کد خبر: 905876
تاریخ انتشار: ۲۱ ارديبهشت ۱۳۹۷ - ۲۱:۱۸
نکته‌ها و روایت‌هایی از چگونگی آمدورفت و نیز شیوه کشورداری پهلوی اول در آیینه تاریخ
پیدا شدن بقایای یک جسد در شهرری و انتساب آن به رضاخان، اگر صرفاً به گمانه درباره واقعی یا ساختگی بودن آن منحصر نماند و فرصتی برای بازخوانی چگونگی آمدورفت و نیز شیوه کشورداری پهلوی اول مبدل شود، می‌تواند اتفاقی نیک قلمداد شود.
احمدرضا صدريی

پيدا شدن بقاياي يك جسد در شهرري و انتساب آن به رضاخان، اگر صرفاً به گمانه درباره واقعي يا ساختگي بودن آن منحصر نماند و فرصتي براي بازخواني چگونگي آمدورفت و نيز شيوه كشورداري پهلوي اول مبدل شود، مي‌تواند اتفاقي نيك قلمداد شود. هم از اين روي است كه ما نيز در صفحه تاريخ، پس از رويداد شهرري، چنين رويكردي را برگزيده‌ايم و تا كنون مطالبي در اين رابطه به شما تقديم داشته‌ايم. آنچه پيش رو داريد نيز چنين رويكرد و مضموني دارد. اميد آنكه مقبول افتد.

آيرونسايد، رضاخان و درز گرفتن موضوع توسط پهلوي دوم!
پهلوي دوم پس از خلع از سلطنت و در مقام روايت و تحليل كودتاي سوم اسفند1299، كلاً هماهنگي‌هاي رضاخان با انگلستان و ملاقات آيرونسايد با وي در قزوين را درز گرفته و تنها به اشاره‌اي بسنده كرده است؛ اشاره‌اي كه در صورت دقت، مي‌تواند براي تاريخ‌پژوهان راهگشا باشد:
«پس از انقلاب اکتبر، پدرم افسران روس را که غالباً مخالف بلشويک‌ها بودند، از تيپ قزاق اخراج کرد و فرماندهي آن را به عهده گرفت. در اين هنگام وي 2هزار و 500 تن سواره‌نظام با تجربه در اختيار داشت و از محل استقرار نيروهايش در قزوين، به قصد نجات کشور عزم تهران کرد و احمدشاه را در سوم اسفند 1299 وادار به تغيير حکومت نمود. از قول ژنرال انگليسي آيرونسايد نقل کرده‌اند که رضاخان تنها مردي است که مي‌تواند ايران را نجات دهد!»(1)
شاه در فراز ديگري از روايت خود، به همگامي سيدضياءالدين طباطبايي با رضاخان و اشتهار او به گرايش به انگليسي‌ها اشاره كرده است. او در عين حال اشاره مي‌كند كه در نهايت، پدرش نتوانسته او را تحمل كند و او را براي اينكه فضاي سياسي بيشتري داشته باشد، به بيرون از دايره سياست رانده است:
«يکي از ياران پدرم در اين قيام سيدضياء‌الدين طباطبايي روزنامه‌نويس جواني بود که به هواداري از انگليس‌ها شهرت داشت. احمدشاه سيدضياء‌الدين را مأمور تشکيل دولت کرد، ولي وي پس از يکصد روز حکومت، به خواست پدرم که مايل بود آزادي عمل بيشتري داشته باشد، ايران را ترک کرد.»(2)
سياست کشور ما در سفارتخانه‌هاي روسيه و بريتانيا تدوين مي‌شد!
