سرویس سبک زندگی جوان آنلاین: توی حال خودش بود که سایه یک صورت روی صفحه گوشی احساس کرد. آرام سرش را چرخاند و صورت دختر جوان را دید. لبخند دختر حاکی از خجالتش بود برای یواشکی سرک کشیدن توی صفحه خصوصی او. با لبخندی تلخ از نگاهش استقبال کرد و دختر برای ماستمالی کردن کار زشتش بلافاصله گفت همسرتونه. او سکوت کرد و فقط نگاهش کرد. دختر ادامه داد: آخی چه شوهر خوشتیپی! ماشاءالله چقدم قشنگه، عین بازیگر خارجیهاس. حتماً خیلیام دوستون داره. ازین عشقای پروانهای. آخی عزیزم.
اشکش را زیر لبخند پنهان کرد و سکوت تحویلش داد، اما با خودش فکر کرد که چند نفر مثل دختر فکر میکنند او خوشبختترین زن دنیاست؟ کسی نمیدانست او با یک شوهر زیبارو و بلندقامت که شاید حسرت خیلی از دخترها بود، داشت با دلی پر از غم از محضر میآمد. هنوز یک ساعت هم از مهر طلاقش نگذشته بود. با خودش فکر کرد چقدر خوشبختی برای آدمها متفاوت است. او یک روز برای خوشبختیاش نقشه کشیده بود و آن زمان زیبایی و چهره همسرش ملاک بزرگی برای خوشبختیاش بود. آنقدر که هر جا میرفت دستش را دور بازوان همسرش میانداخت تا همه شاهد دلبریها و عاشقانههایش باشند. اما کمکم این خوشبختی رنگ باخت و زندگی واقعی رخ نشان داد. زیر سقف مشترک، خبری از خوشبختی نبود. حالا بعد از جدایی خودش را خوشبختترین میدانست.
این حکایت زندگی بسیاری از ما آدمهاست. به قول قدیمیها توی زندگی ما را میسوزاند، بیرونش مردم را. یعنی ما از درون خودمان را بدبخت میدانیم و با انواع مشکلات دست و پنجه نرم میکنیم، اما بیرون فقط ظاهر آراسته و مدل ماشین و چیدمان خانهمان را میبینند و خبر از دل پر آشوبمان ندارند.
هزاران راه و نگاه به خوشبختی
خوشبختی طیف گستردهای دارد. به تعداد همه انسانهای روی زمین راه برای خوشبختی وجود دارد. یکی خوشبختی را در آزادی میداند. حاضر است ساده بپوشد و ساده غذا بخورد، اما آزاد باشد و زیر منت کسی نرود. یکی ممکن است خوشبختی را بودن کنار خانوادهاش بداند و اگر به هر دلیلی مجبور به ترک آنها شود دیگر خودش را خوشبخت نپندارد. یکی خوشبختی را در پول میداند. اگر مدل ماشینش را مدام عوض کند و ارتقا دهد حال دلش خوب میشود و احساس خوشبختی میکند. بعضی دیگر خوشبختی را در داشتن فرزند سالم میدانند. همین که کنار فرزندانشان هستند خوشحالترین مردم به حساب میآیند. بعضی دیگر خوشبختی را در تحصیلات عالیه میدانند. هر چه مدرکشان بالاتر میرود حالشان خوبتر میشود و از خودشان رضایت بیشتری حاصل میکنند. یکی خوشبخت است، چون مشهور است. یکی خوشبخت است، چون هر قدر که بخواهد پول دارد، یکی خوشبخت است، زیرا میتواند دست مخلوق خدا را بگیرد و برای خوشبختی کس دیگری قدم بردارد. یکی هم به کسی که دوستش دارد و مدتها انتظار وصل او را کشیده است میرسد و میشود خوشبختترین آدم روی زمین.
واقعاً چه کلمه پیچیدهای است خوشبختی! این حس ممکن است در شرایط خاص تغییر کند و عامل خوشبختی هم زیر و رو شود. تصور کنید فردی دچار بیماری است. حال جسم و روحش خوب نیست و مدام درگیر دکتر و بیمارستان است، اما بعد از انجام دوره درمان دوباره نعمت سلامتیاش را به دست میآورد و میشود خوشبختترین آدم.
یکی همسرش در زندان است. زندگی برای او و بچههایش سخت میگذرد. حاضر است همه دنیایش را بدهد تا یک بار دیگر خانهشان رنگ شادی بگیرد و پدر کنار بچهها باشد. حالا اگر خبر بدهند که او آزاد شده تبدیل میشود به خوشحالترین زن.
از کدام مسیر در جستوجوی خوشبختی هستید؟
خلاصه که راههای خوشبختی زیاد است. همانگونه که گونههایش متنوع و بسیار! مهم این است که برای رسیدن به این رضایت قلبی از کدام مسیر برویم؟ شما کدام مسیر را میروید؟
از آنهایی هستید که دلتان میخواهد ره صد ساله را یکشبه بروید یا نه؟ برای رسیدن به مقصدتان سالها تلاش میکنید و شیوهتان آهسته و پیوسته رفتن است؟
شاید از آنهایی هستید که با هر چیز کوچکی خوشحال میشوید. در زمان حال زندگی میکنید و، چون هدف بزرگی برای خودتان تبیین نکردهاید با هر اتفاق کوچکی احساس خوشبختی یا بدبختی میکنید.
