کد خبر: 775980
تاریخ انتشار: ۲۳ اسفند ۱۳۹۴ - ۲۱:۴۸
گفت‌و‌گوي «جوان» با برادر شهيد امنيت هادي جوان دلاور كه در آتش چهارشنبه‌سوري سال 92 سوخت و به شهادت رسيد
چهارشنبه‌سوري يا چهارشنبه‌سوزي؟ مسئله اين است. فرهنگي باستاني كه اكنون دستخوش بدعت‌هاي بسياري شده و شامگاه آخرين سه‌شنبه سال، بسياري از شهرهاي بزرگ كشورمان را به تعطيلي مي‌كشاند.
عليرضا محمدي
اما اين شب بمباران حق‌الناس‌ها و هتك حرمت شئونات و ارزش‌ها، شب خاطره‌ها هم است. خاطره ترساندن پيرمرد همسايه و بقالي سركوچه و خنده‌ها و قهقهه‌هايي كه بهاي هركدامشان را دلي ترسان و چشمي لرزان مي‌پردازد. چهارشنبه‌سوري شب خاطره‌هاي تلخ و شيرين توأمان است. لااقل براي خانواده ستوان دوم شهيد هادي جوان دلاور كه اينگونه است. تلخ است مانند حكايت تازه دامادي كه تنها دوماه بعد از نامزدي‌اش به كما رفت و شيرين مثل شهادت هادي كه جان خود را فداي امنيت من و تو كرد و شامگاه 28 اسفند سال 92 بر اثر اصابت بمب دست‌ساز يكي از اراذل منطقه نواب تهران، ‌پس از مدتي كما به شهادت رسيد. در ايامي كه صداي انفجار ترقه‌ها به پيشواز چهارشنبه‌سوري ديگر رفته است، گفت و گويي با جعفر جوان دلاور برادر شهيد انجام داده‌ايم كه ماحصلش را پيش رو داريد.
 
اغلب شهدا خانواده‌اي دارند كه تربيت‌شان آنها را به سوي شهادت سوق مي‌دهد، خانواده شما چطور بود؟

ما چشم كه باز كرديم، خودمان را در يك خانواده مذهبي ديديم. به بركت وجود پدر و مادرمان، اهالي محله (سي متري جي) پدر و من و برادرانم را به عنوان خادم امام حسين(ع) مي‌شناسند. قرار گرفتن در همين مسير باعث شد كه بنده براي مدتي مدير فرهنگي امامزاده معصوم(ع) باشم. هادي در خانواده‌اي پرورش يافت كه علاوه بر تقيد مذهبي، اغلب اقوامش در دوران دفاع مقدس به جبهه رفته بودند. مثل پسرعمويم يا يكي ديگر از عموهايم و البته پدرم كه جوشكار ماهري بود و در نصب پل‌ روي رودخانه اروند، به اندازه خودش سهمي ادا كرده بود. همه اينها روي روحيه و تربيت هادي اثرگذار بودند.

خودش چطور بچه‌اي بود، ‌از شما كوچك‌تر بود؟

من پسر اول خانواده هستم و 10 سال از هادي كه متولد 11 آذرماه 1363 بود، بزرگ‌ترم. هادي ته‌تغاري خانواده بود، اما منشش از همه ما بزرگ‌تر بود. لااقل سعادتي كه در شهادتش يافت اينطور نشان مي‌دهد. وقتي برمي‌گردم و به زندگي 29 ساله‌اش نگاه مي‌كنم، مي‌بينم كه او نشانه‌هاي شهادت را داشت. هادي در دوران تحصيل و قبل از اينكه ديپلمش را بگيرد، نسبت به ما تقيد مذهبي بيشتري داشت. يك هيئتي در محله‌مان داريم كه همگي در آن فعاليت داريم. منتها هادي زرنگ‌تر بود و آن قدر همت به خرج داد كه تابلويي براي هيئت دست و پا كرد. الان همان تابلو باقي مانده و يادگاري از او است. ما يك خانه سه طبقه داريم كه طبقه اول پدر و مادرم و طبقه دوم من و همسرم و فرزندانم زندگي مي‌كنيم. هادي وقتي كه خسته و كوفته از سركار مي‌آمد، اولين حرفش اين بود كه اول نماز مي‌خوانم بعد شام مي‌‌خورم. خيلي از شب‌ها او را مي‌ديدم كه عباي سوغاتي پدرمان از حج عمره را روي دوشش مي‌انداخت و نماز مي‌خواند. قصد من اغراق نيست. هر آنچه را ديده‌ام مي‌گويم. به نظرم او لايق شهادت بود.

