سرویس ایثار و مقاومت جوان آنلاین: از در که وارد ميشويم بوي عطر ياس خانه را پر کرده است. مادر شهيد که مقابلمان قرار ميگيرد سيماي 37 سال چشمانتظاري در صورتش هويدا ميشود. هنوز چشم به راهي دارد که محسن17 سالهاش رفته بود و اميد به ديدار با فرزند شهيدش که جاويدالاثر مانده در نگاهش برق ميزند. ديدار خادمان حفظ آثار شهداي دستجرد با مادر شهيد که در روز ميلاد حضرت زهرا سلام الله عليه صورت گرفت، جمله شهيد آويني را در ذهن ما روشن ميکند که گفت پندار ما این است که ما مانده ایم و شهدا رفته اند، اما حقیقت آن است که زمان ما را با خود برده است و شهدا مانده اند.ياد شهيدان هميشه با ياد سرور و سالار شهيدان توام بوده و هست از همين رو براي لحظاتي با نجواي درخشانفر، فرمانده سابق اصناف تهران ذکر حسين عليهالسلام و حضرت زهرا سلام الله عليه در خانه شهيد طنين انداز ميشود و دلهايمان به ياد حسين عليهالسلام و صديقه کبري سلام الله عليه آرام ميگيرد.
حسين (ع)الگوي همه دورانها
سپس حسينهاشمپور از رزمندگان دوران دفاع مقدس و مدافعان حرم، ياد شهيد محسن فصيحي را با ذکر جلمه اي از رهبر انقلاب که فرمود زنده نگه داشتن ياد شهدا کمتر از شهادت نيست گرامي ميدارد و به مادر شهيد ميگويد: «خدا را شاکريم که دوران دفاع مقدس کنار کساني زندگي کرديم که به گفته شهيد دستغيب ره صد سالهرا يک شبه طي کردند. حالا مفتخريم در بيت شهيد فصيحي حاضر شديم که بگوييم امنيتمان را مديون فرزند شما، شهدا و ايثارگران هستيم و اميد داريم که حق، توفيقمان دهد که ادامه دهنده مسيرشان باشيم و بتوانيم الگو بودن شهدا را در جامعه ترويج کنيم، چرا که که حسين چراغ هدايت و کشتي نجات است.
ساکش را گذاشتند و رفتند
مادر شهيد، گويي حضور فرزند شهيدش را احساس ميکند. از مهربانيهاي کودکانهاش ميگويد که از کودکي به همه مهر ميورزيد . مادر شهيد درباره عزيمت فرزندش به نبرد حق عليه باطل ميگويد:« سال 1360محسن، 16 ساله بود که از سوي لشکر محمدرسول الله تهران راهي جبهه شد و بعد از شرکت در عمليات والفجر مقدماتي مجروح و به بيمارستاني در اصفهان منتقل شد. پس از ترخيص از بيمارستان هنوز جراحتهايش کامل التيام پيدا نکرده بود که گفت ميخواهد به جبهه برود. گفتم که هنوز به سن سربازي نرسيدهاي. سرباز که شدي ميتواني به جبهه بروي. گفت الان ميخواهم با دل خودم بروم. خودش را به همرزمانش رساند و در حالي که 17 ساله بود در علميات والفجر يک به ياران حسين(ع) ملحق شد.»
مادر شهيد درباره نحوه شنيدن خبر شهادت فرزندش ميگويد:« يک روز در خانه را زدند. مقابل در که رفتم ديدم که خودروي حامل تعداد زيادي ساک جبهه است. همان جا فهميدم که فرزندم به شهادت رسيده است. يک نفر ساکي از ميان ساکها برداشت و گفت که اين ساک فرزند شما است. ساک را نگاه کردم و گفتم نميدانم. گفت نگاه کن مادر اين ماشين پر از ساک شهدا است که بايد به دست خانوادههايشان برسانيم. ساک را مقابل پايم گذاشتند و رفتند. آن ها جواب بيشتري ندادند. در همه اين سالها منتظر برگشت محسن هستم و هر جا که خبري از شهيدي ميشد سر ميزدم. بهشت زهرا، معراج شهدا و هر جايي که بشود نشاني از شهيدم بگيرم رفتهام. حالا هم وقتي اعلام ميشود که شهيد آوردهاند ميروم تا شايد نشاني از محسنم پيدا کنم.»
لايق شهادت
خواهر شهيد در وصف برادرش ميگويد:« برادرم محسن بسيار مهربان و شجاع بود. اين روزها که سالگرد پيروزوي انقلاب است جا دارد که يادي کنم از رفتارهاي انقلابي اش. خانهما آن سالها در خيابان مقداد، حوالي خيابان پيروزي بود و برادرم همراه دوستانش در فعاليتهاي انقلابي شرکت ميکرد. پنجره پشتي خانه مان به زمين خالي مشرف بود که برادرم و دوستانش با هم ارتباط داشتند و با هم چيزهايي مثل کتلمولوتوف تبادل مي کردند و يا از روي پشت بام به روي تانکها پرتاب ميکردند. يادم است يک روز که حکومت نظامي اعلام شده بود ما پشت پنجره ايستاده بوديم به تماشا که گارديها هشدار دادند همه محل را ترک کنند حتي از پشت پنجره کنار بروند. برادرم ان موقع دستش را روي کمرش زد و خطاب به يکي از گارديها گفت که مثلا اگر کنار نروم چطور ميشود؟ که سرباز گارد نگاهي به برادرم کرد، چيزي نگفت و راهش را کشيد و رفت.»
خواهر شهيد درباره اعزام برادرش به جبهه ميگويد«محسن 17 ساله بود که به شهادت رسيد. او قبل از عزيمتش به ميدان جهاد شوق رفتن داشت. اما وقتي که رفت اشتياقش به معرفت بدل شد و ما تغيير زيادي در او ديديم. محسن ميگفت که جبهه دانشگاه انسان سازي است و ما اين را از نامههايي که برايمان ميفرستاد درک ميکرديم و ميديديم که تغيير او در سير همين نامهها در حال شکوفا شدن است به خاطر همين باورم اين است که شهادت کمترين چيزي بود که ممکن بود برايش رقم بخورد.»
خواهر شهيد فصيحي درباره نحوه شهادت محسن ميگويد:« در عمليات والفجر يک گردان مسلم در محاصره دشمن قرار گرفت. بعد فرمان عقب نشيني دادند که خبر به رزمندگان نرسيد براي همين جلو رفتند و در محاصره گرفتار شدند. برادرم آرپيچي زن بود. چند نفر که توانستند از محاصره نجات پيدا کنند خبر شهادتش را به ما دادند اما پيکر شهيد به دستمان نرسيده است. گفته اند که منطقهاي که محسن به شهات رسيد رملي بوده و در تفحصها هنوز پيکر کشف نشده است. مادرم در اين سالها مدام چشم انتظار است. با وجود اين که دياناي مادر را گرفتهاند اما هنوز خبري از محسن نشده است.
پرچم برافراشته
پس از ذکر خاطراتي از زبان مادر و خواهر شهيد محسن فصيحي، از طرف خادمان شهداي دستجرد، تابلو فرش منقش به تصوير شهيد به مادر محسن اهدا شد و اين پياممان همچنان باقي ماند که پرچم حفظ آثار شهدايمان خانه به خانه شهدا خواهد گشت و ياد شهدا را زنده نگه خواهد داشت.