کد خبر: 841328
تاریخ انتشار: ۱۳ اسفند ۱۳۹۵ - ۲۱:۳۰
روايت جانباز مدافع حرم، سيد امير بنايي از شهيد مجيد قربان‌خاني در حاشيه برنامه نغمه عشاق
از غائله خان طومان و درگيري الحاضر در سوريه و عراق و جبهه مقاومت اسلامي هيچ كسي بي‌خبر نيست. شايد جالب‌ترين خبر آن هم نه تنها در غائله خان طومان بلكه...
زينب سادات گرامي
از غائله خان طومان و درگيري الحاضر در سوريه و عراق و جبهه مقاومت اسلامي هيچ كسي بي‌خبر نيست. شايد جالب‌ترين خبر آن هم نه تنها در غائله خان طومان بلكه در كل مدافعان حرم حضرت زينب (س) اين است كه بچه‌هاي محله‌هاي جنوب شهر مثل يافت‌آباد، خزانه فلاح، شهرك وليعصر و نظام آباد از مدافعان حرم ساير مناطق تعدادشان بيشتر است. چرا؟ مشخص است بچه‌هاي اين محله‌ها شهره هستند به مرام، مشتي بودن و لوطي‌گري كه به قول خودشان هيچ رقمه در مخيله‌شان نمي‌گنجد كه بدانند حرم اهل بيت(ع) در خطر است و ساكت بنشينند. يكي از جانبازان مدافع حرم سيد امير بنايي است كه مهمان برنامه نغمه عشاق فرهنگسراي گلستان بود. ويژگي شاخص اين سيد، لوطي‌گري و همنشيني‌اش با شهيد مجيد قربان‌خاني است. شهيد محله يافت‌آباد تهران كه به مجيد سوزوكي جبهه مقاومت اسلامي نيز شهرت دارد. بخش‌هايي از خاطرات و روايات سيد امير بنايي  در خصوص آشنايي با مقوله دفاع از حرم اهل بيت در سوريه و همچنين روزهاي همنشيني با شهيد قربان‌خاني را پيش رو داريد.
 مشتي‌ها و لوطي‌ها در جنگ هم شناخته‌شده بودند
«اولين شهيد لوطي و بامرام كربلا عابس بن شبيب شاكري است كه وقتي مي‌خواهد شهيد شود حتي پيراهنش را هم در مي‌آورد چون معتقد است تيري كه قرار است براي حسين روي سينه بنشيند بايد بي‌واسطه وارد بدن او شود.»
اين حرف را خاطرم نيست كجا اما مطمئنم پاي منبر و روضه يك عزيز ياد گرفتم و در ذهنم ماند و هيچ وقت از يادم نمي‌رود. ما لوطي‌ها و مشتي‌ها «عابس» لشكر امام حسين (ع) يادمان نمي‌رود.
از بچگي دوست داشتم يك فرمانده مشتي و لوطي مرام از بين فرماندهان جنگ پيدا كنم تا از زندگي‌اش براي خودم الگو بگيرم. پدرم زمان جنگ فرماندهي به اسم حاج حسين اسكندرلو داشت كه با جست و جويي كه كردم متوجه شدم بچه محله اتابك است. شهيد اسكندرلو كه به رفتارهاي لوطي و مشتي شهره بوده است در عمليات فتح‌المبين وقتي مي‌بيند شدت حملات بعثي‌ها باعث شده كه گردان از هم بپاشد در كمال جرئت پيراهنش را در مي‌آورد و با فرياد «منم حسين اسكندرلو فرمانده گردان علي اصغر امام حسين» سمت بعثي‌ها مي‌رود، تير مي‌خورد و در نهايت شهيد مي‌شود.
من از شهيد اسكندرلو بسيار شنيده بودم اما ارتباطم با او فقط عكسي بود كه در خانه داشتيم البته پدرم عادت داشت هر هفته جمعه صبح مي‌رفت سر قبر شهيد اسكندرلو و ديگر شهدا اما من را هيچ وقت نمي‌برد. يك بار نجواگونه در خودم خطاب به شهيد گفتم: «حاجي مرامي كن من يه موتور بخرم باهاش راحت برم هيئت.» موتور را خريدم و اولين بار با موتورم رفتم قطعه شهدا و آنقدر تلاش كردم تا قبر حاجي را پيدا كردم. روي قبرش نوشته شده بود تاريخ تولد 12 ارديبهشت، تاريخ شهادت 13 ارديبهشت. من متولد 14 ارديبهشت بودم و با خودم گفتم چه شود اگر من هم تاريخ شهادتم 15 ارديبهشت رقم بخورد! غافل از اينكه كلاً از مرحله پرت بوديم. شما مي‌پرسيد چرا؟ برايتان مي‌گويم....
  از غائله سوريه بي‌خبر بودم تا اينكه...
