان تا ختام حیات، به هوشمندی، موقع شناسی و صراحت لهجه، در صحنه حضور داشت. درآویختنش با آنچه ناروا میپنداشت، شباهت به جوانانِ متهور میبُرد! با یاس و ترک صحنه نیز، هرگز آشنا نشد! هنوز به گوش دارم، یکی از آخرین توصیه هایش را: " این حسن آقای ما، بار آخری که به مشهد آمد، توی حال خودش بود! شما رسانهای ها، نگذارید مایوس و دلزده شود... "
و نهایتا حاجی، با شجاعتی که گمان میبُردی پشت به کوه دارد، هماره مرگ را تحقیر میکرد! در این مریضیِ سالهای پایانی و در آخرین دیدار، بر ذهنم نوشت: " هیچ وقت از مردن نمیترسم، اما از اینکه سربار و مزاحم بقیه باشم، چرا!... "؛ و من یحتمل، باید آدم خوشبختی باشم که در عمرم، آدمهای عاقبت به خیر زیاد دیدم و به قدر اندک بضاعتم، از ایشان آموخته ام! هر چند که هرگز، نیم از هزارِ فضائل آنان را، به کف نیاوردم!
یاد حاج حیدر به خیر و روحش شاد.