مأموران ساواک هنگام حمله به منزل شهید آیتالله دستغیب با خشونت فراوان رفتار و خانواده و فرزندانش را با قنداقه تفنگ مصدوم کردند! آن بزرگ پس از آزادی و بر فراز منبر مسجد جامع عتیق اظهار داشت جماعتی که حریم خانه وی و اهالی آن در نیمه شب را مورد تعرض قرار دادند، هرگز نخواهد بخشید و در قیامت از آنان دادخواهی خواهد کرد! این امر، واکنش شدید و عاطفی علاقهمندان به او را در پی داشت جوان آنلاین: روزهایی که بر ما گذشت، نشان از چهلوچهارمین سالروز شهادت عارف کامل آیتالله سیدعبدالحسین دستغیب شیرازی داشت. از این روی و در تکریم مکانت والای وی در تلفیق شهود و شهادت، روایت حرکت شجاعانه وی و یارانش در آغاز نهضت اسلامی را در آیینه روایات چهار نفر از شاهدان بازخواندهایم. امید آنکه تاریخپژوهان انقلاب اسلامی و عموم علاقهمندان را مفید و مقبول آید.
آیتالله را پس از دریافت خبر دستگیری امام، هیچگاه اینقدر غمگین ندیدم!
شهر شیراز، در عداد نخستین کلانشهرهایی بود که به نهضت اسلامی پیوست. عوامل مهمی در این امر دخیل بودند، اما وجود عارفی مجاهد و شجاع به نام شهید آیتالله سیدعبدالحسین دستغیب شیرازی در این واقعه نقش اول داشت. سخنرانی آن عالم والامقام و سپس دستگیری وی، این شهر را به تکاپو و قیام واداشت تا جایی که آثار آن تا مدتها در شرایط حاکم بر این خطه خودنمایی میکرد. محمد میهن دوست از یاران آیتالله و فعالان نهضت اسلامی در شیراز در این باره آورده است:
«در ماجرای انجمنهای ایالتی و ولایتی، اعلامیهای را به صورت دستنویس به گلدسته شاهچراغ زده بودند. وقتی مردم جمع شدند، من اعلامیه را بلند بلند خواندم و از وسط جمعیت فرار کردم که دستگیر نشوم. خبر دستگیری حضرت امام که رسید، شهید آیتالله دستغیب فوقالعاده متأثر شدند. من هیچ وقت، ایشان را تا آن حد غمگین ندیده بودم. آن شب در بالای منبر، هر چه را که در دلشان بود، بیرون ریختند و رژیم متوجه شد منبرهای ایشان کاملاً سیاسی است. حتی یادم است خواهر شاه با لباس مبدل آمده بود تا از نزدیک ببیند قضیه از چه قرار است! ما شهید را به هر شکلی که بود، فراری دادیم و پنهان کردیم! مأموران هر شب سعی میکردند ایشان را دستگیر کنند و ما هم به ترفندی فراریشان میدادیم! همگی هم با چوب و چماقهایی که در انبار مسجد پنهان کرده بودیم، تجهیز میشدیم که اگر لازم شد دفاع کنیم. آن روزها جمعیت بهقدری زیاد میشد که مسجد جامع برایش کوچک بود و مجالس را به مسجد نو آوردیم. در آن روز وقتی در خیابانها بودیم، هواپیماها از بالای سرمان پرواز میکردند! ما هم به شاهچراغ رفتیم و عکس شاه را پایین کشیدیم! آن روز مأموران شلیک کردند و خواهرزاده شهید دستغیب تیر خورد و به شهادت رسید! بعد پیکر شهید را روی یک لنگه در گذاشتیم و روی دوش انبوه جمعیت تشییع کردیم. مردم ماشین جیپی را که بالاتر از حمام توکلی بود، به آتش کشیدند و در تمام مسیر، مغازههای مشروبفروشی را آتش زدند و تخریب کردند. سر خیابان وصال - که نزدیک به اداره ساواک بود- جمعیت به گلوله بسته شد و طبعاً مردم متفرق شدند. من همراه با چند تن از جمله آقای سیدعلیاصغر دستغیب، به منزل مرحوم محمدهاشم صلاحی پناه بردیم و تا غروب آنجا ماندیم. بعد که هوا تاریک شد، مخفیانه به خانههایمان برگشتیم. البته بعداً ساواک مرا احضار و بازجویی کرد....»