محمدرضا پهلوي در«پاسخ به تاريخ» در تبيين شرايط سياسي كشور در دوران قدرت‌گيري پدرش، به دست ِ باز دولتين روس و انگليس در اداره كشور اشاره دارد. او به شكل تلويحي مي‌پذيرد كه پدر وي نيز در اين بستر، چاره‌اي جز گردن نهادن به اين شرايط نداشته است:
«از سال 1857 که قرارداد پاريس منعقد شد، تا سال 1921 هيچ يک از دولت‌هاي ايران نتوانست تصميمي بگيرد، سربازي جابه‌جا کند، قانوني بگذراند مگر آنکه توافق يکي از سفارتين روس يا انگليس را جلب کرده باشد يا توافق هر دوي آنها را! سياست کشور ما اگر بتوان اصطلاح سياست را در اين مورد به کار برد، در سفارتخانه‌هاي روسيه و بريتانيا تدوين مي‌شد و اين دو دولت با ايران رفتاري بس تحقيرآميز داشتند. به دولت ايران دستور مي‌دادند، ايران را تهديد و گهگاه براي ارعاب ايران چندصدتن سرباز در سواحل خليج فارس پياده مي‌کردند و تنها بعضي از ايلات شجاع چاه‌کوتاهي و تنگستاني بودند که به ابتکار خود در مقابل آنان مقاومتي نشان مي‌دادند.»(3)

علل واقعي كودتاي رضاخاني
پس از اخراج رضاخان از ايران، بسياري از صاحب‌منصبان، نظاميان و تحليلگران وقايع سياسي، علل واقعي کودتاي سوم اسفند ۱۲۹۹ را به قلم آوردند. از جمله آنان سرهنگ غلامرضا مصوررحماني است كه سال‌ها بعد، خاطرات خود را در «كهنه سرباز»به نگارش درآورد:
«علت اجراي کودتاي سوم اسفند ۱۲۹۹ را آکتورهايي چون مقتدر، جاري ساختن اصلاحات در ايران ذکر کردند. حال آنکه واقعيات نشان داد هدف آن چيزي جز تأمين نظر «لرد کرزن» در ايجاد يک «دولت پوشالي» در ايران براي تأمين هدف‌هاي اصلي زير نبوده است:
الف – انحلال اداره ژاندارمري که به وسيله افسران سوئدي سازمان داده شده بود و تمايلات ملي‌گرايي داشتند.
ب – ايجاد راه‌آهن سرتاسري در مسير خارق‌العاده بين بندر معشور و بندر گز ( بندر گز بندري است که در تمام دوران سلطنت پهلوي‌ها، به وسيله راه‌آهن، چيزي بدانجا وارد يا از آنجا خارج نشده است) که در واقع براي دفاع از هندوستان در نظر گرفته شده بود و ترسيم آن مسير را به نبوغ مهندسي رضاشاه نسبت دادن که يک شبه با علم مهندسي لدني خود، آن را بدون کمک حتي يک نفر، شخصاً ترسيم و براي اجرا به وزير راه داد. (در اداره کل راه‌آهن آن روز حتي ماشين‌نويس‌ها مي‌دانستند که آن طرح را انگليسي‌ها به شاه واگذار کردند و او هم همان را عيناً براي اجرا به وزير راه آن وقت سپرد.)
ج – منحرف ساختن تمرينات سربازي از دفاع واقعي آب و خاک به خدمتکاري، بيگاري و کارهاي نمايشي و انصراف مطلق از برقراري طرح دفاعي.
