سرویس سبک زندگی جوان آنلاین: بسیاری از افراد امروز از تداوم خستگیهای غیر عادی و کمبود انرژی شکایت میکنند. کافی است موتورهای جستوجو را نگاه کنیم. متوجه خواهیم شد بسیاری از جستوجوها در موتورهای جستوجو به این موضوع اختصاص دارد. چرا افراد نمیخواهند دچار کمبود انرژی شوند؟ طبیعی است ما همه فعالیتهای روزمرهمان را به واسطه انرژی انجام میدهیم و کمبود انرژی و خستگی مفرط حس بسیار آزاردهندهای است، اما خبر خوب این است که ما میتوانیم با زیر نظر گرفتن فضای درون و رفتارهایمان، منفذهای هدررفت انرژی و مدخلهای خستگی را ببندیم. اما چطور؟
ذهن گردبادی و تخریب فضای درون
مهمترین عامل ایجاد خستگیهای روانی که در نهایت منجر به خستگی جسمی و تجمع انواع بیماریها در ما میشود مربوط به نوع فعالیتهای ذهنی ماست. ذهن اغلب ما به خاطر اینکه آگاهانه تربیت نشده و فعالیتهای آن زیر نظر شعور فطری قرار نگرفته است، تحرک و جنب و جوش بالایی دارد. البته یک تحرک و جنب و جوش مخرب که در نهایت نه تنها سازندگی ندارد، بلکه از نیروی خود برای تخریب قوای روانی و جسمی ما استفاده میکند، مثل این است که مدام گردبادی درون ما میپیچد. گردباد دارای قدرت بالایی است، اما در نهایت از این قدرت بالا در جهت تخریب هر آنچه سر راهش قرار دارد استفاده میشود و متأسفانه ما سر راه گردبادهای ذهنمان قرار گرفتهایم. اما چگونه؟
روز، خستهکننده است یا ذهن من خستگیاش را به روز میدهد؟
توجه کنید که ذهن من درگیر بیماریهایی، چون مقایسه، قضاوت، منفیبافی، رؤیابافی و نظایر آن است. ذهن من در این حالت بخش اعظمی از انرژی روانی مرا اتلاف میکند. در واقع آن انرژی شفاف و فطری سر راه این ذهن قرار گرفته است. مثل این است که من آسمان آبی را در معرض شیشههای کثیف عینک خودم قرار میدهم. آسمان با همه تمیزی، زیبایی و شفافیت خود همچنان مستقر است، اما آن چیزی که من از آسمان میبینم در نهایت تابع شیشههای کثیف عینکم است. این دقیقاً اتفاقی است که برای ما میافتد. یک روز جدید واقعاً یک روز جدید است، اما چرا من یک روز جدید را یک روز کهنه و تکراری دیگر میبینم، زیرا از پشت شیشههای کثیف عینکم نگاه میکنم، بنابراین با خودم میگویم یک روز خستهکننده دیگر در راه است، در حالی که روز خستهکننده نیست، ذهن من دچار خستگی شده و این خستگی را به همه چیز ربط میدهد، به زمین و زمان.
پذیرفتهام بیحوصلهام، اما آگاه نیستم بیحوصلگی در من هست.
اما چرا ذهن من خسته است؟ ذهن من خسته است، چون دچار بیماری شده و از آگاهی فاصله گرفته است. در واقع هر بیماریای که در ذهن من پدیدار میشود سارق بخشی از انرژی درونی من است، اما همه ما در تجربههای روزانه خود با مراقبت درونی میتوانیم منفذها و سارقهای انرژی درونی خود را پیدا کنیم. به خودتان اینطور نگاه کنید که در طول روز و حتی شب موقع خواب آن منفذها و سارقها دست از سر شما برنمیدارند. مثلاً سارقی به نام قضاوت که به نظر میرسد سردسته همه دزدها و سارقهاست جلو میآید و سهمی از انرژی درونی شما را میبلعد، یا منفی بافی یا مقایسه و نظایر آن، توجه کنید که ما در طول سالها آنقدر درگیر این بیماریها شدهایم و به آنها چسبیدهایم که واقعاً احساس نمیکنیم این بیماریها درون ما هستند. حتی این بیماریها را به عنوان وجهی از شخصیت خود میدانیم و خودمان را با آنها تعریف میکنیم و این مصیبت کمی نیست، یعنی من پذیرفتهام که اساساً آدم بیحوصلهای هستم و این را به عنوان وجهی از شخصیت خود تعریف کردهام، اما در خودم تعقیب نکردهام که چرا من بیحوصلهام؟ چرا همه چیز را تکراری و خستهکننده مییابم؟ در حالی که اگر کسی مدتی خودش را با دقت زیر نظر بگیرد همچنان که مثلاً ما صحنههای یک فیلم یا سریال را با دقت زیر نظر میگیریم متوجه میشود چه عواملی در نهایت منجر به بیماریهای ذهنی او میشوند، اما این زمانی اتفاق میافتد که من همچنان که اتفاقات بیرون را رصد میکنم با همان دقت به فعالیتهای ذهنم توجه داشته باشم و مجموعه این فعالیتها را نه «من» که «در درون من» ارزیابی کنم.
