سرویس جامعه جوان آنلاین: سال ۱۳۷۷ بود که من دادگاه کرباسچی شهردار وقت تهران را برای روزنامه کیهان پوشش خبری میدادم. یک بار که از دادگاه بیرون آمدم، دو نفر نزدیک شدند و گفتند بازرس سازمان بازرسی کل کشور هستند و گزارشی تهیه کردهاند از ورود خونهای آلوده از فرانسه که موجب آلودگی بیماران هموفیلی به ایدز شدهاست، اما گزارش آنها در سازمان ترتیب اثر داده نمیشود. آنها از من خواستند که گزارش آنها در کیهان منتشر شود! البته به گمانم این کار را با اطلاع مافوق خود میکردند!
القصه گزارش بی کم و کاست، در کیهان منتشر شد. آن زمان یکی دو ماه از زمانی میگذشت که طبق قانون علاوه بر مدیر مسئول روزنامه، نویسنده نیز مسئول شناخته میشد.
طنز اول ماجرا آن بود که من با شکایت شرکت پالایش و پژوهش خون از زیرمجموعههای سازمان انتقال خون به دادسرای عمومی انقلاب میرفتم و مدیر مسئول کیهان با شکایت همان شاکی به دادگاه هیئت منصفه مطبوعات!
طنز دیگر ماجرای نظام قضایی ما آنجا بود که مدیر مسئول کیهان در اولین جلسه هیئت منصفه مطبوعات از اتهام، تبرئه شد و من با همان اتهام تا چند سال بعد ۱۱ بار به دادسرا رفتم و هر بار قاضی جدیدی از من پازپرسی میکرد! و هربار نیز پرونده بدون برگزاری دادگاه به قاضی دیگری سپرده میشد.
طنز سوم ماجرا این بود که در همان ایام، دادگاه شکایت هموفیلیها از دولت هم برگزار و دولت جمهوری اسلامی مجبور به پرداخت بزرگترین خسارت تاریخ دولتهای قبل و بعد از انقلاب به عنوان دیه به بازماندگان هموفیلیها شد، ولی من که فقط گزارش یکی از زیرمجموعههای خود قوه قضاییه را منتشر کردهبودم و مسئول روزنامه هم نبودم، هنوز به دادگاه قوه قضاییه میرفتم!
طنز چهارم این ماجرا آن بود که این پرونده هیچ وقت در نظام قضایی ما حل نشد و سرانجام با تغییر دولت، سازمان انتقال خون شکایتش را از من پس گرفت! داستان اینجوری شد که روزی یکی از اعضای کابینه نهم من را در یکی از آسانسورهای مملکت (!) دید و پرسید فلانی هنوز به دادگاه میروی؟! و، چون پاسخ مثبت بود، فردایش از وزیر بهداشت دولت یک دستخط روی تکه کاغذی به اندازه قوطی کبریت، آورد که نوشته بود: سازمان انتقال خون ایران! شکایت از آقای صادقیان را پس بگیرید!
طنز ماقبل آخر اینکه آن تکه کاغذ هیچگاه تحویل سازمان انتقال خون نشد، چون وقتی تماس گرفتم برای تحویل کاغذ، مدیر وقت منتی بر سر من گذاشت و گفت خودش قبلاً دستور ختم آن شکایت را داده است!
طنز آخر اینکه ۲۰ سال بعد ازآن ماجرا در محیط دانشگاه با یکی از روسای شعب قضایی تهران همصحبت شدیم. ماجرا را برای او تعریف کردم. گفت: قضات از دو طرف میترسند! (هم از دولتیها و هم از رسانهها!) از دولتیها برای اینکه سروکارشان هر روز با آنهاست و از رسانه هم به خاطر آنکه سروکارشان هر روز با آنهاست! به همین خاطر نه علیه تو و نه در تبرئه تو هیچ کاری نمیکردند!
به همین خاطر میگویم یک قاضی باید ترسو باشد! آن قدر ترسو که یاد خدا ترس به اندامش بیاندازد، اما از دولتی و رسانه و نماینده مجلس و آبروی شخصی و آینده شغلی و از این و از آن ترسیدن، برای یک قاضی یعنی سلام بر جهنم!