در وقايع سوم شهريور 1320 که ديگر نيازي به وجود رضاشاه نبود و ماسک‌هاي فريبنده از صورت‌ها افتاد، رضاشاه با آن قيافه غلط‌‌‌ا‌نداز، همانطور که واقعاً بود، يعني به صورت عنصري ترسو و حقير، نشان داده شد.»(4)
سرزميني كه 20 سال وحشيانه سركوب شد
عليقلي مجد از پژوهندگان ايراني مقيم خارج از كشور، تا كنون پژوهش‌هاي فراواني درباره شرايط دوران حاكميت رضاخان سامان داده و اسناد فراواني را نيز از نظر گذرانده است. او درباره شواهدي كه در مرکز اسناد ملّي ايالات متحده امريکا درباره وضعيت سياسي و اجتماعي ملت ايران مشاهده كرده است، مي‌گويد:«من ابتدا در سال ١٩٩٩ به نارا [مرکز اسناد ملّي ايالات متحده امريکا] مراجعه کردم. در آن زمان مشغول کار روي کـتاب ديگـرم «درباره تقسيم اراضي ايران در ماجراي موسوم به انقلاب سفيد» بودم. در آن زمان به خاطرات و دستنوشته‌هاي پدرم درباره حوادث جنگ جهاني دوم مراجعه ‌کردم و تصميم گرفتم که اگر در مورد مسائلي که پدرم مطرح کرده اطلاعات و اسنادي پيدا شد، آنها را ضبط کنم. در جعبه‌هايي که در آن روز برايم آوردند، چند گزارش درباره ‌وضع ايران در اواخر حکومت رضـاشاه وجـود داشت. ايـن گـزارش‌ها سـرزميني را توصيف مي‌کرد که 20 سال غارت شده، با وحشيگري سرکوب شده و به شدت آسيب ديده بود. فقر،ستم، قتل در زندان، سانسور و جالب‌تر از همه کمبود مـواد غذايي در کشور بيداد مي‌کرد. اين وضع خيلي متفاوت بود با آنچه ما در کتاب‌ها درباره رضاشاه به عنوان بنيانگذار ايران مدرن خوانده بوديم.»(5)
پدرم تصميم گرفت استفاده از لباس‌هاي قديمي شرقي را ممنوع كند
درك رضاخان از تعالي و پيشرفت جامعه، درحد تغيير پوشش‌هاي سنتي و شرقي جامعه ايران بود. او بر اين باور بود كه پيشرفت و تعالي جامعه، به لباس مردمان آن بستگي دارد. از اين رو پس از بازگشت از ديدار با آتاتورك، تغيير لباس و برداشتن حجاب زنان را دنبال کرد. سال‌ها بعد كه علائم وابستگي ايران به بيگانگان در تمامي شئون حياتي كشور آشكار گشت، معلوم شد كه عيارِ درك قزاق سوادكوهي چقدر بوده است. محمدرضا پهلوي سال‌ها بعد اين رويكرد پدر را اينگونه توجيه كرده است:« پدرم نيز عقيده داشت که بايد از مذهب در مقابل هجوم مادي‌گرايي و افکار کساني که مي‌خواهند مساجد را با خاک يکسان کنند، دفاع کرد اما نه به قيمت بازگشت به قرون گذشته و قبول ادعاهاي ارتجاعي معدودي از روحانيون که با ترقي و پيشرفت اجتماعي و فرهنگي به هر صورت مخالف بودند. در همين زمينه بود که پدرم تصميم گرفت استفاده از لباس‌هاي قديمي شرقي چون شلوارهاي گشاد ، عمامه ، عبا و قبا را ممنوع کند و مردم را به استفاده از البسه ساده‌تر فرا خواند که بعضي از ملاّها با اين تغيير لباس نيز به مخالفت برخاستند. خشم اين گروه مرتجع با ممنوعيت استفاده از چادر سياه براي زنان که آنان را در بندي غير قابل تصور مي‌نهاد، به حد اعلا رسيد. در زمان سلطنت من استفاده يا عدم استفاده از چادر آزاد بود.»(6)
روحانيت تنها نيروي سازش‌ناپذير در مبارزه با رضاخان
روايت محمدرضا پهلوي از علل مصاف رضاخان با روحانيت را از نظر گذرانديد، حال مي‌توان واقعيت ماجرا را از آنچه بر خامه رهبر كبير انقلاب اسلامي در«كشف‌الاسرار» جاري گشته است، پي گرفت:«در اين 20 سال که به درستی دوره اختناق ايران و دين به شمار مي‌رفت، همه ديديد و ديديم که بالاترین هدف رضاخان علما بودند و آنقدر که او با آنها بد بود با ديگران نبود ‌چون مي‌دانست اگر گلوي‌آنها را به سختي فشار ندهد و زبان آنها را در هر گوشه با زور سرنيزه نبندد، تنها کساني که با مقاصد مسموم او طرفيت کنند و با رويه‌هايي که مي‌خواست برخلاف نفع مملکت و صلاح دين اتخاذ کند مخالفت نمايند‌، ‌آنها هستند و زمامداران آن روز يا نوکرهاي خاص او بودند و با مقاصد او همراه بودند يا ضعيف‌النفس و ترسو بودند و با يک هو از ميدان در مي‌رفتند. او با مرحوم مدرس روزگاري گذراند و تماس خصوصي داشت و فهميد که با هيچ چيز نمي‌توان او را قانع کرد؛‌نه با تطميع و نه با تهديد و نه با قوّه منطق. او حال علماي ديگر را سنجيد و تکليف خود را براي اجرا کردن نقشه‌هاي ارباب‌هاي خود فهميد.»(7)

جلوه‌هايي از تأثيرات تربيت رضاخاني بر كارگزاران امنيتي او
تاج‌الملوك آيرملو، همسر رضاخان و مادر محمدرضا، عليرضا، شمس و اشرف پهلوي پس از گريختن از ايران و در واپسين ساليان حيات، به بازگويي پاره‌اي از خاطرات خويش از منش حكومتي رضاخان پرداخت.
