کد خبر: 1004500
تاریخ انتشار: ۰۵ خرداد ۱۳۹۹ - ۲۳:۲۵
ایمان واقعی جدایی‌ها را قابل تحمل می‌کند
تا به حال یک جدایی را از نزدیک دیده‌اید؟ جدایی یک کارمند به دلیل اخراج از اداره، جدایی زوجین از یکدیگر، جدایی والدین از فرزندشان در شب پیوند زناشویی او، جدایی یک جوجه از میان جوجه‌های دیگر در یک مرغداری و هرگونه جدایی دیگر! حتی در چیدن یک شاخه گل از بوته‌اش می‌توان زخم جدایی را احساس کرد. انگار رشته‌های وابستگی بین گل و بوته‌اش هر چند با چشم قابل دیدن نیست ولی قابل درک است.
هما ایرانی
سرویس سبک زندگی جوان آنلاین:  شاید اگر دقیق شویم ارتعاش‌ها را بشنویم یا احساس کنیم. ارتعاش‌هایی که از رنج گسستن به وجود می‌آید. بیم ما از پیدا شدن این ارتعاش‌ها در روابط‌مان گاهی آن‌قدر زیاد است که از ترس شنیدن آن‌ها به روابط زندگی‌مان می‌چسبیم. گاه به جای ادامه دادن یک رابطه سالم و تکیه بر آن، به آن آویزان می‌شویم. گاه با اینکه می‌دانیم باید آن را رها کنیم ولی چنگال‌های وابستگی‌مان را بیشتر در آن فرومی‌کنیم تا احتمال جدایی‌مان از آن کمتر شود. با اینکه می‌دانیم باید چنگال‌های وابستگی را بیرون کشید ولی ترس کار خودش را می‌کند.

بافت شکننده ترس

شاید غلبه بر ترس‌های درونی که گاه وجودشان را فراموش می‌کنیم درمان اساسی رهایی از وابستگی‌هاست ولی ممکن است ترس‌های ما آن‌قدر زیاد باشد که یکی در میان بقیه، دیده نشود. مانند یک کاشی سیاه، در میان کاشی‌های دیگر روی دیوار، که برای دیده شدن نیاز به رنگی متفاوت دارد. جنس ترس شبیه شکننده‌ترین، بی‌ثبات‌ترین و ناپایدارترین بافت‌هاست که حساسیت عجیبی به نور دارد. به نظر می‌رسد ذره‌ای نور می‌تواند این بافت حساس و شکننده را به راحتی از هم بپاشد و متلاشی کند. جالب اینکه این بافت شکننده و بی‌ثبات در ظاهر پرقدرت و مقاوم به نظر می‌رسد. حتی ممکن است آن‌قدر قوی به نظر برسد که ما را از نابودی‌اش ناامید کند. از قدیم گفته‌اند طبل توخالی... و این مثل به نظر نگارنده، چه خوش در این‌باره می‌نشیند.

ترس‌های ما گاهی آن‌قدر زیاد است که نمی‌توانیم تصمیم درست را بگیریم. شاید آن‌قدر زیاد باشد که حتی وقتی تصمیم درستی هم برای‌مان گرفته شده است، از روی ترس نپذیریم و آن را رد کنیم. شاید پیش‌آمد‌های مثبتی را که در قالب تلخ‌ترین اتفاقات پیش‌روی‌مان قرار می‌گیرد پس بزنیم. ترس‌اجازه ندهد که پذیرای تقدیر نیک‌مان باشیم. شاید آن‌قدر زیاد باشد که نگذارد کمی معنویت به خرج دهیم و قلب‌مان را برای شنیدن راه درست باز بگذاریم. یا کمی مکاشفه به خرج دهیم و روح‌مان را کمی آزاد بگذاریم و اندکی جست‌وجو کنیم. در میان ترس‌های‌مان شاید راه‌های خدا که همه‌جا هست، از جمله قلب خودمان، دیده نشوند؛ ولی با غلبه بر ترس و کمی جست‌وجو می‌توان پیدای‌شان کرد. راه‌هایی که تمام واقعیت زندگی ما را هویدا خواهد کرد و آن‌چه را که باید انجامش دهیم. جمله‌ای از جان آیبرگ در این‌باره وجود دارد؛ «واقعیت به جست‌وجوگر آسیب نمی‌رساند، بلکه به آن که از مقابلش فرار می‌کند، صدمه می‌رساند.»

