سرويس انديشه جوان آنلاين: مدرنیته صورت و تصویری از زندگی در عرصه اجتماع است که جوامع امروز غربی بدان متصف میشوند. جامعههای مدرن در منطقه اروپا از قرن پانزدهم به بعد ظهور یافتند و متفکران مدرنیته نیز از آغاز همین قرن، نخستین نظریات تجددخواهانه خود را ابراز نمودند، اما مدرنیته به عنوان تفکری همهگیر و رویهای سازمانیافته از قرن هجدهم رفته رفته در همه شئون زندگی خود را دخالت داد. در قرن نوزدهم بود که تفکر مدرن خود را با «صنعتیسازی» متقارن نمود و روند تحولات سیاسی، فرهنگی و حتی اقتصادی در جوامع مدرن به طرز چشمگیر و غیرقابل قیاسی با سرعت تحولات تاریخی جهان تا آن روز، در راستای تفکر مدرن رقم خورد. رفتهرفته جوامع غیرغربی نیز به قطار مدرنیته پیوستند که البته در بسیاری از آنان، فرآیند مدرنیزاسیون همراه با سرنیزه تفنگ و جبر استعمار بود. ابعاد مختلف مدرنیزاسیون دستکم در چهار حوزه یک جامعه را تحت تأثیر قرار میداد. در بعد سیاسی منتج به شکلگیری دولت- ملتها و در نهایت دولتهای سکولار گردید. در فرآیند اقتصادی خود به بسط تفکر اقتصاد جهانی و سرمایهداری انجامید (گذشته از اینکه درون این فراروایت در برههای از زمان تفکری سوسیالیته با ایده متعارض با سرمایهداری و طرفداری از مالکیت اشتراکی و دولتی شکل گرفت. در حوزه اجتماع به شکلگیری طبقات با توسعه تقسیم و تخصصی شدن مشاغل و بوروکراسی و نیز تغییرات گسترده در حوزه جنسیتی همراه بود و در عرصه فرهنگ نیز میتوان تبدیل فرهنگهای سنتی یا مذهبی را به فرهنگ سکولار از شاخصههای مدرنیته برشمرد.) در این مقاله به بررسی ماهیت این تحولات تاریخ مدرنیته پرداخته شده و در بخشی از آن از مقاله موج اول مدرنیته نگاشته دکتر آیت قنبری و برخی نظریات دکتر حسین بشیریه پیرامون تاریخ تجدد نیز استفاده شده است.
امواج مدرنیته و نظریه تافلر
برای بررسی بهتر فرآیندی که تفکر مدرنیته طی کرد تا به نقطه کنونی رسید، نظریات مختلفی مطرح شده است. یکی از این نظریهها متعلق به آلوین تافلر آیندهپژوه و نویسنده مشهور امریکایی است. وی در کتاب «امواج تاریخ» به سه موج اساسی حیات بشری تا کنون اشاره میکند و معتقد است آدمی تا کنون دو موج بزرگ را پشت سر گذاشته و هم اکنون در ابتدای سوار شدن بر سومین موج تاریخ بشریت است. تافلر نخستین موج تمدن را «انقلاب کشاورزی» برمیشمرد که بشر غیرمتمدن را دارای تمدن و یکجانشینی کرد. او معتقد است این موج بلندترین موج تاریخ بشریت بوده و هزاران سال طول کشیده تا بشریت از این موج پیاده و بر موج دیگری سوار شود. دومین موج «تمدن صنعتی» است که بسیار شتابناکتر از موج نخست مأموریت خود را دنبال کرد. این موج که دستکم از ۳۰۰ سال پیش آغاز شده است، ظرف سه قرن ظاهر دنیای برساخته آدمی را متحول کرد که هیچگاه در طول تاریخ این حد از تفاوت میان ۳۰۰ سال از زمان را نمیتوان مشاهده کرد. موج سوم، اما به اعتقاد تافلر از موج قبلی نیز شتابآلودتر است و همه عرصههای پیشین تمدن صنعتی را اعم از روشهای تولید و انرژی، نهادهای