کد خبر: 945675
تاریخ انتشار: ۲۷ بهمن ۱۳۹۷ - ۰۵:۰۵
گفت‌وگوی «جوان» با مادر شهید ابوالحسن احمدی
تنها فرزند شهید وقتی به دنیا می‌آید که پدرش به شهادت رسیده بود. پسرم وقتی که برای بار آخر به جبهه می‌رفت، همسرش هفت ماهه باردار بود. دو ماه بعد از آنکه حسن مفقود شد، پسرش به دنیا آمد. پیکر پسرم 12 سال بعد تفحص و شناسایی شد.
فریده موسوی
سرویس پایداری جوان آنلاین: ابوالحسن احمدی تنها ۲۰ روز داشت که زلزله بوئین‌زهرا خانه‌شان را ویران کرد. مدتی بعد خانواده‌اش مجبور به مهاجرت به تهران شدند و او از همان زمان طعم سختی و فقر را چشید. بزرگ‌تر که شد، عشق به حضرت امام (ره) زندگی‌اش را دستخوش تغییرات بسیاری کرد. او که متولد سال ۱۳۴۱ بود، از همان سربازان در گهواره حضرت امام (ره) به شمار می‌رفت که از انقلاب و ابتدای جنگ وارد میدان نبرد شد و عاقبت در اسفندماه ۱۳۶۲، طی عملیات خیبر به شهادت رسید. در یک عصر بهمن‌ماهی به دیدار سیده خدیجه احسانی، مادرش رفتیم تا بیشتر از این سرباز مخلص امام خمینی بدانیم.

خانه باصفا

خانه مادر شهید قدیمی و فرسوده است. اینجا همان خانه‌ای است که شهید مقطعی از عمرش را در آن سپری کرده است. کوچک و قدیمی، اما باصفا که باغچه گوشه حیاط بر صفایش افزوده است. مادر شهید ۷۲ سال دارد، اما خاطرات فرزندش را به‌خوبی یاد دارد. می‌گوید: حسن را در تهران به دنیا آوردم و چند روز بعد به شهرمان ساوه برگشتیم. آن زمان دامنه زلزله بوئین‌زهرا به خانه ما هم رسید و ویرانش کرد. حسن فقط ۲۰ روز داشت که آواره شدیم. مدتی در سرما و گرما بلاتکلیف بودیم. خصوصاً که مسئول پخش چادر‌های روستای ما، با پدرشوهرم دشمنی داشت و نمی‌خواست به ما چادر بدهد. حتی گفت: اگر خاندان فلانی بمیرند هیچ اتفاقی نمی‌افتد، اما وقتی یک گردباد چادر آن‌ها را کند و از بین برد، ترسید و برای ما هم چادری مهیا کرد.

عشق به امام

مادر شهید ادامه می‌دهد: بعد از زلزله مجبور شدیم به تهران مهاجرت کنیم. اینجا حسن قد کشید و جوان رعنایی شد. نمی‌دانم چطور شد که عشق به حضرت امام در نهادش شکل گرفت. نوار‌های ایشان را به خانه می‌آورد و پیاده می‌کرد. آن‌ها را روی برگه‌ای می‌نوشت تا تکثیر و بین انقلابی‌هاپخش کند. یک بار دیدیم دارد حرف‌های امام را گوش می‌دهد و گریه می‌کند، پدرش پرسید چرا گریه می‌کنی؟ گفت: من و شما چرا برای امام حسین (ع) گریه می‌کنیم؟ چون دوستش داریم. من هم به همین خاطر برای مظلومیت امام گریه می‌کنم، چون دوستش دارم.

انقلابی فعال

انقلاب که پیروز می‌شود، ابوالحسن خیلی زود وارد سپاه و صحنه نبرد با دشمنان نظام اسلامی می‌شود. مادر می‌گوید: حسن بچه فعالی بود. چه در انقلاب و چه بعد از آن، هرجا احساس می‌کرد به وجود او نیاز است، وارد صحنه می‌شد. بعد از شروع جنگ، بلافاصله به جبهه رفت. سمت‌های زیادی هم داشت که خیلی راجع‌به آن‌ها به ما حرف نمی‌زد. در همان دوران جنگ ازدواج کرد. همسرش هم با او همراه بود. پسرم بیشتر از آنکه خانه باشد، به جبهه می‌رفت. در تمام این مدت همسرش نبودن‌های او را تحمل می‌کرد.

کانال کمیل

مادر شهید احمدی با یادآوری خاطرات فرزندش ادامه می‌دهد: پسرم در جریان محاصره نیرو‌های گردان کمیل در عملیات والفجرمقدماتی حضور داشت. خودش تعریف می‌کرد که توانسته بود به مجروحین عملیات آب برساند. آن‌ها در محاصره بودند، اما حسن توانسته بود از حلقه محاصره فرار کند. همیشه حسرت شهدای کمیل را می‌خورد. این پسر آنقدر به جبهه احساس تعهد می‌کرد که دیر به دیر خانه می‌آمد. سیزده‌بدر سال ۶۲ دو ماه از او خبر نداشتیم. خیلی ناراحت بودم. ناگهان همسرم به خانه آمد و گفت: مژده بده که حسن به خانه برگشته است. من آن روز خیلی خوشحال شدم، اما خبر نداشتم که فقط چند ماه بعد پسرم به شهادت خواهد رسید.

پدر رفته بود

تنها فرزند شهید وقتی به دنیا می‌آید که پدرش به شهادت رسیده بود. مادر شهید تعریف می‌کند: پسرم وقتی که برای بار آخر به جبهه می‌رفت، همسرش هفت ماهه باردار بود. پسرم وصیت کرده بود که اگر فرزندش دختر شد نامش را زینب بگذاریم و اگر پسر شد رضا. دو ماه بعد از آنکه حسن مفقود شد، پسرش به دنیا آمد. بعد از شهادت حسن ما احساس دلتنگی زیادی داشتیم، اما با دنیا آمدن رضا فکر کردیم خدا حسن را دوباره به ما برگردانده است. پیکر پسرم ۱۲ سال بعد تفحص و شناسایی شد. ما برای پسرش از رشادت‌های پدرش گفته بودیم، اما حالا چند تکه استخوان برای ما آورده بودند که آن را هم در قطعه ۲۸ بهشت زهرا (س) دفن کردیم.
نظر شما
جوان آنلاين از انتشار هر گونه پيام حاوي تهمت، افترا، اظهارات غير مرتبط ، فحش، ناسزا و... معذور است
تعداد کارکتر های مجاز ( 200 )
پربازدید ها
پیشنهاد سردبیر
آخرین اخبار