سرویس سبک زندگی جوان آنلاین: دانشجو که بودم درسی درباره تاریخ روشنفکری اروپا گذراندم که در سه ترم متوالی تدریس میشد. استاد این درس، ماری گلاک، سالها کرسی استادی این درس را در انحصار خودش داشت. او تمام کلاس را یک نفس درس میداد و معمولاً پنج دقیقه آخر را به سؤالات دانشجویان اختصاص میداد. برای برخی دانشجویان، این شیوه تدریس بیشتر به کابوس شباهت داشت، من، اما عاشق این شیوه بودم.
با این حال، ماری کاپلو، نویسنده کتابهای غیرداستانی و استاد زبان انگلیسی، در مقاله جدید و فوقالعادهاش با عنوان خطابه، نشان میدهد در تعبیرم از نقش فکریام به خطا رفتهام. کاپلو، جایی در نیمه این مقاله که -به اندازه یک کتاب- طولانی است، در عین آنکه از سخنرانی کردن دفاع میکند، بر ضرورت ایجاد تغییرات کلنگرانه و خلاقانه در ساختار ارائه سخنرانی تأکید میکند و مینویسد: «وقتی در سالن سخنرانی محکم به صندلیهایمان چسبیدهایم، سر گشاد قیف نیستیم که سخنران دانشش را درون آن بریزد.» اول بار که این تعبیر را خواندم، برآشفته شدم: مگر من سر گشاد قیف نبودم؟ اما الان میفهمم موقعیت حساسم موجب شد یادگیری به این شیوه اینقدر برایم راحت باشد. من دانشجوی تماموقتی بودم که در پردیس دانشگاه زندگی میکرد؛ آدم کمالگرایی بودم که احساس ناامنی میکرد و از صحبت در کلاس وحشت داشت؛ در عین حال خودش را ملزم به یادگیری میدانست. وقتی به سالن سخنرانی میرسیدم، کاملاً یک پذیرنده بودم: حاضر و آماده، حواسجمع و مشتاق تعلیم دیدن.
۱۰ سال گذشته و حالا کاندیدای دوره دکتری هستم و در میانه این بیماری همهگیر، واحدهای درسیام را آنلاین میگذرانم و به تدریس واحدهای آنلاین هم مشغولم. بهخوبی میدانم نه دانشجویانم در این شرایط سر کلاس حاضر میشوند و نه من. آموزش مجازی، حضور در کلاس را به امری انتزاعی تبدیل کرده است، حواس افراد ناگزیر پرت میشود و یادگیری، مانند بالارفتن از یک جاده سربالایی سخت و نفسگیر شده است. در زوم، پذیرندگی بهسختی به دست میآید. آموزش مجازی از ما میخواهد سخنرانیهای علوم انسانی را ابزاری آموزشی تصور کنیم که حتی و بهویژه، برای شنونده حواسپرت کارآمد است. کاپلو نیز همین را از ما میخواهد.
در حقیقت، به اعتقاد کاپلو، حواسپرتی مسئله اصلی سخنرانی است. وی معتقد است سخنرانی ابزاری برای انتقال اطلاعات نیست، بلکه جرقه اندیشه را در ذهن مخاطب ایجاد میکند (به نظر میرسد، وی برخی حوزههای بهشدت انضمامی را از این قاعده مستثنا میکند: شک دارم واژه سخنرانی برای اساتید حوزه پزشکی هم صدق کند) کاپلو بر این باور است که نقش سخنران فعال کردن ذهن شنونده است و اگر در ضمن سخنرانی، برخی مخاطبان به خیالپردازی یا نشخوار ذهنی بیفتند، سخنرانی موفق بوده است.
کاپلو طرفدار اندکی بیتوجهی است. در واقع او معتقد است هر طنین صدای سخنران کمکمان میکند در افکارمان غوطهور بمانیم. وی به یاد میآورد در سخنرانی زیستشناس تکاملی تأثیرگذاری به نام استفان جی گلد شرکت کرده بود. در نیمه سخنرانی، نکتهای کاپلو را در افکارش فرو برد: «استخوان کوچکی که به آبشش ماهیان کمک میکرد، در گذر زمان در گوش داخلی پستانداران ظاهر شود.» او از باقی سخنرانی گلد چیزی نفهمید، اما به «صدای سخنران» نیاز داشت تا به جای نگرانیهای شخصی و کسلکننده همچنان به آن استخوان کوچک فکر کند. به اعتقاد کاپلو، این وضعیت نیمهحواسپرتی که فرد به چیزی «گوش نمیدهد» آرامشبخش است. روانشناسی نیز آن را عملی سالم تلقی میکند. این کار، مانند مدیتیشن، کمک میکند، درحالیکه یک قسمت از مغز بیدار است، همزمان قسمتهای دیگر به خواب روند.