26  ماه رمضان سال 93 هم نماز صبحم قضا شد و هم دير رسيدم بهشت زهرا(س). ساعت 8 بود رسيدم. سر قبر شهيد اسكندرلو نشستم و داشتم درد دل مي‌كردم كه ديدم جمعيتي با شعار لبيك يا زينب و لبيك يا حسين به سمت قطعه شهدا مي‌آيند. آن زمان نيروي قدس تلاش مي‌كرد به دلايل امنيتي هويت شهداي حرم فاش نشود. اوضاع مثل امروز نبود. شهيدي كه تشييع مي‌شد شهيد مهدي عزيزي از بچه‌هاي هيئتي بود كه هر كاري كردند نشد شهادتش را مخفي كنند يا بي‌سر و صدا خاكش كنند، چون هيئتي‌ها متوجه شده بودند. خلاصه اينكه تعجب كردم، از يكي از نزديكانش پرسيدم «مگه الانم كسي شهيد ميشه؟ اصلاً چطور شهيد شد؟» نگاهم كرد و با تعجب پرسيد: «يعني نمي‌دوني؟ فدايي حضرت زينب(س) شد در سوريه.» گيج بودم، مگر سوريه چه خبر است كه شهيد مي‌دهيم آن هم ما ايراني‌ها!
شهيد عزيزي به مشتي و لوطي‌گري و بامرامي شهره محل بود همين باعث شد ايمان بياورم كه انتخابش درست بوده و من هم بايد بروم. پدرم از فرماندهان جنگ بود و سرشناس. كلي التماسش كردم كه كارم را رديف كن بروم اما هركاري كرد نشد. شهيد مرتضي كريمي نيروي پدرم بود. با شماره‌اش تماس گرفتم گفتم: «آقا، داداش، لوطي، مشتي، ميري جان مولا ما رو هم با خودت ببر.» گفت: «سيد نگران نباش دو ماه ديگه مي‌پريم ياعلي...» شد سال 94 و ما هنوز نپريده بوديم! هر بار شهيد مدافع حرم مي‌آوردند قم، اسلامشهر، ورامين و ... مي‌رفتم. اين اواخر كار به جايي رسيده بود كه به دلايلي حتي قسمتم نمي‌شد براي تشييع شهدا بروم. با خدا گفتم: «خدايا ما رو كه نميذاري بريم حداقل فضل رفتن توي مراسمشون رو ازم نگير.»
نزديك اربعين 94 بود و من مثل هميشه عازم كربلا شدم. تا رسيدم حاج مرتضي كريمي زنگ زد به موبايلم و گفت: «ما داريم مي‌ريم سوريه.» گفتم: «پس من چي؟» گفت: «باشه سري بعد.» دلم شكست، بغضم تركيد، رفتم حرم امام حسين(ع) و خطاب به حضرت علي اكبر(ع) گفتم: «آقا خودت جوون بودي مي‌دوني چي مي‌گم، كاري كن من بشم مدافع حرم عمه‌ات حضرت زينب، كاري كن منم بشم مدافع خواهر امام حسين(ع).» همانجا بودم كه مرتضي كريمي زنگ گفت اگر بجنبي و برگردي مي‌تواني با ما راهي شوي. هرجور بود خودم را رساندم تهران.
  اولين آشنايي با شهيد مجيد قربان‌خاني
در محل استراحت هر كدام جاي خودمان را داشتيم كه شب مي‌خوابيديم. يك شب آمدم ديدم يكي جاي من خوابيده تكانش دادم و گفتم: «اخوي! جاي من خوابيدي پاشو برو جاي خودت بخواب.» بلند شد صدايي درگلو انداخت گفت: «خوابيدم كه خوابيدم مگه خريديش برو يه جاي ديگه بخواب.» ديدم نه انگار اين رفيق ما بلند بشو نيست.
فرداي آن روز رفتم اتاق ديگر، ديدم بچه‌ها بيدارند و با موبايل كار مي‌كنند. موبايل را گرفتم تا من هم به عكس‌ها نگاه كنم، ديدم‌ اي بابا هميني كه جاي من خوابيده بود و بلند نشد تمام عكس‌هايش داخل موبايل است. به بچه‌ها گفتم: «اين ديگه كيه كه عكسشم اينجاست؟» از حرف‌هايشان فهميدم اسمش مجيد قربان‌خاني است و روي عكس‌هايش حساس است. تصميم گرفتم كار آن شبش را جبران كنم. موبايل را دستم گرفتم رو به مجيد گفتم: «مي‌خوام همه عكسات رو پاك كنم تا دلم خنك بشه.»
با حالت التماس‌وار گفت: «نكني‌ها اين عكس‌ها رو گرفتم تا بچه‌هاي يافت‌آباد براي مراسم تشييع من ازشون استفاده كنند، جان من اين كارو نكن.» نشد كه تلافي كنم، روز بعد به بهانه غذا آوردن با خودم راهي‌اش كردم. چند كيلومتر كه رفتيم بين الحاضر و خان طومان گفتم: «برو يه سر زير ماشين عقب ببين چي گير كرده صدا مي‌ده؟» تا پياده شد گازش را گرفتم و داد زدم و گفتم: «يكم پياده بيا تا من حال كنم.» كل كل ما شروع شده بود.