چرا نمیتوانم دزد را بگیرم؟ چون فکر میکنم خودم دزد هستم
نکته کلیدی در عبور از خستگیهای ذهنی همینجاست که من به فعالیت ذهنی خود را نه به عنوان «من» که به عنوان «آنچه در من میگذرد» نگاه کنم. وقتی حتی میپذیرم و میگویم من آدم منفیبافی هستم اگر این منفیبافی را به شخصیت و ژن خود ربط دهم در نهایت رها نخواهم شد، چون آن را به یک امر جبری تبدیل کردهام. در واقع وقتی میگویم من منفیباف هستم قدرت تفکیک خود از منفیبافی را از دست میدهم، قدرت دیدن و رؤیت منفیبافی را به عنوان یک دیگری از دست میدهم، اما وقتی آگاه شوم و پی ببرم در من منفیبافی هست مثل این است که به یک دیگری و یک چیز دیگر نگاه کنم، بنابراین میتوانم مچ آن سارق درونی که انرژی مرا میبلعد بچسبم. دقت میکنید؟ اما اگر آن سارق من باشم یا درستتر بگویم مسئله برای من اینطور جا افتاده باشد که من همان سارق هستم هیچ وقت نمیتوانم مچ خودم را بگیرم و راز اینکه سالها درگیر این بیماریهای درونی میشویم این است که میپذیریم من بیمار هستم، من سارق هستم و به همین ترتیب بیماری در من تداوم مییابد، یا آن سارقها میآیند و انرژی مرا میدزدند، چون من پذیرفتهام آن سارقها من هستم، اما اگر به این آگاهی برسم که بیماریای در من وجود دارد یا از من دزدی میشود به محض رسیدن به این آگاهی میتوانم علیه این بیماری یا دزدی اقدام کنم. شما در دنیای بیرونی چرا علیه بیماریهایتان اقدام میکنید؟ چون اعتقاد دارید شما آن سرماخوردگی یا آن آنفلوآنزا یا آن معده درد یا آن سرطان نیستید و همین آگاهی که من سرماخوردگی یا سرطان نیستم، بلکه سرماخوردگی یا سرطان در من وجود دارد این فاصلهگذاری باعث اقدام میشود. همچنان که شما آگاه هستید از شما دزدی شده است، بنابراین به پلیس مراجعه میکنید، اما اگر این فاصلهگذاری نبود و مسئله اینطور برای شما جا میافتاد که خودتان دزد وسایل خودتان هستید هیچ اقدامی نمیکردید. در بیماریهای روانی هم برای ما جا افتاده که من یک آدم منفی باف هستم یا من آدم قضاوتگری هستم یا من آدم مقایسهگری هستم، بنابراین، چون به این دزدها و بیماریها نام «من» گذاشتهام نمیتوانم آنها را از سر راه بردارم، بنابراین خستگی و دزدی انرژی در من تداوم مییابد، چون انگار من میگویم قبول دارم از من دزدی میشود، اما دزد، خود من هستم. به محض اینکه من میگویم دزد خود من هستم در واقع مجوز دزدیهای روزهای بعد هم صادر میشود. به محض اینکه من میگویم من عصبی هستم، مجوز پرخاشهای روز بعد هم صادر میشود، چون من به خودم قبولاندهام که پرخاشگر هستم نه اینکه پرخاشگری در من هست.