کاپلو توجه عمیق، اما پراکنده را ترجیح میدهد. این اعتقاد، او را بهلحاظ فکری به جنی اودل نزدیک میکند؛ هنرمند و نویسندهای که در سال ۲۰۱۹ کتابش را با عنوان «چگونه کاری نکنیم؟» منتشر کرد. وی در این کتاب، «تمرکز شدید» را رد میکند؛ «تمرکز شدید» لازمه زندگی «در دنیایی است که ارزشمان را میزان بهرهوریمان معین میکند.» اودل به دنبال «سرچشمههای ناپیدای ابهام و ناکارآمدی» در دنیای معاصر است. کاپلو معتقد است سخنرانیها میتوانند دقیقاً این امر را به دست دهند؛ البته فقط در صورتی که سخنرانان خود را موظف ندانند بیشترین حجم دانش را در کمترین زمان ممکن به مخاطب انتقال دهند. در حقیقت، کاپلو از سخنرانان میخواهد مسئولیت انتقال دانش را آنقدرها هم جدی نگیرند. اودل برای تأکید بر ناکارآمدی از مفهومی استفاده میکند که کاپلو «راههای پرسهزدن» مینامد. این دو معتقدند پرسههای ذهنی کلید یادگیری حقیقی است و توانایی منحرف شدن از مسیر مهارتی است که بسیاری از ما باید آگاهانه آن را در خود بپرورانیم.
کاپلو معتقد است سخنرانان باید این حقیقت را بپذیرند که یادگیری واقعی در درجه نخست از درون آغاز میشود: یادگیری از اندیشههایی آغاز نمیشود که مدرس به خوبی ارائه میدهد، بلکه از پیوندهایی آغاز میشود که مغزتان میان این اندیشهها ایجاد میکند. کاپلو پیشنهاد میدهد این حقیقت را بپذیرم و سخنرانی را مجموعهای از بارگیریهای ذهنی بدانم که در نهایت به اندیشیدن منجر میشود. من سخنران، به جای آنکه استدلالی منسجم ارائه دهم که همه دانشجویان جذبش کنند، باید تلاش کنم کنجکاویشان را در حوزههای مختلف بیدار کنم؛ سپس، آنها را به «آرامشی» هدایت کنم «که اندیشه در آنجا شکل میگیرد.»
در کلاسهای مجازی، اشتیاق بحث و گفتگو، به خودی خود یک موفقیت محسوب میشود و نشان میدهد استدلال کاپلو به طرز عجیبی سودمند است. تدریس در دوران این بیماری همهگیر مستلزم آن است که در تمامی جوانب انعطافپذیر باشیم: حضور در کلاس، طراحی برنامه درسی، انتخاب موضوعات درسی و واکنشهای موردانتظار دانشجویان. باید انعطافپذیر باشیم؛ چراکه در حال حاضر به سختی میتوانیم به دانشآموزان دسترسی داشته باشیم. فقط صفحه مانیتور نیست که بینمان فاصله میاندازد. دانشجویانم بین دانشکده، کار، مسئولیتهای خانوادگی، اضطرابهای انتخاباتی و ترسهای ناشی از کرونا سرگردان خواهند بود. برخی در قرنطینه به سر میبرند و برخی بیمار شدهاند.
در این شرایط، زندگی تحصیلی کار آسانی نیست. آسانتر آن است سبکی از بودن را برگزینیم که کاپلو توصیف میکند: «مجموعهای از فعالیتهای تکراری و آن دستی که خودکار به سمت تلفن همراه دراز میشود.» اگر سخنرانیام میتواند تکانی به دانشجویانم دهد و موقتاً به آنها انرژی دهد و از آن حالت خارجشان کند، به پیروزی کوچکی دست یافتهام. اگر بتوانم بهصورت معناداری ذهن دانشجویانم را بهسمت امکانهای جدید سوق دهم، براساس استانداردهای کاپلو، خدمت ارزشمندی در حق آنها انجام دادهام، حتی اگر در پایان کلاس نگارش نیمی از دانشجویانم به اموری بیندیشند که ارتباطی به نوشتن ندارد. آنچه - در سخنرانی و در آموزش- اهمیت دارد، اندیشیدن است و بس.
نقل و تلخیص از: وبسایت ترجمان
/ نوشته: لیلی میر/ ترجمه: فاطمه زلیکانی
/ مرجع: آتلانتیک