  خالكوبي كه پاك و خاك شد
يك شب مجيد آمد بخوابد ديدم روي بازويش يك عكس اژدها خالكوبي شده است. شاكي شدم به حاج مرتضي گفتم: «خدا وكيلي اين رو از كجا گيرآوردي كه بدنشم پر از نقاشيه؟» حاجي عصباني شد و سر مجيد داد زد كه مگر نگفتم حواست باشه بدنت معلوم نشه بچه‌ها ببينند؟ مجيد قربان‌خاني از صداي مداحي من در هيئت بچه‌هاي مدافع حرم خوشش مي‌آمد. آن قدر صدايم را دوست داشت كه گاهي اوقات التماس مي‌كرد برايش نوحه بخوانم و من در جوابش مي‌گفتم «من براي تو نمي‌خونم اصلاً اگه تو شهيد بشي من به خدا و اعتقاداتم شك مي‌كنم.» يك شب وسط هيئت پاشد زد بيرون. همين باعث شد من مدام به او بگويم تو ادب مجلس امام حسين(ع) را نگه نداشتي چطور مي‌خواي شهيدش بشي. بعدها فهميدم وسط هيئت آمده و رفته يك گوشه دنج شروع كرده به التماس كردن براي شهادت.
شب عملياتي كه مجيد شهيد شد حسين اميدواري گفت خواب ديدم (همان كليپ معروفي كه اين روزها در فضاي مجازي پر شده است) خانم آمد و از صف ما 13 نفر را نشان داد هر كداممان يك قدم آمديم جلو و انتخابمان كرد. من با نگراني به حسين گفتم «منم بودم؟» گفت «نه تو نبودي امير، تو اون عقب ايستاده بودي و جدا از ما انگار تكليفت هنوز با خودت روشن نبود.» غم گرفتم اما چيزي نگفتم.  يكبار يكي از بچه‌ها موقع وضو گرفتن خالكوبي مجيد را ديده و بهش گفته بود «مجيد جان تو اين همه خوبي، حيف نيست خالكوبي داري؟» مجيد هم جواب داده بود «اين خالكوبي يا فردا پاك مي‌شه، يا خاك مي‌شه.»
مجيد قربان‌خاني روز عمليات يك دستبند سبز دستش بود. درآورد و داد به من و گفت« بيا بگير داداش به دردت مي‌خوره.» با خودم گفتم «اينم توهم زده مي‌ره شهيد مي‌شه، حالا فكر كرده دستبند تبركش چي هست.»
روز عمليات وقتي تير خورد متعجب بودم از كار خدا. مجيد داشت مي‌رفت به آرزويش برسد و من ول معطل مانده بودم وسط معركه. درست بود كه منم زخمي شده بودم اما زخمي شدن من كجا و شهادت او كجا! مجيد حتي لحظه شهادتش با اينكه چند تير خورده بود باز دست از مسخره بازي برنمي‌داشت. هر كسي تير مي‌خورد بعد از يك مدت بي‌هوش مي‌شود. مجيد سه ساعت تمام بيدار بود و يك‌بند شوخي مي‌كرد و حرف مي‌زد تا اينكه شهيد شد.
  وصيتنامه شهيد مجيد قربان خاني

بسم رب الشهدا و الصديقين
سلام عرض مي‌كنم خدمت تمام مردم ايران. سلام مي‌كنم به رهبركبير انقلاب و سلام عرض مي‌كنم به خانواده عزيزم. اميدوارم بعد از شهادتم ناراحتي نداشته باشيد و از شما خواهش مي‌كنم بعد از مرگم خوشحال باشيد و گريه بر مصيبت اباعبدالله كنيد. سر پيكر بي‌جان من خوشحال باشيد كه در راه اسلام و شيعيان به شهادت رسيدم.
صحبتم با حضرت امام خامنه‌اي؛ آقا جان اگر صد بار دگر متولد شوم براي اسلام و مسلمين جان مي‌دهم و از رهبر انقلاب و بنياد شهدا و سپاه پاسداران و همين طور بسيج خواهشمند هستم كه بعد از به شهادت رسيدن من هواي خانواده‌ام را داشته باشيد.
و السلام عليكم و رحمه‌الله و بركاته
رقيه جان بر سينه مي‌زنم كه مبادا درون آن/ غير رقيه خانه كند عشق ديگري
نظر شما
جوان آنلاين از انتشار هر گونه پيام حاوي تهمت، افترا، اظهارات غير مرتبط ، فحش، ناسزا و... معذور است
تعداد کارکتر های مجاز ( 200 )
پربازدید ها
پیشنهاد سردبیر
آخرین اخبار