اجتماعی، ساختارهای سیاسی و... را تحت تأثیر بنیادین خود قرار خواهد داد و با سرعت غیرقابل توصیفی بر همه ارزشهای موجود در جوامع تأثیر خواهد گذاشت. از نتایجی که وی برای تأثیرات این موج جدید- البته با نگاهی نه چندان خوشبینانه- برمیشمرد، میتوان به تزلزل و بیثباتی اقتصادی، تزلزل خانوادهها، فلج شدن سیستمهای سیاسی و نبود نظام ارزشهای فرهنگی و اجتماعی اشاره کرد. تمدنی که در حال حاضر پیش روی بشر است، قاعدههای جدیدی را برای رفتار ما شکل میدهد و به تمرکز و تراکم، همسانسازی و همزمانسازی بسیاری از پدیدهها از جمله انرژی، پول و قدرت میانجامد. تعارضها، بحرانها، تنشها و مخاطرات فراوانی توسط تافلر به عنوان پیامدهای موج سوم برشمرده شده است که البته در پس این چالشها، وی ظهور جامعهای انسانیتر را نوید میدهد که البته «آرمانشهر» یا «ضدآرمانشهر» نیست، بلکه دنیایی عملی و تحققپذیر است که از دنیایی که پشت سر گذاشتهایم، بهتر است.
اشتراوس و سه موج مدرنیته
لئو اشتراوس، نظریهپرداز و مورخ فلسفه سیاسی، با نگاهی تاریخیتر به مدرنیته، تلاش میکند روندهای تاریخی محقق شده تا رسیدن مدرنیته به این مرحله را تحت قالب سه موج (امواج سهگانه مدرنیته) ترسیم کند و برای هر یک فصول متمایزی قائل شود. از نظر اشتراوس موج نخست مدرنیته توسط نیکولو ماکیاولی به پیش رانده شد که توسط توماس هابز و جان لاک ادامه پیدا کرد. از نظر اشتراوس، نگاه هابز به موضوع حقوق طبیعی بیشتر از ویژگیهایی نشئت میگیرد که به نظر او خلقیات طبیعی و مادی آدمی به شمار میروند. ویژگیهایی نظیر خوشیپرستی، خشونت، ترس و... از این دست هستند. این ایده با یافتن جانشینی برای «اخلاق» در جامعه تحت عنوان «حق مالکیت اقتصادی» توسط جان لاک ادامه یافت.
فلسفه سیاسی مدرنیته در پایان این دوران به نخستین بحران خود میرسد. مظهر اصلی این بحران حمله روسو به نظریه حقوق طبیعی هابز و لاک بود. در موج دوم که شاید بتوان آغاز آن را در اندیشه روسو جستوجو کرد، به مفهوم «خیر عمومی» توجه ویژه نمود. این نگرش در فلسفه تاریخ و ایدهآلیسم آلمانی به اوج خود رسید و پس از کانت، هگل و مارکس، بنیانهای مارکسیسم و سوسیالیسم را شکل داد. در پایان این دوران، مدرنیته به دومین بحران خود میرسد که مظهر اصلی آن نقد نیچه بر ایدهآلیسم آلمانی است، اما موج سوم این تفکر از منظر اشتراوس با نقدهای نیچه رقم خورد که در تعارض با نظریه عقلانیت تاریخ و رد فرض امکان هرگونه هماهنگی میان فرد و جامعه واقعی پدید آمد. از منظر وی نیچه با نقدهای خود به عقلانیت مدرن و طرح نسبیگرایی، موج سوم را مورد نقد قرار میدهد و به موج سوم میرسد که ما اکنون در آن به سر میبریم. بحران موج سوم نتیجه سلطه پوزیتیویسم و تاریخگرایی و نسبیگرایی است.
شاید بتوان یکی از نظریات اندیشمندان ایرانی نسبت به مدرنیته را نیز در ادامه تاریخشناسی مدرنیته مورد بررسی قرار داد. دکتر حسین بشیریه در بحث پیرامون ماهیت مدرنیسم معتقد است تاریخ تجدد را از آغاز مىتوان به سه مرحله تقسیم کرد.