چطور شد كه مسير زندگي‌اش به عضويت در نيروي انتظامي افتاد؟

هادي با روحياتي كه داشت اهل هر كاري نبود. وقتي كه به خدمت سربازي رفت. مهر برادري باعث شد به آشنايي رو بيندازم و براي هادي يك كار دفتري در تهران جور كنم. اما مدتي بعد پيشم آمد و گفت نمي‌خواهم با پارتي بازي جاي راحت داشته باشم. خدا شاهد است كه با درخواست خودش جايش عوض شد و تا انتهاي خدمتش در سرخه حصار به عنوان نگهبان و پاسبخش ايستاد اما حاضر نشد تمايزي بين خودش و ديگر سرباز‌هاي همدوره‌اي‌اش قائل شود. بعد از اتمام خدمت سربازي‌اش هم مدتي براي كار رفت بازار. كمي بعد آمد و گفت اگر بميرم هم به بازار برنمي‌گردم. علتش را پرسيديم گفت بعضي‌ها آنجا مثل نقل و نبات قسم دروغ مي‌خورند تا جنسي را معامله كنند. من نمي‌خواهم از اسامي مقدس براي نان درآوردن سوءاستفاده كنم. بنابراين به نيروي انتظامي رفت و همان جا ماندگار شد. مادرم هميشه دعايش مي‌كرد كه دوست دارم سرباز امام زمان(عج) باشي. ديد هادي نسبت به خدمت در نيروي انتظامي مثل همان سربازي امام زمان(عج) بود.

در صحبت‌هايتان گفتيد روحيات برادرتان طوري بود كه لايق شهادت باشد؛ هادي به شهدا يا شهيد خاصي علاقه داشت؟

وقتي حادثه براي برادرم اتفاق افتاد و به كما رفت، همكارانش كيفش را به من تحويل دادند. محتويات داخلش مهر بود و قرآن و زيارت عاشورا و يك جاكليدي كه رويش تصوير شهيد همت بود. هادي به اين شهيد بزرگوار ارادت زيادي داشت و كلاً به شهداي دفاع مقدس عشق مي‌ورزيد. هادي از نوجواني با بسيج محله‌مان در ارتباط بود. طوري كه وقتي به شهادت رسيد، بسيجي‌هاي مسجد اميرالمؤمنين(ع) قاب عكس او را به عنوان شهيد پايگاه خودشان، در مسجد نصب كردند. اينكه مي‌گويم هادي لايق شهادت بود، ‌براي اين است كه زمينه‌هايش را داشت. تقيد مذهبي، ‌ارتباط قلبي با شهدا و از همه مهم‌تر محبت و احترام زيادش به پدر و مادرمان كه باعث خير و بركت زندگي‌اش شده بود. هر روز صبح كه مي‌خواست سركار برود، حتماً بايد مادرم او را دعا مي‌كرد. اگر هم حضوراً امكان دعا نبود، زنگ مي‌زد و از مادر مي‌خواست برايش دعا كند. دعاي مادرم براي ما و خصوصاً هادي اين بود كه «الهي دست به خاك بزنيد طلا بشود.» دعاي خير مادر حتماً برآورده مي‌شود. چه چيزي بهتر از شهادت كه نصيب هادي شد.

از روز حادثه بگوييد. چطور اين اتفاق افتاد؟

چهارشنبه‌سوري سال 92 بود. من در امامزاده معصوم(ع) بودم كه تقريباً ساعت يك ربع به هفت غروب زنگ زدم به هادي و گفتم بيا امامزاده پيش خودم. گفت سر پست هستم و نمي‌توانم ترك مسئوليت كنم. هادي نسبت به انجام وظيفه‌اش حساس بود و كارش را هميشه در اولويت مي‌گذاشت. حتي دو تا خودكار در جيبش مي‌گذاشت كه مبادا از خودكار بيت المال استفاده شخصي بكند. به هرحال آن شب من خانه آمدم و تقريباً يك ربع به 10 شب بود كه كسي زنگ زد و گفت شما برادر آقا هادي هستيد؟ گفتم بله و گفت همكارش است و هادي مجروح شده. برادرم قبلاً هم حين انجام مأموريت دوبار مجروح شده بود. يكبار وقتي كه يك قاچاقچي به او پيشنهاد رشوه داده و نپذيرفته بود، در تعقيب و گريز با آن قاچاقچي با موتور زمين خورده و زانويش مجروح شده بود. بار ديگر هم حين مأموريت مجروح شد. من از همكارش خواستم گوشي را به او بدهد. گفت دستش بند است و پزشك دارد معالجه‌اش مي‌كند. فهميدم كه اوضاع بايد از دو بار قبلي وخيم‌تر باشد. به هرحال بيمارستان رفتم و فهميدم كه يكي از اراذل و اوباش منطقه نواب با پرتاب نارنجك دستي‌ به طرف هادي باعث شده كه سمت راست صورت او از بين برود. طوري كه چشمش تخريب شده و كلاه كاسكتش چنان از هم پاشيده بود كه تنها يك كف دست از آن برجاي مانده بود.