فقط خدا کند در این دسته از آدمها نباشید که برای رسیدن به اهداف خود، دیگران را پل پیروزی میکنند. از عواطف و اموال دیگران استفاده میکنند تا با بدبختی دیگران طعم خوشبختی را بچشند. خدا کند از این آدمهای طماع نباشید که حس جاهطلبیتان بر انسانیت چیره میشود و با دارایی یک عمر مردم پلکان خوشبختی میسازند و برجهایشان بلندتر یا حسابهایشان پرتر میشود. خدا کند از این آدمها نباشید که یرای ارتقای شغلیتان خوشحالید، اما برای به دست آوردنش حقی را ناحق، راستی را دروغ یا دروغی را راست کرده باشید. خدا کند خوشبختی حاصل دسترنج و تلاش و امید خودتان باشد نه از سر پاچهخاری و زیرآب زدن و...
آیا خودتان را خوشبخت میدانید؟
یک سؤال دیگر؟ آیا شما خودتان را خوشبخت میدانید؟ اصلاًَ ملاکتان برای خوشبخت بودن چیست؟ چند تا از ملاکها را داشته باشید به هدفتان رسیدهاید؟ اصلاً کدام هدفها برایتان در اولویت است؟ پول، زیبایی، شهرت، پست و مقام، عشق و...
یا نه. تاکنون چند بار ابراز بدبختی کردهاید؟ چند بار سر نماز و حین مناجات با خدا بدبختیها و کاستیها را لیست کردهاید و گلایه میکنید که چرا من؟! چرا همه بلاها سر من میآید؟ چرا هوایم را نداری؟ این حس و حال که اتفاقاً عین بیانصافی است، برای همه ما پیش آمده و بارها به دلایل مختلف خودمان را بدبخت عالم پنداشتهایم.
خیلی مواقع زمانی به این نتیجه میرسیم که تغییر ناگهانی در زندگی رخ میدهد. به طور اتفاقی خودمان یا اعضای خانواده بیمار میشویم. یا خدای ناکرده بر اثر یک حادثه همسرمان را از دست میدهیم. این میشود بزرگترین علت بدبختی ما. یا کسی اوضاع خوبی داشته و ناگهان به خاطر نوسانات بازار و هزار دلیل دیگر دچار ورشکستگی میشود. مجبور میشود مدل ماشینش را پایینتر بیاورد. متراژ خانهاش را کم کند و مدتی از یک زندگی لاکچری به یک زندگی عادی رضایت دهد. ما به شرایط عادت میکنیم و تحمل تغییر نداریم. تحمل شکست نداریم. تحمل دوباره برخاستن و نو شروع کردن. ما میخواهیم آب از آب تکان نخورد و خوشبختی ما ترک برندارد. اما این تغییر و اتفاقهای طبیعی لازمه زندگی است و اگر فراز و فرودها نباشد روزمرگی و تکرار کسلکننده میشود.
باز هم سؤال: علم بهتر است یا ثروت؟
همیشه انشا مینوشتیم علم بهتر است یا ثروت. خیلیها پاسخ دادهاند. یکی گفته ثروت، یکی علم و یکی هر دو. علمی که منجر به ثروت شود از همه معقولتر است، اما من میگویم هیچ کدام اینها خوشبختی نمیآورد. هیچ کدام به تنهایی حال کسی را خوب نمیکند. پول خوب است تا وقتی که ابزاری شود برای رسیدن به خوشبختی، اما اگر خودش شد هدف خوشبختی باید فاتحهاش را خواند. علم خوب است تا وقتی که هدفش ارتقای کیفیت زندگی و بینش فردی شود. اگر قرار باشد آدمها با علم بالاتر به پوچی برسند و احساس کنند، چون بیشتر از دیگران میدانند کسی حرفشان را نمیفهمد، همان بهتر که یک سواد معمولی و معقول داشته باشند.
خوشبختی در ذهن ماست. خودمان آن را میسازیم. به آن پر و بال میدهیم. همان طور که بدبختی را میزاییم و بزرگش میکنیم. واژهای که به لحاظ روانی بار منفی دارد و ما هر روز دهها بار آن را به کار میبریم. کارمند بدبخت، مریض بدبخت، کارگر بدبخت و ....