گفته‌هاي وي در اين باره نشان مي‌دهد كه رضاخان كارگزاران حكومتي و به ويژه امنيتي خود را تنها بر مدار رياكاري و دروغ‌پردازي تربيت كرده است. «ملكه مادر»دراين باره مي‌گويد:«يک بار موقعي که رضا رفته بود بازديد از کارخانه چيت‌سازي تهران، متوجه شد ساعت‌مچي‌اش گم شده است. در بازديد از کارخانه چيت‌سازي که توسط مهندسان آلماني در اطراف ري ساخته شده بود، رئيس شهرباني هم همراه رضا بود. رضا موضوع گم شدن ساعت را به رئيس شهرباني اطلاع داد و بعد از خاتمه بازديد به کاخ شهري مراجعت نمود. موقعي که رضا به کاخ شهري برمي‌گردد متوجه مي‌شود ساعت در کارخانه گم نشده، بلکه آن را روي ميز کارش در داخل کاخ جا گذاشته است. به همين خاطر گوشي تلفن را بر مي‌دارد تا موضوع پيدا شدن ساعت را به آيرم اطلاع دهد. به محض آنکه آيرم گوشي را برمي‌دارد و متوجه مي‌شود رضا پشت خط است بدون آنکه معطل شود تا رضا به او موضوع پيدا شدن ساعت را به اطلاعش برساند، مي‌گويد: اعليحضرت نگران نباشند که ما دزدان ساعت را شناخته و به فوريت دستگير و به محبس فرستاده و همه‌شان به مشارکت در دزديدن ساعت اعليحضرت اعتراف کرده‌اند! رضا مي‌گويد: مرتيکه پدرسوخته ساعت اصلاً گم نشده و پيش خودم بوده است. چطور اين افراد به سرقت ساعت اعتراف کرده‌اند؟! بعدها رضا چند بار اين داستان را تعريف کرد و منظورش اين بود که قدرت شهرباني چقدر است!»(8)
تربيت اجتماعي مردم توسط رضاخان نيز از همان اصلي پيروي مي‌كرد كه در خاطره پيش آمده بدان اشارت رفت. همسر او در اين باره نيز به خاطره‌اي گويا اشارت دارد:«اطراف سعدآباد تا حدود سال 1310 بيابان و محل پرورش انگور و جاليز صيفي‌جات بود. در خود سعدآباد هم تعداد زيادي درختچه مو از قديم موجود بود که به علت خوشه انگورهاي درشت و شيرين آن، همه شب شغال‌هاي گردن‌کلفت اطراف خود را به سعدآباد رسانده و تا مي‌توانستند از انگورهاي شيرين مي‌خوردند و ضمناً با زوزه‌هاي مداوم خود موجبات بي‌خوابي ما را به‌وجود مي‌آوردند! رضا هر چه مأمور و مراقب گذاشت، اثري نبخشيد و حمله شغال‌ها به سعدآباد و زوزه‌هاي ممتد و گوش‌خراش آنها ادامه داشت. يک روز رضا رئيس کلانتري دربند را احضار کرد و کار مبارزه با شغال‌ها را به او سپرد. رئيس کلانتري همه پاسبان‌ها را مسلح کرد و کشيک گذاشت تا شب‌ها شغال‌ها را به گلوله ببندند و صداي زوزه آنها را خفه کنند اما چون اکثريت آجان‌ها آلوده به افيون و به اصطلاح شيره‌اي بودند، کاري از پيش نبردند و حتي موقع کشيک چون خوابشان برده بود توسط شغال‌ها زخمي و مجروح هم شدند! دست آخر رضا مجبور شد شخصاً آستين‌ها را بالا بزند و براي نابود کردن