کد خبر: 1022436
تاریخ انتشار: ۱۶ مهر ۱۳۹۹ - ۰۷:۰۰
خاطره یک سرباز ارتش از یک روز عملیات در جبهه‌های غرب
فریده موسوی
سرویس ایثار و مقاومت جوان آنلاین: اکنون که سال‌ها از دفاع‌مقدس می‌گذرد، هر کدام از یادگاران آن دوران بخشی از گنجینه خاطراتشان را بر سینه دارند که وظیفه ما اهالی رسانه، نشستن پای صحبت‌های این یادگاران جنگ و ثبت خاطرات‌شان برای ماندگاری در تاریخ است. متن زیر ماحصل گفت‌و‌گوی ما با جانباز مهدی شکوری است که اکنون ۵۳ سال دارد و در سال ۶۴ به‌عنوان سرباز به جبهه‌های جنگ رفته است.

۴۵ روز آموزشی

سال ۶۴ وقتی تصمیم گرفتم به جبهه بروم، ۱۸ ساله بودم. آن زمان اعزام‌ها نظم و نسخ خاصی گرفته بود و هر رزمنده دوره‌ای را به‌عنوان آموزشی سپری می‌کرد. من هم پس از ۴۵روز آموزشی راهی مناطق عملیاتی شدم. اولین جایی که اعزام شدیم قصر‌شیرین بود. در آنجا اغلب عملیات‌ها محدود و ایذایی انجام می‌گرفت. تعداد این عملیات‌ها در طول سال نسبت به عملیات بزرگ جنوب بسیار بیشتر بود. در یکی از همین عملیات‌ها ما ساعت دو نصفه شب وارد عملیات شدیم. نمی‌دانم دشمن چطور از عملیات ما با‌خبر شده بود که یک دفعه شروع به تیراندازی به طرف‌مان کرد. ما در پایین بلندی قرار داشتیم و دشمن روی ارتفاعات بود. منور می‌زدند و منطقه را مثل روز روشن کرده بودند.

دو نارنجک

در اثنای درگیری فرمانده‌مان برادری به نام آقای حسینی بود. ایشان رو به من گفت شکوری اگر همین طور بمانیم تا صبح یا همه‌مان شهید می‌شویم یا اسیر، فقط همینقدر می‌دانم که کسی سالم نمی‌ماند. من گفتم اگر هوایم را داشته باشید، شاید بتوانم کاری انجام بدهم. حسینی پرسید می‌خواهی چه کار کنی. گفتم اگر قرار باشد همه ما شهید بشویم، پس بهتر است یک نفر کشته بشود و باقی نجات پیدا کنند. پیش خودم تصمیم گرفته بودم تا به قیمت جانم هم که شده کاری انجام بدهم. بلند شدم و دو نارنجک به طرف سنگر کمین دشمن که یک نفس به سمت‌مان تیراندازی می‌کرد، انداختم. تیربارچی دشمن که انگار جا خورده بود کمی مکث کرد. شاید انتظار نداشت ما تا این حد به آن‌ها نزدیک شده باشیم. بعد از پرتاب نارنجک دوباره سرجایم دراز کشیدم. بچه‌ها که از مکث تیربارچی دشمن کمی به خودشان آمده بودند، الله‌اکبر گفتند و همگی از جا بلند شدند و به طرف سنگر‌های دشمن تیراندازی کردند.

نصرت الهی

خدا در قرآن می‌فرماید اگر مؤمنان برای من قدم بردارند و بجنگند، من هم آن‌ها را یاری می‌دهم. همین‌طور هم شد. ما ساعت دو به کمین دشمن خورده بودیم و تا ساعت چهار صبح یعنی دو ساعت جنگیدیم و قبل از اینکه هوا روشن بشود، خدا ترس به دل دشمن انداخت و آن‌ها سنگرهای‌شان را یا رها کردند یا اینکه همگی کشته شدند و ما توانستیم به خط دشمن نفوذ کنیم. فرمانده‌مان گفته بود اگر به همان حالت بمانیم، همگی‌مان اسیر می‌شویم، ولی با نصرت الهی ما بر دشمن پیروز شدیم و توانستیم چیزی در حدود ۲۰ الی ۲۵ اسیر بگیریم.

فراتر از انتظار

اینکه می‌گویند دفاع‌مقدس میدان بروز استعداد‌ها بود، واقعاً درست است. من در آن عملیات به‌عنوان تک‌تیرانداز حضور داشتم، ولی وقتی که کار به نبرد با تانک‌های دشمن رسید، خیلی از ما سرباز‌ها اسلحه‌های خودمان را کنار گذاشتیم و با آرپی‌جی به مصاف تانک‌های دشمن رفتیم. عراقی‌ها شیوه کارشان اینطور بود که اگر خطی را از دست می‌دادند، با روشنایی هوا با تانک‌های‌شان پاتک می‌زدند. آنجا هم چند تانک عراقی سعی کردند دوباره خط سقوط کرده‌شان را پس بگیرند، اما به یاری خدا و با همراهی رزمنده‌ها، آنقدر مقابل تانک‌های‌شان مقاومت کردیم و چند تایی از آن‌ها را زدیم، تا اینکه تانک‌ها هم کاری از پیش نبردند و عقب‌نشینی کردند.

در همین عملیات من مجروح شدم. می‌خواستم یک تانک دشمن را بزنم که ناگهان دیدم روی زمین ولو شده‌ام! نگو تانک زودتر از من شلیک کرده بود. از تمام سر و صورت و دست‌هایم خون می‌آمد. بچه‌ها من را به خط عقب منتقل کردند، اما، چون پاتک‌های دشمن ادامه داشت، دوباره به منطقه عملیاتی برگشتم و به همراه دیگر همرزمانم چندین روز پاتک‌های دشمن را پس زدیم. جنگ ما یک دفاع‌مقدس بود و این تقدسش هم به نفس گرم انسان‌هایی بود که سعی می‌کردند با اعتقادات‌شان بجنگند و به‌عنوان یک رزمنده مکتبی، از ارزش‌ها دفاع کنند. همین انگیزه‌های معنوی بود که باعث می‌شد هر رزمنده‌ای فراتر از قدرت جسمی‌اش بجنگد و دشمن را به تعجب و تحسین وابدارد.
نظر شما
جوان آنلاين از انتشار هر گونه پيام حاوي تهمت، افترا، اظهارات غير مرتبط ، فحش، ناسزا و... معذور است
تعداد کارکتر های مجاز ( 200 )
پربازدید ها
پیشنهاد سردبیر
آخرین اخبار