غلامحسين بهبودي
امير سياوش جواديان از رزمندگان ارتشي دفاع مقدس است كه در مقطع اوليه شروع جنگ جانشين فرماندهي لشكر 28 پياده كردستان را عهدهدار بود. وي با سابقه حضور 13 ساله در مناطق عملياتي، خاطرات بكر بسياري دارد كه در گفتوگو با ما گوشههايي از آن را بيان كرده است. امير جواديان در پايان دفاع مقدس فرماندهي عمليات نيروي زميني ارتش را عهدهدار بود. دو خاطره زير را از زبان ايشان پيش رو داريد.
مسيح كردستانمن در دوران دفاع مقدس با رزمندگان و سربازان بسياري همرزم بودم. از شهيد آبشناسان گرفته تا حاجاحمد متوسليان، شهيد بروجردي و... كه اينجا ميخواهم دو خاطره از دو شهيد؛ يكي از برادران سپاهي و ديگري از سربازان گمنام ارتش تعريف كنم.
يكي از انسانهاي بزرگي كه در خطه كردستان افتخار همرزمي با او را داشتم، شهيد محمد بروجردي بود. با آن چهره دوستداشتني، شخصيت پاك و لبخند دلنشينش واقعاً آدم را ياد مسيح ميانداخت. شايد به همين دليل بود كه او را مسيح كردستان ميگفتند. يك بار اين شهيد بزرگوار را در حالي ديدم كه كلاه بارانياش را روي سر انداخته بود و داشت با اهالي يك روستا حرف ميزد. وقتي به سمت ما برگشت، چهرهاش واقعاً دلنشين شده بود. همان جا گفتم بروجردي شبيه مسيح است. مسيحي كه رحمت را براي مردم محروم منطقه به ارمغان آورده بود. يادم است در روستاي اسلامآباد يك بومي كردزبان به اسم حاجيميكائيل با خانوادهاش پيش من آمد و گفت چرا تا حالا به داد ما نرسيدهايد؟! چرا به ما اسلحه نميدهيد تا از خودمان در برابر ضدانقلاب دفاع كنيم؟ ميكائيل اصرار داشت او را مسلح كنيم اما من نميدانستم بايد به او اعتماد كنم يا نه؟
سر آخر به حاجيميكائيل گفتم اگر اسلحه ميخواهد بايد پيش محمد بروجردي برود. ميكائيل رفت و نفهميدم بين او و بروجردي چه گذشت. بعدها مطلع شدم شهيد بروجردي نه يك اسلحه، بلكه 20 قبضه سلاح انفرادي به او تحويل داده است. وقتي علت اعتمادش را به يك فرد بومي پرسيدم، گفت اگر ما به اينها اعتماد كنيم، نتيجهاش را خواهيم ديد. همينطور هم شد. حاجيميكائيل بعدها به سپاه پيوست و شنيدم كه تا درجه سرهنگي پيش رفته است. اين رزمنده بومي كُرد بر اثر اعتماد شهيد بروجردي واقعاً متحول شد و در كردستان منشأ خدمات خير بسياري شد.
سرباز آزاديخاطره دوم را از يك سرباز گمنام تعريف ميكنم. سربازي كه تنها يادم است نام فاميلش «آزادي» بود. در مقطعي در جنوب سنندج مأموريت پيدا كرديم به تعقيب ضدانقلاب بپردازيم. محيط كوهستاني كردستان باعث ميشد درگيري با ضدانقلابي كه برخي از آنها بومي منطقه بودند با سختيهاي بسياري همراه باشد. گروهكها به خوبي كوهستان را ميشناختند و چون زاده و بزرگشده آن مناطق بودند، به راحتي ارتفاعات را بالا ميرفتند. ضربهاي ميزدند و فرار ميكردند. به همين خاطر براي تعقيبشان بايد خودمان را آماده هر اتفاقي ميكرديم. در مأموريت جنوب سنندج، وقتي به منطقه خطرناك توريور رسيديم، ديدم چند تن از سربازانم رديف جلوي من ايستادهاند و هر طرف رو ميكنم، اينها جلوي من ميايستند. با تعجب پرسيدم: داريد چه كار ميكنيد؟ گفتند اگر دشمن ما را بزند چند سرباز را زده است، اما اگر شما كه فرماندهايد را بزنند، عمليات بههم ميريزد. شما بايد بمانيد و نيروها را هدايت كنيد. ما ميخواهيم سپر بلاي شما شويم.
اين رفتارشان روي من تأثير زيادي گذاشت. پيش خودم احساس شرمندگي كردم. درخواست كردم خودشان را سپر بلايم نكنند و هر كسي كار خودش را بكند اما سربازها دستبردار نبودند. كمي بعد شهيد آزادي كه جزو همين گروه سربازان بود، از ناحيه سر مورد اصابت گلوله دشمن قرار گرفت. سريع خودم را بالاي سرش رساندم و ديدم كه چطور به شهادت رسيد. لحظه شهادت آزادي هنوز بعد از گذشت سالها در ذهنم ماندگار شده است. ايثارش را هيچوقت از يادم نميبرم. سربازهاي شهيد جزو مظلومترين و گمنامترين شهداي دفاع مقدس هستند. آنها در كوهستانهاي سرد كردستان و بيابانهاي گرم خوزستان دوشادوش ارتشيها و سپاهيها و بسيجيها جنگيدند و به خون غلتيدند، اما ذرهاي از خاكمان را تسليم دشمن نكردند.