سرویس جامعه جوان آنلاین: در روزگار دانشجویی، یک روز با رئیس دانشگاهمان بر سر حکمهای آب دوغ خیاری که از کمیته انضباطی دانشگاه صادر میشد بحثمان شد، که چه؟ آقای دکتر؛ فلان دانشجو در دوران حکومت شما چنان خبط بزرگی کرده که منصوبان شما نتوانستهاند آن را به هیچ شکلی ماله بکشند و راهی کمیته انضباطی شده! این چه وضعی است که با نظر شما کمیته محترم وظیفه منصوبان قبلی را تکمیل میکند و نه تنها برخورد قاطعی با دانشجو نمیکند که چنان ماله روی آن خطا میکشد که نه خانی آمده و نه خانی رفته!
آن رئیس محترم یک جمله گفت که هنوز هم آویزه گوش من است، ایشان گفت من اگر روزی توانستم پسرم یا پسر فلان همکارم را به جرم مشابه در کمیته انضباطی محکوم کنم مطمئن باش با دیگران هم برخورد میکنم.
دکتر در حالی که برای بیان حرف سین، زبانش را مقدار کمی بین دندانهایش قرار میداد و این جذابیت کلمهای که میگفت را بالاتر میبرد، گفت من به همه اعضای کمیته گفتهام هر دانشجویی که اینجا آمد اسمش را پاک کنید و بنویسید حسن فلان پسر دکتر فلان بعد رأی صادر کنید. به همین سادگی آقای دکتر همزمان کلاس مدیریت، جامعهشناسی، اخلاق، انسانیت و اسلام شناسی را برای ما برپا کرد.
از پس این سالها، اسلامی که من شناختهام متشکل از قوانین ساده و همه فهم برای سعادت بشر است. یکی از این اصول ساده و همه فهم همین است که دکتر خیلی ساده و صمیمی گفت: «هر چیزی را برای خودت میپسندی برای دیگران هم بپسند.» یک اصل بسیار ساده و همه فهم. این مفهوم یعنی اینکه ما هر کاری و عملی را که انجام میدهیم باید به گونهای عمل کنیم که انگار دقیقاً داریم آن عمل را برای خودمان انجام میدهیم، در اصل هم همین است، ما هر کار و عملی را که انجام دهیم نتیجه آن مستقیماً به خود ما برمیگردد.
با این مفهوم مثلاً من دیگر نمیتوانم دیگران را به سادگی قضاوت کنم، چون اول باید خودم را جای آن که و آنچه قضاوت میکنم قرار دهم و دیگر نمیتوانم به مردم دروغ بگویم، چون دوست ندارم دیگران به من دروغ بگویند.
دیگر حق ندارم از جایگاهم سوءاستفاده کنم، چون دوست ندارم دیگران با سوءاستفاده از جایگاهشان حق مرا تضییع کنند. اگر مدیر شدم حق ندارم با زیر دستم هر گونه که دلم خواست رفتار کنم، چون نفرت دارم که بالادستیام با من آنگونه کند. اگر کارگر شدم حق ندارم در کارم کم بگذارم، چون دوست ندارم بابت دستمزدی که به دیگران میدهم دیگران کم کاری کنند، حق ندارم گرانفروشی کنم، چون دوست ندارم گران خری کنم، حق ندارم تقلب کنم، حق ندارم... حق ندارم... حق ندارم...
و دیگر حق ندارم تصمیمی بگیرم که ثمره آن تصمیم به مردم آسیب بزند. اگر این قانون ساده در جامعه اجرا شود و اگر این حق نداشتنها و داشتنها را رعایت کردیم، دل میآید کنار عقل و حداقل نتیجهاش این خواهد شد که محبت در سطح جامعه جاری میشود و این محبت، محوری میگردد که جامعه حول آن فرهنگش را ترمیم میکند و قطعاً دنیای بهتری برای زندگی فراهم میشود و این دنیای بهتر قطعاً آخرت بهتری به همراه خواهد داشت.
قصد ندارم در مورد تصمیماتی صحبت کنم که در ولنجک، اقدسیه، فرمانیه و... برای مردم گرفته میشوند، حتی قصد ندارم درباره میزهایی که دور آنها تصمیمگیری میشود یا بنایی که در آن تصمیم میگیرند حرف بزنم، اما چارهای ندارم جز اینکه بروم و بپذیرم مردم به دین حاکمانشان هستند و باید...
آقایان حاکم اگر قرار است جامعهمان را حفظ کنیم باید به آب و آتش بزنیم اخلاق کاسب مسلکانه و تصمیمگیری بر مبنای بازار و منافع عدهای قلیل کنار برود و اجازه دهیم دلمان همانطور که دلش میخواهد برایش تصمیم بگیرند برای مردم تصمیم بگیرد.
باید به این باور برسیم که اگر حکم دل، بر کشور جاری شود خود به خود عقلانیتی مصدر امور را به دست میگیرد که نتیجه آن بهتر شدن حال همه مردم است. حال مردم که خوب شد خود مردم هم راه سعادت دنیا را فراهم خواهند کرد و هم راه سعادت آخرت را.