اما تا اسم خوشبختی میآوریم ذهن همه سمت عروسی و کار خیر معطوف میشود. انگار فقط زوجها حق خوشبختی دارند. چرا خوشبختیهای کوچک را جایگزین بدبختیهای بزرگ نمیکنیم؟ چرا عادت داریم نیمه خالی لیوان را ببینیم؟ آدمهایی که یاد گرفتهاند نیمه پر را ببینند همان آدمهای موفق هستند. همانهایی که همیشه نهال امید در دلشان زنده است و کمبودها را به حساب نمیآورند. همانهایی که مشکلات را سنگریزههای ته رودخانه میدانند و برای جاری شدن، لازم! این آدمها درجا نمیزنند. ملاک خوشبختیشان هم تغییر نمیکند. فقط مسیرشان را تغییر میدهند.
حذف بدبختی از قاموس زندگی
اول از همه باید عادت کنیم واژه رقتبار بدبختی را از قاموس زندگی حذف کنیم. کم ناله کنیم، کم توی درد دلهایمان «بدبخت، بدبخت» کنیم. کم تا تقی به توقی میخورد بر طبل ناامیدی و بدبختی بکوبیم.
پیشنهاد میکنم قلم و کاغذ بردارید و تمام داشتههای ریز و درشت خود را لیست کنید. منظورم فقط خانه و ماشین نیست. اصل داراییهایتان را بنویسید. ریز و درشت! لطفاً در نوشتن حساسیت به خرج ندهید و بیکم و کاست بنویسید. قرار نیست برای داشتههایتان مالیات بپردازید یا به کسی جواب پس بدهید. با دست و دلبازی تمام خصایص خوب همسرتان را بنویسید. خودتان چه تواناییهایی دارید؟
حالا نگاهی به آن لیست بیندازید. شما به هزار و یک دلیل خوشبخت هستید. شما نوشتهاید همسرتان اهل سفر است، اما ننوشتهاید با پورشه یا وانت. شما نوشتهاید زیبایید، اما ننوشتهاید با هزار عمل جراحی یا یک زیبای خدادادی. شما نوشتهای سقفی بالای سرت داری، اما نگفتی یک خانه ساده در مسکن مهر در حاشیه شهر یا یک پنتهاوس در باشکوهترین برج شهر. نوشتهای فرزند باهوش داری، اما مهم نبوده که مدرسهاش غیرانتفاعی است یا دولتی.
آفرین این یعنی نیمه پر را دیدن. یعنی با همان چیزهای ساده هم میشود خوشبخت بود. میشود یک عصرانه ساده برداشت و ترک موتور به یک تفریح خانوادگی رفت و از زندگی لذت برد. یا میشود توی خانه نشست و روزها را در انتظار ماشین خریدن به شب رساند و روزهای خوب را از خودمان و دیگران بگیریم. میشود همین الان که سلامتیم به خاطرش احساس خوشبختی کنیم، پیش از آنکه یک بیماری ساده دچارمان شود و آوای بدبختی راه بیندازیم.
بیایید تمرین کنیم برای رسیدن به هدفهایمان در زمان آینده سیر کنیم. به قول قدیمیها بالاتر از نوک دماغمان را ببینیم، اما موقع خوشبختی در حال باشیم و از هر آنچه هست لذت ببریم.
بیایید تمرین کنیم خوشبختیهای خودمان را با دیگران مقایسه نکنیم. مقایسه کردن دو زندگی با یکدیگر در شرایط کاملاً متفاوت تیزترین خنجری است که در قلب آرامش و خوشبختی فرومیکنیم.
کاش یاد بگیریم باطن زندگی خود را با ظاهر زندگی دیگران مقایسه نکنیم. این روزها خیلی از آدمهایی که دور و بر میبینیم دیگر خودشان نیستند. هر کدام یک نقاب به چهره دارند. همه سعیشان را میکنند که خودشان را جور دیگر جلوه دهند. این را میشود از رفتارها، پوشش و کردارشان دانست. این روزها بسیاری از مردم مشکلاتشان را در پستوی خانه نهان میکنند و با داشتههای موقت یا ظاهری ویترین خوشبختی خودشان را در معرض نمایش میگذارند. این روزها خیلیها ماسک خوشبختی بر چهره دارند، جز آنهایی که از نمایش بدبختی نان میخورند. انگار برای این آدمها بدبختی بیشتر به کار میآید. فرصت زندگی خیلی کوتاه است. اگر این حلقه مفقوده را اکنون نیابی ممکن است فردا دیر باشد. خوشبختی نفس کشیدن در هوای اکنون است. همین که تو زندهای و هنوز حق نفس داری یعنی خوشبخت هستی. پس دارایی عمر را به بهای ارزان نفروش. پس پیش به سوی شادی. پیش به سوی تماشای زیباییهای تمامقد زندگی که تا اکنون نشده یا نخواستهایم ببینیم. پیش به سوی کم کردن آه و نالهها و نوای بدبختی سر دادنها!
اوایلش سخت است. عدهای با تمسخر میگویند چه دل خجستهای داری؟ انگار توی این دنیا زندگی نمیکنی؟ سختیها و رنجش را نمیبینی؟ متهم میشوی به بیخیالی. متهم میشوی به بیتفاوتی و سادهلوحی. اما مطمئن باشید موفق میشوید. همیشه کارهای بزرگ شروع دشواری دارند. خوشبخت باشید و تمام!