سرویس جامعه جوان آنلاین: به گزارش خبرنگار ما، درگیریهای مرگبار خانوادگی معمولاً از یک موضوع دم دستی و بیارزشی که با گفتگو قابل حل است بهوجود میآید.
پرونده درگیری مرگبار دو برادر که در جریان آن برادر بزرگتر که تازه داماد بود به قتل میرسد، ساعت۱۱ صبح روز سهشنبه هشتممردادماه به مأموران کلانتری جوادیه تهرانپارس اطلاع داده شد.
آن روز وقتی قاضی رضوانی، بازپرس ویژه قتل دادسرای امور جنایی تهران همراه تیمی از کارآگاهان ادارهدهم پلیسآگاهی در بیمارستان تهرانپارس حاضر شدند، دریافتند در این درگیری میثم که ۳۶سال سن دارد و مدرس زبان انگلیسی و بوکسور است به دست برادر ۲۸سالهاش به نام فیروز به قتل رسیده است.
متهم پس از دستگیری صبح دیروز برای بازجویی به دادسرای امور جنایی تهران منتقل شد، متهم پس از اعتراف به دستور قاضی رضوانی برای ادامه تحقیقات در اختیار کارآگاهان ادارهدهم پلیسآگاهی قرار گرفت.
گفتگو با متهم
گریه امانش نمیدهد، پشیمانی در چهرهاش موج میزند، اما به گفته خودش پشیمانی فایدهای ندارد. میگوید با اینکه پدر دارد میثم برای او پدری کرده است و هرگز فکر نمیکرده روزی دستش به خون برادر تازه دامادش آلوده شود.
خودت را معرفی کن؟
فیروز هستم ۲۸ ساله.
معتادی؟
نه، ورزشکارم. البته چند سال قبل شربت متادون مصرف میکردم که ترک کردم و الان هم تحت درمان هستم.
چه ورزشی؟
من از دوران کودکی عاشق فوتبال بودم و تا چندی قبل به عنوان مهاجم یک تیم مطرح لیگ دست دوم بازی میکردم.
شاغلی؟
مهندسی عمران دارم، اما در حال حاضر تعمیرات موبایل انجام میدهم.
با این اوصاف چرا برادرت را به قتل رساندی؟
اتفاقی بود. هرگز فکر نمیکردم میثم به قتل برسد.
علت درگیری چه بود؟
ما دو برادر و یک خواهر بودیم. از زمانی که به یاد دارم پدرم به میثم توجه زیادی داشت و او را خیلی دوست داشت. هشتماه قبل که میثم نامزد کرد، پدرم طبقه اول خانهمان را به نام او زد و میثم آنجا را محل برگزاری کلاسهای زبان خارجی کرده بود. پدرم علاوه بر این ۱۵۰میلیون تومان هم به برادرم کمک مالی کردهبود، اما به من کمک مالی نمیکرد که همین موضوع باعث شد من به پدر و مادرم اعتراض کنم و میثم هم وقتی فهمید با من درگیر شد.
برادرت از کجا متوجه شد؟
چند روز قبل من به مادرم گله کردم و گفتم چرا بابا به من توجهی ندارد. از آنجایی که مادرم مرا خیلی دوست داشت صبح روز حادثه هنگام خوردن صبحانه موضوع را با پدرم در میان میگذارد که برادرم پشت در بوده و حرفهای آنها را میشنود.
بعد چه شد؟
زمانی که پدر و مادرم با هم حرف میزدند من به محل کارم رفته بودم که ساعتی بعد به خانه برگشتم تا تعدادی موبایل که در خانه جاگذاشته بودم برای تعمیر به مغازه ببرم. وقتی به جلوی خانه رسیدم با مربی بوکس برادرم روبهرو شدم که منتظر برادرم بود. او گفت که دقایقی است به میثم زنگ میزند، اما او در را باز نمیکند. در را باز کردم و مربی هم همراه من وارد خانه شد که به برادرم گفتم چرا این بنده خدا را پشت در منتظر گذاشتهای که گفت به تو ربطی ندارد و بعد به بهانه اینکه چرا به پدر و مادرم اعتراض کردهام، شروع به کتککاری من کرد. میثم آنقدر سرم را به دیوار کوبید که بیهوش شدم و وقتی به هوش آمدم دیدم در طبقه بالا هستم و مادرم بالای سرم گریه میکند. دقایقی بعد مربی برادرم به طبقه بالا آمد و مرا برای آشتی به طبقه پایین برد که برادرم با چوب به من حمله کرد و من او را هل دادم که روی مبل افتاد و چاقوی من به سینهاش فرو رفت.
چرا با خودت چاقو بردی؟
واقعیتش من از برادرم میترسیدم و میدانستم که او عصبانی است و مرا کتک میزند به همین دلیل برای دفاع از خودم از آشپزخانه چاقویی برداشتم و با خودم بردم. لحظه درگیری او با چوب مرا زد و من هم عصبانی شدم و....
حرف آخر؟
کاش با خودم چاقو نمیبردم.