سرویس حوادث جوان آنلاین: شامگاه چهارشنبه ۳۱اردیبهشتماه به مأموران پلیس تهران خبر رسید زن جوانی در خانهاش حوالی تهرانپارس با ضربات چاقو زخمی شده است. با اعلام این خبر تیمی از مأموران پلیس راهی محل حادثه شدند که دریافتند دقایقی قبل ساکنان ساختمان مسکونی متوجه صدای دلخراش زن همسایه در طبقه سوم میشوند و وقتی به در خانه او مراجعه میکنند با پیکر نیمه جان او در اتاق خواب کنار دختر هشتساله کر و لالش مواجه میشوند و وی را برای درمان به بیمارستان تجریش منتقل میکنند.
در حالی که تحقیقات درباره این حادثه ادامه داشت تیم پزشکی اعلام کرد زن جوان که شکوفه نام دارد بر اثر شدت جراحات و خونریزی به کام مرگ رفتهاست. بدین ترتیب با مرگ زن جوان پرونده وارد مرحله تازهای شد و تیمی از کارآگاهان ادارهدهم پلیسآگاهی به دستور قاضی ساسان غلامی، بازپرس ویژه قتل برای بررسی وارد عمل شدند.
بررسیها حکایت از آن داشت زن جوان مدتی قبل از شوهرش جدا شده و چند روز قبل هم با پسر جوانی به نام فرخ که مدعی بوده شوهرش است خانهای در حوالی تهرانپارس اجاره کرده است. همچنین مشخص شد پسر ۲۴ساله که فرخ نام دارد، در این چند روز به خانه مقتول رفت و آمد داشته و شب حادثه آنجا بوده است. با بدست آمدن این اطلاعات مأموران فرخ را به عنوان مظنون حادثه تحت تعقیب قرار دادند تا اینکه اوایل تیرماه وی را در حالی که در یکی از روستاهای شهرکرد چوپانی میکرد شناسایی و دستگیر کردند.
متهم پس از انتقال به تهران در بازجوییها آشنایی با مقتول را پذیرفت، اما مدعی شد که در قتل شکوفه دخالتی نداشته است. پس از این متهم برای تحقیقات فنی در اختیار تیمی از کارآگاهان ادارهدهم قرار گرفت تا اینکه در نهایت صبح دیروز پس از گذشت ۵۵روز از حادثه در دادسرای امور جنایی تهران مقابل قاضی ساسان غلامی به قتل زن جوان اعتراف کرد.
متهم در ادامه برای تحقیقات بیشتر در اختیار کارآگاهان ادارهدهم پلیس آگاهی قرار گرفت.
گفتگو با قاتل
گویا شما از طریق اینستاگرام با شکوفه آشنا شدی؟
من دامدار بودم و در روستایمان چوپانی میکردم که دوسال قبل گوشی هوشمندی خریدم و اینستاگرام نصب کردم. خیلی علاقه به اینستاگرام داشتم و همیشه استوری میگذاشتم تا اینکه سهماه قبل از حادثه شکوفه یکی از استوریهای مرا که با گوسفندانم گرفته بودم لایک کرد و از آن روز به بعد با او ارتباط تلفنی و پیامکی برقرار کردم.
چه شد که تصمیم گرفتی دامداری را رها کنی و برای زندگی با شکوفه به تهران بیایی؟
وقتی با او آشنا شدم خواست از نزدیک یکدیگر را ملاقات کنیم که من به تهران آمدم و سهروز در تهران ماندم. همان زمان فهمیدم از شوهرش طلاق گرفته است و همراه دختر کر و لالش تنها زندگی میکند. او پیشنهاد داد با او ازدواج کنم و برای زندگی به تهران بیایم که قبول کردم. در واقع من به او علاقه پیدا کردم و از آنجایی که دیپلم برق دارم و برقکار هم هستم تصمیم گرفتم چوپانی را رها کنم و در تهران کار برق انجام دهم.
چرا او را به قتل رساندی؟
من او را دوست داشتم و حتی به مادرم هم گفته بودم، اما وقتی به تهران آمدم متوجه موضوعاتی شدم که از ازدواج با او منصرف شدم و در نهایت هم او را به قتل رساندم.
چه موضوعاتی؟
اول اینکه فهمیدم شکوفه معتاد به شیشه است و علاوه بر شیشه حشیش هم مصرف میکند. او همیشه حالش بد بود و تعادل روحی نداشت و وقتی هم شیشه مصرف میکرد متوهم میشد. از طرفی هم فهمیدم او بیشتر مرا به خاطر پولم میخواهد و خودم را دوست ندارد. در این چند روز هم به او مشکوک شده بودم، البته خودش میگفت با کسی جز من ارتباط ندارد.
درباره شب حادثه توضیح بده.
من به خاطر او چوپانی و گوسفندانم را به امان خدا رها کردم و به تهران آمدم به امید اینکه زندگی خوبی را شروع کنم، اما در این چند روزی که با او بودم سخت پشیمان شدم تا اینکه شب حادثه وقتی از محل کار برگشتم متوجه شدم در خانه شکسته است و احتمال دادم که او با کسی درگیر شده است، اما خودش گفت که کلید را در خانه جا گذاشته است و دخترش در خانه پشت در مانده و مجبور شده در را تخریب کند. ساعتی بعد به بازار رفتم و مقداری خوراکی و میوه خریدم و دوباره به خانه برگشتم که دیدم او مثل همیشه سرش به گوشی است و به دیگران پیامک میدهد. او یا پیامک میداد یا تلفنی با کسی حرف میزد و مدام هم پشت تلفن خنده میکرد که ناراحت شدم و به او گفتم یا باید با من بخندی یا مرا رها کنی. به هرحال ناراحت شدم و وسایلم را جمع کردم تا از خانهاش بیرون بروم که او در خانه را قفل کرد و با شوهر خواهرش تماس گرفت و از او خواست به خانهاش بیاید. بعد هم گفت شوهر خواهرش به زودی میرسد و من را گوشمالی میدهد. پس از این به طرف در رفتم که ناگهان چاقوی ضامنداری از کیفش بیرون آورد و مرا تهدید کرد و من هم چاقو را از او گرفتم. شکوفه شروع به داد و فریاد کرد و من هم چند ضربه با همان چاقو به او زدم و از آنجا گریختم.
چرا در این مدت منکر قتل شدی؟
میترسیدم. چون میدانم اگر خانوادهاش رضایت ندهند باید قصاص شوم و من از مرگ خیلی میترسم به همین دلیل قتل را به گردن نمیگرفتم، اما در این مدت عذاب وجدان رهایم نکرد به طوریکه خسته شدم و امروز تصمیم گرفتم واقعیت را بگویم.