سرویس ایثار و مقاومت جوان آنلاین: سردارشهیدحاج محمد باغبانی از شهدای زرینشهر اصفهان بود که از بدو تشکیل تیپ ۴۴ قمربنی هاشم (ع) در این تیپ حضور یافت و تا هنگام شهادت، در سمتهای متعددی، چون فرماندهی گردان، محور و بالاخره مسئول عملیات تیپ، انجام وظیفه کرد. کتاب «متولد ماه کامل» که به اهتمام علیرضا و فاطمه قائدی توسط مؤسسه فرهنگی هنری راویان فتح شهرستان لنجان به انتشار رسیده، بر آن است تا گوشههایی از زندگی و مجاهدتهای این سردار دفاع مقدس را به خوانندگان نسل حاضر معرفی کند. با هم نگاهی به داشتههای این کتاب میاندازیم.
«متولد ماه کامل» روایتی داستانی دارد. از دوران کودکی شهید در زرینشهر شروع میشود و در هر بخش، خاطرهای از حاج محمد در قالب داستانی کوتاه روایت میشود. قلم نویسندگان قوی و پخته است. هر چند به نظر میرسد در تعریف خاطرات کمی اطاله کلام به چشم میخورد و میتوانست مختصر و مفیدتر باشد.
در هر بخش از کتاب، راوی یا راویهای زندگی شهید، مشخص نیستند، ولی معلوم است که نویسندگان مطالب کتاب را از چند منبع یا چند راوی تهیه کردهاند. شیطنتهای دوران کودکی شهید جالب توجه است. تصویری که از این خاطرات به دست میآید، شهیدمحمد باغبانی را فردی نترس، جسور و بازیگوش نشان میدهد. قهرمانی که شخصیت پرجذبهای را از همان دوران کودکی به نمایش گذاشته بود.
نوجوانیهای شهیدباغبانی، آنطور که از کتاب برمیآید، به تحصیل، ورزش کشتی و ساختن روح و جسم گره میخورد. جالب است که حاج محمد با شهیدحسین قجهای در یک باشگاه تمرین میکردند و با هم رفیق بودند: «هر دو سینه کفتری راه افتادند سمت خانه. هر دو چشم و ابرو مشکی بودند با صورتی گندم گون، موهای موجدار، بدنی پر و چهارشانه. فقط حاجمحمد یک سر و گردن از حسین بلندتر بود. رک و راست قدم برمیداشتند؛ با گردنی افراشته، فقط حاجمحمد دستهایش را بازتر میگرفت و در راه رفتن شیطنتی داشت که حسین نداشت. هر دو سلام را بلند علیک میدادند، حاج محمد با خنده همیشگی، حسین با اسباب صورتی که تکان نمیخورد و تهش یک مهربانی محکم داشت. حاج محمد از حسین خوشش میآمد؛ لوطی و با مرام بود.»
روایتها یکی پس از دیگری خواننده را با بخشهای مختلف زندگی شهید باغبانی آشنا میکنند. از فعالیتهای انقلابی گرفته تا رفتن به جبهه و مسیری که زندگی حاجمحمد را به شهادت گره میزند: «دم مغازه آقاجواد شلوغ بازار شده بود. دست پرزور حاجمحمد یقه مرد را گرفته بود و ول نمیکرد... خوب کردم پاره کردم. تو غلط کردی. به گور هفت جدت خندیدی. چیزی که نخوندی پاره کردی... خوندم خوبم خوندم. یه مشت پا پتی گدا گشنه که صدقه سر اعلیحضرت شکم پر شدین... ول کن، پاره کردی یقه را. میدم آجان تا حالیت شه. آی، کله میزنی؟ حالت رو جا میارم... احمد و ابوالحسنی خودشان را وسط انداختند.»
در کتاب متولد ماه کامل، فصل جبهه رفتنهای شهیدباغبانی از بهمنماه ۱۳۶۰ شروع میشود. در آن زمان او به عضویت سپاه درآمده بود و، چون هنوز لشکرهای استانی تشکیل نشده بود، در لشکر ۲۵ کربلا حضور داشت. بعد که تیپ ۴۴ قمربنی هاشم (ع) تشکیل میشود، فصل خاطرت شهید به همرزمی با شهدایی، چون سردار شهیدمحمد علیشاه مرادی، فریدون محمدی و... گره میخورد تا اینکه سردارحاجمحمد باغبانی در اواخر اسفندماه ۱۳۶۳ و در قالب عملیات بدر به شهادت میرسد.
در پایان بخشی از متن کتاب را با هم میخوانیم: «نسیم خنک آبان خوزستان. چرخ میخورد و زمزمه «العفو» نوجوانهای نورسته، قنوتهای مردهای از زن و بچه بریده، «سلم لمن سالمکم» جوانهای از آینده گذشته را برمیداشت و عین عطر محمدی در هوا پخش میکرد. دو رفیق چرخیدند. گوش دادند و زمزمهها را نفس کشیدند. دوکوهه اولین منزل بچههایی بود که در همین اتاقها سر به بالش گذاشته بودند، پای همین منبع آب وضو گرفته بودند، پشت آن ساختمان در تاریکی نماز شب خوانده بودند و بعد یک دفعه، طوری پریدند و دور شدند که رد نگاه بقیه، حتی گرد پایشان را هم نمیدید. دو رفیق، دم منبع آب دست به وضو شدند و بعد هر کدام تنها، در تاریکی محوطه جایی دور از چراغ و نگاه، پناه گرفتند.»