بسیاری از ما این پیام‌ها را می‌شنویم و درک می‌کنیم ولی باز هم ترس به میان می‌آید و ما را از انجامش منصرف می‌کند. ترس نمی‌گذارد کمی از پیام را اجرا کنیم. شاید پیام، راهی با کمی سختی را به ما نشان دهد، برای همین اعتماد به آن برای ما مشکل می‌شود، چون باز هم ترس‌های ماست که برای ما هدایت‌کننده است و با دلهره انداختن به دل‌مان، ما را منصرف می‌کند تا از آن چه درست، اما دشوار است صرف‌نظر کنیم و بگذریم. اعتماد ما به پیام‌ها ممکن است ضعیف باشد ولی این بی‌اعتمادی باز هم از ترس‌هایی است که کاشی‌های دیوار دل‌مان را پر کرده است و کاشی‌هایی از جنس شکننده و حساس به نور. این جمله از جف‌کاکس در این سخن می‌نشیند که: «کسانی که زنده هستند و بی‌اعتنا عمل می‌کنند، در معرض خطر اسیر شدن در زندگی «مرده» قرار دارند.»

نقش ایمان در تحمل جدایی‌ها

گاهی ترس‌ها ایمان ما را در دست می‌گیرد. ممکن است وقتی این را احساس کنیم، بیشتر عبادت کنیم، بیشتر به سراغ مستحبات و آداب مذهبی برویم و بی‌آنکه حواس‌مان باشد با استرس بیشتری از پروردگار کمک بخواهیم ولی باز هم نتوانیم بر ترس‌های‌مان غلبه کنیم. به نظر می‌رسد در این حالت نیز قلب‌مان را به روی روح دعا و نیایش‌مان بسته نگه داشته‌ایم. پذیرش روح نیایش، قلب را به روی راه‌های درست باز و شنیدن و دریافت کردن پیام‌ها را نیز آسان‌تر خواهد کرد. شاید لازم باشد تا برگی از درختی هرس شود! همین جدایی کوچک رشد بهتری برای درخت خواهد داشت. جدایی خوب نیست، ولی این جدایی مساوی است با رشد.

درخت چناری در نزدیکی خانه ما وجود دارد که بسیار دوستش دارم. یک بار با خودم گفتم، اگر شاخه‌ای از آن را ببرم و به خانه بیاورم شاید در آب ریشه دهد و بتوانم قلمه‌ای از آن را در خاک گلدان رشد دهم. به این ترتیب روح درخت به خانه‌ام می‌آید و هر روز هم می‌توانم کنارش باشم و از وجودش لذت ببرم ولی ترسیدم این کار را انجام بدهم مبادا که درخت آزرده شود و رنجی بکشد. تا اینکه یک روز که باز هم پیش درخت رفته و کنارش ایستاده بودم، به طور اتفاقی با باغبانی برخورد کردم. باغبان در حال رسیدگی به باغچه‌های اطراف بود. درباره قلمه زدن از درخت چنار از او پرسیدم. او جمله‌ای گفت که تا همیشه به یادم خواهد ماند: «اگر درختی را هرس کنی لطف بزرگی به آن کرده‌ای، چون باعث می‌شود نفس تازه کند، رشد کند و جان دوباره‌ای بگیرد.» با شنیدن این حرف دیگر نیازی به درنگ و بافتن ذهنیات منفی نبود. راه درست بود، باید قلمه‌ای از درخت می‌گرفتم. همان روز شاخه‌ای از درخت را بریدم و به خانه آوردم.

ترس از هرس کردن

گاهی از هرس کردن اضافه‌های زندگی‌مان می‌هراسیم. از رشته‌های بیهوده‌ای که برای تحصیل انتخاب کرده‌ایم، از ارتباطات تهی از عشق و محبتی که به دلیل برخی ملاحظات در زندگی خود ایجاد کرده‌ایم، حتی از اشیا و وسایلی که با خرید‌ها و هدایای نامناسب به زندگی ما راه پیدا کرده‌اند و خودمان هم نمی‌دانیم که چرا باید نگهشان داشته باشیم!

شاید بار‌ها پیام هرس کردن آن‌ها رسیده باشد ولی کاشی‌های سیاه و شکننده مانع بازتاب نورش شده باشد. ایمان ما به نوری که وجود دارد و پیام را مخابره می‌کند، خیلی از ترس‌های ما را دور می‌کند. کمی جست‌وجو در میان کاشی‌ها هم نور را آشکار می‌کند و هم راه درست را. کسی چه می‌داند شاید باغبانی هم از راه برسد و راه درست باغبانی را به ما نشان دهد.
نظر شما
جوان آنلاين از انتشار هر گونه پيام حاوي تهمت، افترا، اظهارات غير مرتبط ، فحش، ناسزا و... معذور است
تعداد کارکتر های مجاز ( 200 )
پربازدید ها
پیشنهاد سردبیر
آخرین اخبار