شاهد توحيدي
بيستويكمين مجلد از مجموعه «حديث روزگار» به خاطرات مستند استاد فرزانه آيتالله سيد هادي خسروشاهي از فيلسوف نامدار معاصر استاد سيدجلالالدين آشتياني اختصاص دارد. از منظر اين قلم بهترين معرفي براي اين مجموعه، ديباچهاي است كه مؤلف محترم بر آن نگاشته است. استاد خسروشاهي در بخشي از اين مقدمه آورده است:
«نسخهاي از حديث روزگار كه سلسله خاطرات مستندِ اينجانب به شمار ميرود، درباره فيلسوف مجهولالقدر معاصر، استاد بزرگ سيد جلالالدين موسوي آشتياني است كه به آغاز دوران تحصيلي بنده در قم مربوط ميشود. اين دوران همزمان با شكست نهضت ملي صنعت نفت بود و روي برداشتها، باورهاي سياسي، تبادل نظر و بررسي مسائل فلسفي و علمي و بهرهگيري از استاد در اين زمينه به مسائل سياسي روز و حوادث نيك و بد حوزهها كشيده شد و حتي در دوران سفر تحصيلي استاد به نجف يا سفر اين بنده به تبريز همچنان ادامه يافت كه محصول آن مكاتباتي بود كه به عمل آمد و طبق معمول متأسفانه نسخهاي از نامههاي بنده در اختيارم نيست و فقط بخشي از نامهها يا پاسخهاي استاد جلال از حوادث روزگار در امان باقي مانده است كه در اين رساله ضمن پرداختن اجمالي به شرح زندگي و آثار استاد سيد جلالالدين آشتياني براي ثبت در تاريخ عيناً نقل و درج شده است. البته اين اثر ميتواند نشاندهنده نوع انديشه قشر متفكر و آگاه حوزه علميه قم درباره حوادث سياسي پس از حادثه موسوم به كودتاي 28 مرداد و راه چارهجويي آنها براي پيشرفت كشور و بهبود اوضاع تلقي شود. در واقع استاد جلال آشتياني در آن برهه از زمان همزمان با ارتباط مقبول و موقعيت خاص در بيت مرجعيت ـ آيتالله بروجرديـ و تحصيل و تدريس در حوزه و بحث و تلاش در دايره علوم اسلامي، بهويژه عرفان و فلسفه در مسائل سياسي روز هم به نحوي دخالت و نقش داشته است كه البته اين موضع و اين مرحله در زندگي ايشان مورد توجه اغلب سيرهنويساني كه درباره استاد جلال مقاله يا كتابي نوشتهاند قرار نگرفته است و فقط يكي از پژوهشگران با استناد به نوشتهها و نامههاي ايشان به اينجانب به اين بُعد از زندگي ايشان هم اشاراتي كرده كه قابل تقدير است. البته استاد جلالالدين آشتياني بعدها به علت لو رفتن دستخط ايشان از طريق بعضي از دوستان مليگرا در مورد نظريه منفي آيتالله بروجردي راجعبه شاه و بازداشت موقتش، از بازيهاي سياسي اهل سياست(!) ناراحت شد و ضمن كنارهگيري از اين جريانات رسمي خود به فكر تأسيس يك نهاد سياسي مستقل براي گردآوري افراد صالح و ادامه مبارزه در شكل معقول و منطقي بود كه در يكي از نامههايش به اينجانب بهطور مشروح بدان ميپردازد، ولي متأسفانه توفيقي در اين باره حاصل نشد. لازم به ذكر است نخست -در آغاز نهضت ملي- مريد آيتالله كاشاني بود، به ويژه كه مرشد او مرحوم آيتالله بروجردي هم سخت به آيتالله كاشاني اعتقاد داشت و به او احترام ميگذاشت؛ اما در جريان اختلاف بين ايشان و دكتر مصدق، آقا جلال جانب ديگر را گرفت و روزي ميگفت: بيترديد آيتالله كاشاني مردي ملا و باسواد و مجتهد عليالاطلاق است و در جريان ملي شدن صنعت نفت و بستن دكان و بانك انگليسيها در ايران، فتاوي ايشان نقش اول را داشت و موضعگيريشان در جريان ۳۰ تير، واقعاً شاهكار تاريخي ماندني است و شجاعت و اخلاص سيد را نشان داد؛ اما متأسفانه بعدها، دچار اطرافيان مشكوك و ناصالح گرديد كه همه زحمات او را بر باد دادند و نهضت شكست خورد!... و البته سيد از ما نپذيرفت كه از اين قماش اطرافيان ناصالح و مشكوك در اطراف آقاي دكتر مصدق هم بودند كه آتشبيار معركه به خاطر منافع خاص خودشان شدند...
به هر حال اين نوشتار اشاراتي به زندگي، آثار و فعاليتهاي علمي و سياسي استاد جلال، بهويژه همكاري و نظريه او درباره نهضت مقاومت ملي و جمعيت متاع دارد كه اينجانب نيز به نحوي با هر دو جريان ارتباطي داشتم و در آن راستا فعاليتهاي ويژهاي انجام ميدادم كه به گوشههايي از آن در خاطرات مستند خود اشارههايي كردهام.»