موج اول: تجدد لیبرال
این موج که از رنسانس، اومانیسم، پروتستانیسم و انقلاب فرانسه مایه گرفته بود تا پایان قرن نوزدهم را دربر مىگیرد. موج اول مدرنیته، بر مفهوم فرد و فردیت، استقلال فردى و هویت فردى استوار بود. اندیشه تجدد در آن زمان از انسان، فرد ساخت و هویتى فردى به انسان بخشید. اندیشه فردیت انسان، محور اقتصادى تجارى و سرمایهدارى جدید، مذهب پروتستان و اندیشه سیاسى عصر جدید بود، اما در نتیجه بروز تضادهاى عمده میان فردیت تجدد لیبرالى و پراکسیس اجتماعى، تحقق پروژه تجدد اولیه ناممکن شد.
تجدد اولیه از یک سو با تعیین غیریتها یعنى بیگانگانى که جزو طرح تجدد نیستند و از آن طرد مىشوند، به تعیین هویت خود پرداخت و از سوى دیگر با یکسرى موانع، محدودیتها و حوزههاى مقاومت روبهرو شد.
غیریتهای دنیای تجدد
«سنت» یکى از غیریتهاى اساسى تجدد است و با ظهور تجدد بود که مفهوم سنت و جامعه سنتى پدیدار شد. این دوره، میان سنت و تجدد هیچ پیوندى متصور نیست.
«جامعه وحشیان»، غیریت دیگر تجدد اولیه است. بدین سان وحشیانى که در جنگلهاى دور دست زندگى مىکنند، بویى از تمدن مدرن نبردهاند. همچنین در مورد گفتمان تجدد باید به غیریت عرصه جنون نسبت به عرصه عقل متجدد- که میشلفوکو مطرح کرده- اشاره کرد، یعنى هر کس که خارج از چارچوب عقل متجدد قرار بگیرد، در ورطه جنون افکنده مىشود. در حوزه معرفتشناسى نیز با ظهور علم جدید در عصر تجدد اولیه، تنها تجربه و استقرار به عنوان مجارى دستیابى به حقیقت تلقى مىشوند. غیریت دیگر براى گفتمان تجدد اولیه، «طبیعت و وضع طبیعى» است که در تقابل با وضع و جامعه مدنى ایجاد مىشود، یعنى طبیعت، خارج از مدنیت قرار گرفته و نسبت به آن برداشتى ابزارگرایانه وجود دارد.
اما محدودیتها و حوزههاى مقاومت موج اول تجدد عبارتند از: الف- تشدید هویت طبقاتى که با رشد سرمایهدارى و تفکیک اقتصادى طبقات اجتماعى به وجود آمد. ب- تحدید جنسى که وابسته به تفکیک حوزه عمومى، یعنى عرصه مردان از حوزه خصوصى یعنى عرصه زنان بود. در واقع تحدید جنسى تجدد با آرمانهاى اصلى آن یعنى عقلگرایى و اومانیسم در تعارض بود. پ- تحدید سیاسى، یعنى تقابل دولت و جامعه مدنى. ظهور ساختارهاى دولتى جدید در قالب مفهوم حاکمیت، حدى براى توسعه جامعه مدنى به عنوان مظهر عمده تجدد لیبرالى بود و عامل دیگر تحدید، ظهور اندیشه دموکراسى به عنوان مرزى براى لیبرالیسم قلمداد مىشد.
خلاصه اینکه موج اول مدرنیته از یک سو با ایجاد غیریتها در عرصه گفتمانى و از سوى دیگر در برخورد با محدودیتهاى ساختارى (اجتماعى، سیاسى و اقتصادى) در عرصه واقعیت عقیم ماند. ظهور مفاهیم دولت ملى، ملیت، طبقه، ناسیونالیسم، هویت طبقاتى و ملى، شاخصهاى تجدد اولیه نظیر اومانیسم، عقلگرایى، فردگرایى، برابرى، آزادى و سوژگى انسان را با بحران مواجه ساخت.