مردم در نیمه شب برای حراست از شهید دستغیب منزل وی را محاصره کردند!
آنچه در خرداد ۴۲ بر حساسیت فضای شیراز افزود، حمله به منزل شهید آیتالله دستغیب بود به ویژه که این رویداد، در نهایت خشونت و نیمه شب صورت گرفت. این همه در حالی بود که مردم شیراز برای حراست از عالم شهر خویش در برابر و اطراف منزل وی تجمع کرده بودند. میهن دوست در ادامه روایت خویش در این باره اظهار میدارد:
«یک شب آقای منیرالدین، در مسجد گنج سخنرانی داشت. آقای سودبخش به مردم اعلام کرد امشب اطراف خانه آیتالله دستغیب میمانیم؛ چون جان ایشان در خطر است! آن شب به بهانه خرید قرص دلدرد، از خانه بیرون رفتم و خودم را به خانه آقا رساندم و دیدم جمعیت گوش تا گوش ایستادهاند! واقعاً شب عجیبی بود. پشت خانه شهید دستغیب، جایی بود که کارگرها آنجا حصیر میبافتند. سربازها و کماندوها از آنجا آمده بودند و مردم را بهشدت میزدند! آقای افراسیابی، هیکل ورزشکاری داشت. من همراه با او پشت در خانه شهید دستغیب ایستادیم که نگذاریم وارد شوند. میدانستیم اگر دستشان به آقا برسد، ایشان را درجا میکشند! چون حرفهای ایشان به گوش مقامات در تهران رسیده و برایشان گران تمام شده بود که کسی بتواند اینطور صریح به حکومت حمله کند. من و افراسیابی بهشدت پشت در مقاومت میکردیم، اما فایده نداشت. وقتی مطمئن شدیم که شهید دستغیب را از راه پشتبام فراری دادند، ما هم تلاش کردیم فرار کنیم. بالاخره یکی از آنها مرا گرفت و به سینه دیوار چسباند و گفت یا بگو دستغیب کجاست، یا تو را با تیر میزنم! بعد هم مرا حسابی زدند! من واقعاً هم نمیدانستم که شهید دستغیب کجا بودند. بالاخره من و چند نفر دیگر را کشان کشان بردند. نهایتاً من و افراسیابی از چنگشان فرار کردیم و مدتی مخفی بودیم....»
هنگام حمله به منزل، مأموران ساواک خانواده ایشان را با قنداقه تفنگ زده بودند!
همانگونه که اشارت رفت، مأموران ساواک هنگام حمله به منزل آیتالله دستغیب، با خشونت فراوان رفتار و خانواده و فرزندانش را با قنداقه تفنگ مصدوم ساختند! آن بزرگ پس از آزادی و بر فراز منبر مسجد جامع عتیق اظهار داشت جماعتی که حریم خانه وی در نیمه شب را مورد تعرض قرار دادند، هرگز نخواهد بخشید و در قیامت، از آنان دادخواهی خواهد کرد! این امر، واکنش شدید و عاطفی علاقهمندان به او را در پی داشت. علی اصغر ذاکری خوب از یاران آیتالله و فعالان نهضت اسلامی در شیراز در این فقره روایت کرده است:
