سرویس فرهنگ و هنر جوان آنلاین: مصطفی محدثیخراسانی شاعر برجسته کشور در محفل ادبی عصر شعر آقا مرتضی برای شعرخوانی در توصیف شهید آوینی دعوت شد و شعر معروف خود برای آقا مرتضی را خواند:
خورشید اگر به مهر تابنده شده است
و از عطر بهار شهر آکنده شده است
تغییر نیامده ست در لیل و نهار
ذرات تو در جهان پراکنده شده ست
داغی که تویی، شکوفه جانم باد
دردی که تویی همیشه درمانم باد
لیلای شما شکوه بارانی عشق
مجنون شما جزیره جانم باد
پس از آن وقفه که افتاد به گلچینیها
آسمان مینگرد باز به پایینیها
سینهها باز گرفته است هوای شب قدر
چه کسی گفت زمین مانده و نفرینیها؟
یاد بادا شب پرواز پرستونفسان
از افق تا به افق شهپر شاهینیها
همتی بدرقه راه کنای شوق حضور
تا سبک پر بکشیم از دل سنگینیها
آسمانا پس از این هم به خدا خواهی دید
بال در بال پرستویی «آوینیها»
قلم به دست تو خو گرفته
شاعر دیگری که در این محفل ادبی حاضر شد و شعر سرود، میلاد عرفانپور بود. او پیش از خواندن شعر خود گفت: امروز سرودهای را تقدیم میکنم که ۸- ۷ سال پیش درباره شهید آوینی سرودم. خاطرم هست این شعر را به پیشنهاد آقا محسن صفاییفرد آماده کردم.
بخوان سرود عروج جانها را/ حکایت رزم پهلوانها را
دلم گرفته چرا نمیخوانی/ روایت فتح آسمانها را
قلم به دست تو خو گرفته/ ز نام تو آبرو گرفته
قلم کنار تو گریه کرده/ به گریههایت وضو گرفته
تویی که چشم از خدا نبستی/ تویی که با واژه، بت شکستی
تو سوره عشقی و شگفتا/ که آیه آیه به خون نشستی
تو چشم بیدار آسمانی/ نبرد ما را تو دیدهبانی
به هم بزن خواب بیغمان را/ که بانگ چاووش کاروانی
تو وارث غم، تو راوی دردی/ تویی که تاب ستم نیاوردی
تو عابر کوچههای خرمشهر/ تو مرد شبگرد بشاگردی
چه سوزهایی که در صدایت بود/ چه رازهایی به چشمهایت بود
تو همدم خانگزیدهها بودی/ هزار نینامه در نوایت بود
صدای مردم! صدا بزن ما را/ صدا بزن خفتگان دنیا را
تو زندهای تا روایتت زنده ست/ صدا بزن راویان فردا را
فتح کن فصل زمستان را
الهام نجمی شاعر دیگری بود که غزلی را تقدیم سید شهدای اهل قلم کرد.
روایت کرد چشمانت شکوه شیرمردان را
عبور کوههای غیرت و مردان ایران را
نگاهت راوی فتح طلوع صبح سنگرهاست
شهادت داد قلبت روزهای سخت طوفان را
بگو از اشکهای سرخ، از سجادههای عشق
بگو از سبزپوشانی که دانستند باران را
بیا تفسیر کن از آیهها صبح شهادت را
از آوینی که آرامش دهد غوغای این جان را
ببین ماییم و دنیا، روزهامان غرق در غفلت
شقایق کو نشانت فتح کن فصل زمستان را
کتاب شعر عید خون
در ادامه نوبت به علیمحمد مؤدب رسید تا شعرخوانی کند. او قبل از خواندن شعرش با اشاره به کتابی که اشعار شاعران درباره شهید آوینی را گردآوری کرده است، گفت: سالهای ۹۱- ۹۰ این توفیق را داشتم که کتابی را گردآوری کنم و در آن شعرهایی را که درباره آقا مرتضی گفته شده است، بیاورم. این کتاب که نامش «عید خون» است، توسط انتشارات شهرستان ادب منتشر شده و حاوی اشعاری است که استاد معلم، آقای یوسفعلی میرشکاک، شهید احمد زارعی، آقای محدثی خراسانی و... درباره آقا مرتضی گفتند. نکته مهمی که وجود دارد این است که کیفیت ادبی شعرهایی که درباره شهید آوینی گفته شده، بسیار بالاست. شاید بتوان گفت درخشانترین شعرهای انقلاب اشعاری است که درباره آقا مرتضی گفته شده است. شاید این موضوع به دلیل تأثیر شگرفی باشد که او در هنر انقلاب اسلامی و هنرمندان داشته است.