شغال‌ها فکري بکند. رضا شکارچي‌هاي محلي و اهالي دهات اطراف را احضار کرد و گفت از فردا صبح هر کسي يک لاشه شغال بياورد 2 قران انعام خواهد گرفت. فردا صبح چند نفر شکارچي با هفت هشت لاشه شغال در محوطه کاخ شرفياب حضور شده و براي هر لاشه شغال دو قران انعام گرفتند. پس فردا تعداد شکارچي‌ها به 10 نفر رسيد و همينطور در طول هفته به صورت تصاعدي به تعداد شکارچي‌ها و شغال‌ها اضافه شد! رضا عادت داشت صبح زود بلند شود و در باغ و محوطه سعدآباد قدم بزند. به محض آنکه رضا پايش را به محوطه کاخ مي‌گذاشت، ملاحظه مي‌کرد صف طويلي از شکارچي‌ها به ترتيب قد تشکيل شده و هر کدام هم چند لاشه شغال جلوي پاي خود انداخته و منتظر انعام هستند. چند ماه اين وضعيت ادامه داشت و کم‌کم صداي زوزه شغال‌ها به کلي قطع گرديد. شغال از خانواده سگ و از جانوران فوق‌العاده باهوش است. مأموران کاخ جنازه شغال‌ها را در اطراف محوطه کاخ مي‌گذاشتند و شغال‌ها با مشاهده لاشه همنوعان خود کم‌کم متوجه شدند که خوردن انگورهاي کاخ عاقبت ندارد(!) و دمشان را روي کولشان گذاشتند و آن منطقه را ترک کردند. با آنکه حدود چند هفته بود ديگر صداي زوزه شغال‌ها در اطراف پارک و قصر سعدآباد شنيده نمي‌شد اما هر روز صبح زود ماجراي تقديم لاشه و دريافت انعام ادامه داشت تا اينکه رضا يک روز صبح عصباني شد و به محض آنکه چشمش به شکارچي‌ها افتاد دست از دهن کشيد و همه را تهديد کرد اگر راست نگويند که شغال‌ها را از کجا آورده‌اند آنها را به فلک خواهد بست. خلاصه معلوم شد که چون چند هفته‌اي است نسل شغال از اطراف کاخ سعد‌آباد و حتي روستاهاي اطراف مثل جعفرآباد و قاسم‌آباد به کلي ور افتاده است، شکارچي‌ها شب‌ها به اطراف اوين و يونجه‌زار و کن سولقون و حتي امامزاده داود رفته، شغال شکار مي‌کنند و صبح زود به سعد‌آباد مي‌آورند تا انعام بگيرند!»(9)
تلاش بي‌فرجام براي فرار از انگ انگليسي بودن
بسياري از رجال تاريخ معاصر ايران از رضاخان شنيده بودند كه گفته بود: «انگليسي‌ها مرا آوردند اما ندانستند كه چه كسي را آوردند!» رضاخان با اين سخن، تلويحاً ريشه انگليسي حاكميت خويش را پذيرفته بود. سلطنت فرزندش نيز محصول توافق محمدعلي فروغي با انگلستان بود. با اين حال فرزندش، آنچنان سايه اين انتساب را بر سر خويش سنگين مي‌ديد كه اينگونه تلاش مي‌كرد خود را از وزر و وبال آن برهاند:«روس‌ها با نيروهاي زرهي فراوان از مرزهاي شمالي ايران در آذربايجان و خراسان گذشتند و به خاک ايران تاختند. پنج لشکر انگليسي از جنوب و غرب به ايران حمله‌ور شدند. نيروي هوايي بريتانيا اهواز، بندر شاهپور و خرمشهر را بمباران کرد