«در آستانه بهمن ۱۳۴۲، شنیدیم شاه در ظرف شش روز میخواهد رأیگیری کند و ما باید به جامعه بگوییم که این امر برخلاف قانون اساسی و حتی اسلام است. مبارزات مربوط به این واقعه گذشت و پس از چندماه، سخنرانی حضرت امام در عصر عاشورا انجام شد. پس از دو، سه روز، عصری بود که رادیو اعلام کرد امام دستگیر و به تهران منتقل شدهاند. همان شب با دوستان خدمت آیتالله دستغیب رفتیم و سپس ایشان به منبر رفتند. روز بعد قرار بود پادگانها را بگیریم، اما خبر درز کرد و ساواک همه علمای شهر را گرفت و اساساً شیراز حالت جنگی پیدا کرد! در آن شب، ما در خانه ایشان حضور داشتیم. مأموران در نیمهشب، تیرهوایی و سپس به سوی مردم شلیک میکردند و فریاد میزدند که آمدهاند فارس را از دست دستغیب نجات دهند! درگیری شدید شد و دوستمان آقای سودبخش، با چهار ضربه سرنیزه زخم برداشت. من از پشتبام مقابله میکردم و سپس به خانهای پناه بردم. صاحبخانه ابتدا مخالفت کرد، اما همسرش مرا نجات داد و پنهان کرد! صبح زود با زیرپیراهنی و یک کاسه در دست وانمود کردم که نانوا هستم و از میان سربازها عبور کردم. آنها با تجهیزات کامل به مصاف یک عالم و اطرافیان بیسلاحش آمده بودند! پس از دستگیری آیتالله دستغیب، ایشان طی دو ماه در زندان به سر بردند و طبعاً ما ایشان را ندیدیم. هنگام آزادی و بازگشت آن بزرگوار، برای استقبال عمومی مردم، چند اتوبوس گرفتیم. شهید دستغیب بعد از ورود به مسجد جامع و بر فراز منبر فرمودند در قیامت از کسانی که نیمه شب به خانه و همسر و فرزندشان حمله کردند، دادخواهی خواهند کرد! هنگام حمله، مأموران ساواک خانواده ایشان را با قنداقه تفنگ زده و مصدوم کرده بودند. پس از مدتی خبرها حاکی از آن بود که قرار است شعبان جعفری همراه با اوباش همراهش به شیراز بیایند و پس از وقایع نیمه خرداد قدرتنمایی کنند! برنامه آنها این بود که به مسجد جمعه نیز حمله کنند! موضوع را به آیتالله دستغیب گفتیم و ایشان فرمودند جوانها را مجهز و مقابله کنید، ولو خونریزی بشود؛ دستگاه باید بفهمد ما عقبنشینی نکردهایم! شهید دستغیب، به او لقب «شعبان مُخی» داده بودند و یک بار علناً گفتند اگر شعبان مُخی قصد آمدن دارد، ما منتظرش هستیم! ما در آن دوره، جلسات مخفی خود را در چاه مرتضی علی (ع) میگرفتیم و با آتش زدن لاستیک، مکان جلسه را مشخص میکردیم، چراکه صلاح نبود از پیش محل جلسه را به اعضا بگوییم. وقتی شعبان وارد شیراز شد، حدود ۳۰۰ ماشین را بسیج کردند و به استقبالش بُردند! سه روز اول را هم میهمان ابولجاوید - که به او ابول سبزی فروش هم میگفتند- بود. قرار بود آنها در شب جمعه به مسجد جامع بریزند، اما وقتی جمعیت جوانها و آمادگی ما را دیدند، عقبنشینی کردند! خاطرم است آیتالله دستغیب، در آن ماجرا خطاب به عوامل حکومت فرمودند: «اگر مرا در روغن داغ هم بیندازید، باز هم زیر بار حکومت شما نمیروم!...»