وی اضافه کرد: وقتی اشعار بزرگان را مرور میکردم احساس کردم که به آن شعری که ارادتم را به شهید نشان دهد، هنوز نرسیدهام. اگر چه در این مجموعه شعر بلندی دارم که مناسب این مجلس نیست و به جای آن یک شعر کوتاه با همین حال و هوا میخوانم:
خواب و بیدارم، روی این الاکلنگ انگار سالیان سال با خودم تنها
روز و شب سرگرم این بازی، روز و شب مشغول این کارمای شبیه خواب،ای بیداری موعود
کی تو میآیی به خوابم؟ سی، چهل پنجاه؟
کی؟ کجا؟ تا چند بشمارم؟
چه صلاحی است به جز غرق عسل، جان دادن
بین یاد و تو و بر باد شدن، مختار بودن
روایت کن شکوه فتح یاران شهیدت را
سیدهفرشته حسینی، بانوی شاعر دیگر مهمان این جلسه بود که برای شعرخوانی دعوت شد. او شعر اول را به شهید آوینی تقدیم کرد و شعر دوم خود را چراغ راهی برای پیروان آن شهید دانست.
بخوان از صبح، از فردا که شب عزم سفر دارد
از آن سیاره رنجی که از داغت خبر دارد
روایت کن شکوه فتح یاران شهیدت را
که شاید بغض غربت از گلویت دست بردارد
چهها دیدی در آن شبهای گرم کربلای ۵
که جان خاطراتت شرح حالی شعلهور دارد
بهپا کرده است بانگ الرحیلات، در زمین شوری
دلم با هر تپش انگار سودای سفر دارد
قلم در دست رفتی و پس از کوچ غمانگیزت
جهان واژهها در سوگ تو چشمانتر دارد
ستارهایم و در اندیشه شهاب شدن
در آستانه صبحیم و آفتاب شدن
و کلمه کلمه شکوه و خروش و ایثاریم
که چیست عاقبت کار ما کتاب شدن
نداشتیم دمی خواهش از کسی و رواست
که ترس در دلمان نیست از جواب شدن
به وقت معرکهها تشنه مواجههایم
خوش است در صف جان برکفان، حساب شدن
اگر نهایت گلهاست مرگ و پژمردن
چه حسن عاقبتی بهتر از گلاب شدن
خوشا شبیه شهیدان فناشدن در عشق
چراغ روشن فردای انقلاب شدن
بودای نفس کشته این روزگار
مرتضی امیریاسفندقه در بخش دیگری از این عصر شعر، شعرخوانی کرد.
خاموش، دلشکسته، متین، با وقار بود
یادش بخیر باد، چه شب زندهدار بود
آرامشی به پاکی یک صبح زود داشت
از روستاییان سرِ چشمه سار بود
گلها برای دیدن او چانه میزدند
هم صحبت نسیم، رفیق بهار بود
آرام و نرم زمزمه میکرد و میگریست
از نسل جویبار، خود جویبار بود
انگار از ظهور ضحی اطلاع داشت
چشم انتظار بود که چشم انتظار بود
بگذار تا که حق سخن را ادا کنم
بودای نفس کشته این روزگار بود