ائمه علیهم السلام به تأسی از جد بزرگوارشان حضرت پیامبراکرم (ص) اسطورههای صبر و پرهیز از خشم بودند. در این زمینه امام کاظم (ع) نماد کظم و بردباری محسوب میشوند. در ادامه دو داستان آموزنده از زندگانی امام کاظم (ع) و امام سجاد (ع) را میخوانید.
کظم غیظ امام کاظم (ع)
مردى از اولاد خلیفه دوم در مدینه مىزیست که امام کاظم (ع) را آزار مىداد و گاهى به ایشان با دشنام توهین مىکرد. برخى از یاران امام کاظم (ع)، پیشنهاد مىکردند که او را تأدیب کنند. اما امام شدیداً ایشان را از این کار باز مىداشت.
روزی امام کاظم (ع) بر مرکب سوار شده و به مزرعه آن مرد رفتند و او را در مزرعه یافتند و، چون کنار او رسیدند، از مرکب پیاده شدند و با گشادهرویى و بزرگوارى از او پرسیدند: چقدر براى این مزرعه خرج کردهاى؟ گفت:۱۰۰ دینار. فرمود: چقدر امید سود دارى؟ گفت: غیب نمىدانم. فرمود: گفتم چقدر امیدوار هستى؟ گفت: امید ۲۰۰ دینار سود دارم. حضرت ۳۰۰ دینار به او مرحمت فرمودند و گفتند زراعت هم از آن خودت، خدا به تو آنچه به آن امید دارى خواهد رسانید. آن شخص برخاست و سر آن گرامى را بوسید و از او خواست که از گناهان و جسارتهاى وى درگذرد. امام تبسمى فرمودند و بازگشتند. روز بعد، آن مرد در مسجد نشسته بود که امام کاظم (ع) وارد شدند. آن مرد تا نگاهش به امام افتاد، گفت: «الله اعلم حیث یجعل رسالته»؛ خدا بهتر مىداند که رسالت خویش را به چه کسانى بدهد. دوستانش با شگفتى پرسیدند: داستان چیست؟ قبلاً از او بد مىگفتى؟ او دوباره امام را دعا کرد و دوستانش با او به ستیزه برخاستند. امام با یارانى از خود که قصد قتل او را داشتند، فرمود: کدام بهتر است، نیت شما یا اینکه من با رفتار خویش او را به راه آوردم؟ (تاریخ بغداد، ج ۱۳، ص ۲۸/ ارشاد مفید، ص ۲۷۸)
صبر امام سجاد (ع) در برابر مرد بدگو
روزى امام سجاد، حضرت زینالعابدین (ع) در جمع عدهاى از دوستان و یاران خود نشسته بود که یکى از خویشان آن حضرت، به نام حسن بن حسن وارد شد و، چون نزدیک حضرت قرار گرفت، زبان به دشنام و بدگویى به آن حضرت باز کرد و امام (ع) سکوت نمود و هیچ عکسالعملى در مقابل آن مرد بىخرد نشان نداد تا آن که آن مرد بدزبان آنچه خواست به حضرت گفت و سپس از مجلس بیرون رفت.
آنگاه، امام سجاد (ع) به حاضرین در جلسه خطاب کرد و فرمود: دوست دارم هر که مایل باشد با یکدیگر نزد آن مرد برویم تا پاسخ مرا در مقابل بدرفتارى او بشنود.
افراد گفتند: یابن رسولالله! ما همگى دوست داریم که همراه شما باشیم و آنچه لازم باشد به او بگوییم و از شما حمایت کنیم. سپس حضرت کفشهاى خود را پوشید و به همراه دوستان خود حرکت کرد و آنها را با این آیه شریفه قرآن نصیحت نمود: والکاظمین الغیظ والعافین عن النّاس واللّه یحبّ المحسنین (سوره آلعمران: آیه ۱۳۴)
و با این سخن دلنشین، همراهان فهمیدند که حضرت با آن مرد برخورد خوبى خواهد داشت. وقتى به منزل آن مرد رسیدند، حضرت یکى از همراهان را صدا کرد و فرمود: به او بگویید که علىبنالحسین آمده است.
چون مرد بدزبان شنید که آن حضرت در منزل او آمده است، با خود گفت: او آمده است تا تلافى کند و جسارتهاى مرا پاسخ گوید.
پس هنگامى که آن مرد در خانه را گشود و از خانه خارج شد، حضرت به او فرمود: اى برادر! تو نزد من آمدى و به من نسبتهایى دادى و چنین و چنان گفتى، اگر آنچه را که به من نسبت دادى در من وجود دارد، پس از خداوند متعال مىخواهم که مرا بیامرزد و اگر آنچه را که گفتى، در من نیست و تهمت بوده باشد، از خداوند مىخواهم که تو را بیامرزد. چون آن مرد چنین اخلاق حسنهاى را از امام زینالعابدین (ع) مشاهده کرد، حضرت را در آغوش گرفت و بوسید و ضمن عذرخواهى گفت: اى سرورم! آنچه را که به شما گفتم، تهمت بود و من خود سزاوار آن حرفها هستم، مرا ببخش. (ارشاد شیخ مفید: ص ۱۴۵، اعیانالشّیعه: ج ۱، ص ۴۳۳)