و هواپيماهاي شوروي تبريز، قزوين، بندر پهلوي، رشت، رضائيه را. اما در [هر] دو کشور مراقب بودند که به تأسيسات نفتي خسارتي وارد نشود. محمد ساعد، سفير ما در مسکو با مولوتف وزير خارجه شوروي ملاقات کرد و ضمن اعتراض علت شرکت روسيه را در حمله انگليس‌ها به ايران جويا شد ولي جوابي دريافت نکرد. ما سريعاً متوجه شديم که گشايش راه ايران براي رساندن کمک به روسيه در مذاکرات چرچيل و روزولت هنگام امضاي منشور آتلانتيک مورد توافق قرار گرفته بود. رضاشاه در شهريور 1320 دستور ختم مخاصمات را صادر کرد. متفقين به دولت ايران اطلاع دادند که قواي مسلح آنها در 26 شهريور 1320 تهران را اشغال خواهند کرد. به محض دريافت اين خبر پدرم به من گفت: آيا تو فکر مي‌کني که من حاضرم از يک سرگرد انگليسي دستور بگيرم؟ در روز 25 شهريور 1320 پدرم استعفا کرد. متن استعفانامه وي به وسيله محمدعلي فروغي نخست‌وزير در مجلس شوراي ملي قرائت شد. مجلس شوراي ملي استعفاي پدرم را پذيرفت و به اتفاق آرا تأييد کرد. مشکل بزرگ ما در اين هنگام، عبور از شهر براي رسيدن به مجلس و اداي سوگند از طرف من بود زيرا روس‌ها و انگليس‌ها تهران را اشغال کرده و بر همه نقاط آن مسلط بودند. من در ميان احساسات شورانگيز هزاران تن از مردم تهران به مجلس رفتم و سوگند ياد کردم... عجب آنکه سفراي روس و انگليس در مراسم تحليف حضور نداشتند! ظاهراً بعضي از انگليس‌ها طرفدار سلطنت يکي از شاهزادگان قاجار بودند که افسر بحريه بريتانيا بود. به هر حال، سه روز بعد از انجام مراسم تحليف سفراي دولتين، شناسايي رسمي سلطنت مرا اعلام کردند. شک نيست که پشتيباني ملتم از من عامل اصلي اين رويه بود.»(10)
پي‌نوشت‌ها:
3/2/1- محمدرضا پهلوي، پاسخ به تاريخ، فصل مربوط به ظهور رضاخان
4- غلامرضا مصور رحماني، کهنه سرباز (خاطرات سياسي، نظامي و اقتصادي)، تهران، شرکت سهامي انتشار، 1377، صص 17- 16
5- فصلنامه تاريخ معاصر ايران، شماره 25، صص185- 184
6- محمدرضا پهلوي، پاسخ به تاريخ، ص 44.
7- امام خميني، رهبر انقلاب و بنيانگذار جمهوري اسلامي ايران، کشف‌الاسرار، ص9
9/8- تاج‌الملوک، ملکه، همسر رضاپهلوي شاه ايران، خاطرات ملکه پهلوي (تاج‌الملوک پهلوي)/ مصاحبه‌کنندگان مليحه خسروداد، تورج انصاري و محمودعلي باتمان‌قليج، بنياد تاريخ شفاهي (معاصر)، تهران: به‌آفرين، نيويورک: نيما، چاپ اول، 1380، صص81 ـ 79
10- محمدرضا پهلوي، پاسخ به تاريخ، ص 44.

نظر شما
جوان آنلاين از انتشار هر گونه پيام حاوي تهمت، افترا، اظهارات غير مرتبط ، فحش، ناسزا و... معذور است
تعداد کارکتر های مجاز ( 200 )
پربازدید ها
پیشنهاد سردبیر
آخرین اخبار