اولین اقدام ساواک پس از قیام در شیراز، تعطیلی مساجد بود
شهر شیراز به دلیل پیشینه تاریخی خویش هویتی توریستی داشت و مقصد گردشگران داخلی و خارجی بود. از این روی رژیم پهلوی نیز مکانهای فراوانی را برای تحقق و تبلور مفاسد اخلاقی در آن دایر کرد. با مجموعه شرایط این شهر، حکومت هرگز گمان نمیبرد در خرداد ۴۲، چنین حرکتی در این خطه نمایان شود. به همین دلیل نیز پس از سرکوب قیام، مساجد شیراز را تعطیل کرد و مردم را از تجمع در آنها بازداشت. خاطرات محمد نعمتی خوب از یاران آیت الله و فعالان نهضت اسلامی در شیراز به ترتیب پی آمده است:
«در روز ۱۵ خرداد، شیراز نیز مانند بقیه شهرها آبستن حوادث مهمی بود. چون رسانهها در اختیار حکومت قرار داشت، مردم بیشتر از طریق مساجد و روحانیون محل از اخبار مطلع میشدند. مواضع حضرت امام از آغاز نهضت اسلامی، فضای فکری و سیاسی جامعه را تغییر داده بود. بعد از ماجرای انجمنهای ایالتی و ولایتی، منبرهای مساجد به سنگر افشاگری علیه رژیم تبدیل شد. شاه که تا آن زمان و با تبلیغات فراوان سعی کرده بود از خود چهرهای مذهبی بسازد، با روشنگریهای انجام شده رسوا شد. پس از ماجرای لوایح ششگانه و سپس سخنرانی عاشورای امام، مردم دیگر آماده حرکت بودند. در شیراز نیز مسجد جامع عتیق روزهای فوقالعادهای داشت. مردم از آیتالله دستغیب، مطالبه موضع و اقدام داشتند و منتظر حرکت ایشان بودند. صبح روز ۱۵ خرداد، حدود ساعت ۸، وقتی از مقابل مدرسه خان رد شدم، شلوغی غیرعادیای دیدم. در برابر خانه شهید دستغیب، جمعیت زیادی جمع شده بود. از سخنان مردم دریافتم برخی شخصیتهای روحانی شهر را دستگیر کردهاند، ولی هنوز موضوع کاملاً برایم روشن نبود. کمی بعد معلوم شد آیتالله محلاتی، برادرشان و فرزند آیتالله دستغیب را گرفته و به تهران بردهاند، اما هنوز نتوانستهاند خود آیتالله دستغیب را دستگیر کنند. دیری نگذشت مردم از طرف مدرسه آقاباباخان و دروازه سعدی، به سمت چهارراه زند حرکت کردند. من هم همراه با جمعیت بودم تا فلکه شهرداری، خیابان انوری و چهارراه شیر. البته ساواکیها هم بین مردم بودند و گزارش میدادند. میدانید که در آن مقطع، امام در سخنرانیهایشان بر چند محور تأکید داشتند: اسرائیل، بهائیت، انحرافات سیاسی دربار و فساد اجتماعی. مردم نیز تحت تأثیر علما و روحانیون، نسبت به این مسائل حساس شده بودند. به همین دلیل و در مسیر حرکت، مراکز فساد و مشروبفروشیها مورد هجوم آنان قرار گرفت. تعداد این مراکز در شهر زیاد بود و پس از ۱۵ خرداد، نخستین کاری که دولت شاه کرد، بازسازی همین اماکن بود! جمعیت از چهارراه شیر به سمت سهراه احمدی حرکت کرد. اوج درگیریها آنجا بود. وقتی رسیدیم، مردم خودروی پلیس را آتش و یک سرهنگ را کتک زده بودند! برای مردم در آن مقطع جالب بود که زنان نیز در تظاهرات حضور داشتند. در مناطق دیگر نیز درگیریهای پراکنده رخ میداد و پلیس هم با خشونت برخورد میکرد. این جنگ و گریز تا حدود ظهر ادامه داشت، اما، چون رهبران حرکت را گرفته بودند، مردم بلاتکلیف مانده بودند! پلیس هم مرتباً مردم را به متفرق شدن دعوت میکرد. سرانجام جمعیت پراکنده شد و قوای نظامی، تسلط بر شهر را بازیافتند. همان شب، ساواک در اولین گام، دستور تعطیلی همه مساجد شیراز را صادر کرد! چون میدانست که آنها بهترین محل برای تجمع مردم به شمار میآیند. شب هم حکومت نظامی اعلام شد. میخواستند بعد از حضور مردم در خیابانها، قدری ابراز وجود کنند. با اینهمه مدتی بعد، فشار مردم و علما برای آزادی بازداشتشدگان مؤثر افتاد و آیتالله دستغیب، آیتالله محلاتی و دیگران آزاد شدند و به شیراز بازگشتند. مردم از آنان استقبال فوقالعادهای به عمل آوردند که معنیدار بود و به این ترتیب، مبارزات به اشکال گوناگون ادامه یافت....»
آیتالله نجابت گفت به مسجد جمعه برو، امشب هوا طوفانی است!