موج دوم: تجدد سازمانیافته
از اواخر قرن نوزدهم، مسائل بحرانزایى براى تجدد بورژوایى یا لیبرال پدید آمد: یکى مسئله اجتماعى بود که از درون آن، جنبشهاى سوسیالیستى و کارگرى پدید آمدند و در جهت تشدید بحران و تحول تجدد اولیه مؤثر افتادند. دوم، ظهور برداشت تازهاى از دولت به عنوان مقولهاى بر فراز جامعه و طبقات اجتماعى بود که محور اصلى اندیشههاى سیاسى این دوران را تشکیل مىدهد. سوم، ظهور نگرش سراسربین و جامعهبین بود که تحولات عمدهاى در تبدیل مفهوم قدیمى قدرت ملى به عنوان حاکمیت، مفهوم تازهاى از قدرت اجتماعى ایجاد کرد. این بحرانها از نیمه قرن نوزدهم به بعد به تدریج موجب درهم شکستن مرزگذارىها و محدودیتهاى تجدد لیبرالى شده و سرانجام موجب ظهور تجدد سازمانیافته به ویژه از دوران میان دو جنگ جهانى به بعد شدند.
ویژگىهاى موج دوم تجدد به طور خلاصه عبارتند از: ۱- سرمایهدارى سازمانیافته؛ ۲- جامعه سازمانیافته؛ ۳- دموکراسى سازمانیافته؛ ۴- علم سازمانیافته و ۵- فرد سازمانیافته.
موج دوم تجدد یا تجدد سازمانیافته، عصر طلایى سرمایهدارى، عصر انضباط اجتماعى و دولت رفاهى، ثبات و انسجام سیستمى، دنیاى کینزى و هویهاى ملى و طبقاتى بوده است، اما از دهه ۱۹۸۰ به بعد تحولاتى رخ داد که تجدد سازمانیافته را در عرصههاى مختلف دچار بحران ساخت و زوال آن آغاز شد.
موج سوم: تجدد بىسازمان
همان گونه که گذشت در ربع آخر قرن بیستم، تجدد سازمانیافته رو به زوال گذاشت و موج سوم مدرنیته آغاز شد. اگر موج دوم تجدد، مبتنى بر سازماندهى، وحدتگرایى، تمرکز، ملیت و وحدت بود، اما در مقابل، پراکندگى تنوعگرایى، بىمرکزى و گرایشهاى بینالمللى و جهانى از مهمترین شاخصههاى موج سوم به شمار مىروند؛ به عبارت دیگر، مرزگذارىهاى قطعیتبخش و ثباتبخش موج دوم در عرصه اقتصاد، سیاست، جامعه و علم به تدریج تخریب مىشوند و این تحولات در سه حوزه: ۱- روابط اقتصادى و اجتماعى، ۲- حوزه اقتدار دولت و سیاستهاى اقتصادى آن، ۳- حوزه معرفتشناسى و علم، گرایش اساسى به سوى تفرد، تنوع، کثرت، بىسازمانى و پراکندگى دارند. جامعهشناسان موج سوم، از فروپاشى قطعیتهاى اخلاقى، مرکززدایى از اخلاق و ارزشهاى اخلاقى و تأکید بر فرد به عنوان محور همه چیز، سخن به میان میآورند یعنى ظهور فردیت و فردگرایى جدید.
درباره تحول مدرنیته در موج سوم، برخى این گرایش را بازگشت به آرمانهاى تجدد اولیه مىدانند، در حالى که برخى دیگر، تفاوت و تنوع فرهنگها، نفى ارزشهاى جهانشمول، تکوین هویتهاى متکثر، فروپاشى هویتهاى ساختگى دوران پیشینى، رفع محدودیت از خودمختارى فردى، جهانى شدن از یک سو (به معناى تنوعات فرهنگى) و فردى شدن از سوى دیگر (به معناى درهم شکسته شدن هویتهاى جمعى)، سنخیت اخلاقى و تنوع زیست جهانها را از ویژگىهاى موج سوم تجدد محسوب مىکنند.