در فراز پایانی باید اذعان داشت مجموعه شرایط شهر شیراز در آستانه قیام ۱۵ خرداد ۱۳۴۲، نشان میداد بدنه مذهبی این خطه، کاملاً برای انجام یک قیام عمومی آمادگی داشت و مردم از علمای بزرگ شهر به ویژه شهید آیتالله دستغیب، توقع واکنش و اقدام داشتند. حرکتی که آنان در پی اعتراضات رهبران خویش نشان دادند، شاهدی بر این مدعاست. حجتالاسلام والمسلمین مهدی معتمدی از یاران آیتالله و فعالان نهضت اسلامی در شیراز، خاطرات خویش را اینگونه به تاریخ سپرده است:
«در یک کلام بگویم که شب ۱۶ خرداد ۱۳۴۲، یکی از فراموشنشدنیترین شبهای عمرم بود! من از دستگیری حضرت امام بیخبر بودم. نماز را در محل کارم خواندم و سپس خدمت آیتالله نجابت رسیدم. ایشان تنها بودند. در اثنای سخن دستم را گرفتند و گفتند به مسجد جمعه برو، امشب هوا طوفانی است! به آنجا رفتم. آقای ساجدی بالای منبر بودند و حال جمعیت نیز اصلاً عادی نبود. خبر دستگیری امام مطرح شد و عدهای گفتند ممکن است در شیراز هم چنین اتفاقی بیفتد و امشب مؤمنین باید در برابر خانه علما منزل کنند و مراقب باشند. قرار شد عدهای به منزل شهید آیتالله دستغیب و عدهای هم به منزل آیتالله حاج شیخ بهاءالدین محلاتی بروند. در خیابان اسکندری، آقای جواد زارع برای دفاع در برابر مأموران، چماقهایی را آماده کرده بود. آنجا برای سلامتی امام، صلواتهای بلندی فرستاده میشد. در آن شب، واقعاً پای جان در میان بود و هر کس که به صحنه آمده بود، این را میدانست! در مسجد گنج جمع شدیم. تا نیمهشب، در کوچه و مسجد بودیم. نزدیک ساعت ۲نیمه شب، صدای ریوهای ارتشی آمد. آنها شلیک هوایی میکردند و به سوی مردم هجوم میبردند! رنجرها تا جایی که دستشان میرسید، حتی مردمی را که به پشتبام رفته بودند، به پایین میانداختند! در منزل آیتالله دستغیب، شیشهها شکسته شده بود! ابتدا تصور کردیم ایشان را گرفتهاند، بعد متوجه شدیم از پشتبام به خانه همسایه منتقل شدهاند و از مابعد آن هم خبری در دست نبود. به هرحال در آن شب، تقریباً در آن نقطه ماندم. صبح زود به خانه رفتم و سپس برگشتم تا به مسجد نو بروم. مردم همچنان در خیابانها بودند. در جریان آن روز، پسر همشیره آیتالله دستغیب هم شهید شد. در آغاز جمعیت تصمیم گرفت به سمت استانداری حرکت کند، اما بعد این فکر مطرح شد که به حرم شاهچراغ (ع) یا مخابرات برویم و تحصن کنیم. در این حین، نیروهای حکومت یورش آوردند و جمعیت را پراکنده کردند. در آن روزها مردم به مساجد مهم میرفتند و عزاداری میکردند. پس از چندی مسجدها هم از سوی نظامیان محاصره و تبدیل به پادگان شدند! من طی مدتی، پیامهای حضرت امام و سایر مراجع و نیز نامههای ارسالی از قم به شیراز را در منزل تایپ و تکثیر میکردم. در همان دوره دوستان اطلاع دادند عوامل ساواک در تعقیبم هستند. به همین دلیل همه ابزارها به منزل آیتالله دستغیب منتقل شدند. اسناد را هم به جای امنی انتقال دادم. با اینهمه و در نهایت، باز هم دستگیر شدم! بازجوی ساواک به بنده گفت گزارش شده شما با بیت آیتالله دستغیب در ارتباط هستید؟ گفتم ارتباط ما طبیعی است، من از دیرباز به ایشان ارادت داشته و پای منبرهایشان نشستهام. به هرحال مرا یک شب نگه داشتند و آزاد کردند....»