گويا ايشان چندين روز هم در كما بودند تا اينكه به شهادت رسيدند؟

بله، برادرم 28/12/92 بر اثر اصابت نارنجك آن فرد به كما رفت و 24/2/93 پس از نزديك به دو ماه بيهوشي به شهادت رسيد. هرچند يكماه بعد از حادثه براثر دعاي خير مردم و والدينمان، به مدت سه روز به هوش آمد، اما قدرت تكلم نداشت و تنها با پلك زدن منظورش را به ما مي‌رساند. بعد از سه روز دوباره به كما رفت و عاقبت چهاردهم رجب مصادف با وفات خانم حضرت زينب(س) به شهادت رسيد.

از لرزش صدايتان مشخص است كه هنوز از فقدان برادر در رنج هستيد. به عنوان برادر بزرگ‌تر چه حسي نسبت به او داشتيد؟

وقتي كه قرار شد براي هادي آستين بالا بزنيم، پدرم مرا وكيل كرد كه همه كارهاي او را انجام بدهم. صحبت‌ها و تحقيق‌ها و بله برون و از اين حرف‌ها، نهايتاً هادي 18/10/92، يعني تنها دو ماه قبل از حادثه، عقد كرد. روز عقدش آمد با من روبوسي كرد و به خاطر تلاش‌هايم براي وصلتش تشكر كرد. دم گوشش گفتم هادي جان اينكه چيزي نيست ببين موقع عروسي‌ات چه‌كار مي‌كنم. غافل از اينكه نمي‌دانستم او تنها دو ماه بعد به خاطر خوشي‌هاي زودگر عده‌اي اراذل و اوباش دچار حادثه مي‌شود و عروسي‌اش را نمي‌بينيم. شايد احساس مسئوليتم نسبت به سرنوشت هادي نوعي احساس پدرانه بود. حالا ببينيد پدر و مادرمان چه مي‌كشند. مخصوصاً مادرمان كه به كوچك‌ترين فرزند خانواده‌اش علاقه عجيبي داشت و از زمان حادثه تا الان هر وقت به چهارشنبه‌سوري نزديك مي‌شويم دچار استرس و ناراحتي شديدي مي‌شود. امسال هم پدر و مادر را به شهرستان فرستاديم تا در اين ايام كمتر دچار استرس شوند.

متأسفانه مراسم چهارشنبه‌سوري چند سالي است كه باعث خسارت مالي و جاني مي‌شود، ‌شما كه زخم خورده اين مسائل هستيد نظرتان در اين خصوص چيست؟

من هيچ وقت نمي‌گويم «چهارشنبه‌سوري» هميشه مي‌گويم «چهارشنبه‌سوزي» چراكه با اقدامات برخي از افراد، ‌اين روز تنها باعث تعطيلي كشورمان مي‌شود. واقعاً تعريف ما از حق‌الناس چيست؟ غير از اين است كه اگر انساني باعث رنجش ديگري شود، يك نوع تضييع حق‌الناس رخ داده است؟ خب چهارشنبه‌سوري و انواع و اقسام آتش افروزي‌ها و انفجار ترقه‌ها و ترسيدن زن و مرد و پير و جوان، ‌جز تضييع حق‌الناس چيز ديگري است؟ متأسفانه برخي از اراذل اين وسط سوء‌استفاده مي‌كنند و به اسم آزادي هر كاري كه مي‌خواهند انجام مي‌دهند. در حالي كه همه مي‌دانند هيچ كجاي دنيا به بهانه آزادي حقوق افراد جامعه تضييع نمي‌شود. حتي برخي به قدري جري شده‌اند كه حافظان امنيت يعني نيروي انتظامي را هم مورد تعرض قرار مي‌دهند. مثل ضارب هادي كه در بخشي از اعترافاتش اذعان كرده بود از بچه‌هاي نيروي انتظامي بيزار بوده و به همين خاطر نارنجك را به طرف هادي پرتاب كرده است.

برادرتان به عنوان عضوي از نيروي انتظامي حين انجام وظيفه‌اش به شهادت رسيد، مي‌شد ايشان بر اثر يك حادثه فوت كند، شهادتش تأثيري در روحيه شما و خانواده گذاشته است؟

صددرصد تأثير گذاشته است. شايد بتوانم بگويم آن چيزي كه بيشترين قوت قلب را به ما مي‌دهد، اين است كه صفت شهادت زيبنده نام عزيزمان شد. اينكه خدا در قرآن مي‌فرمايد شهدا زنده‌اند، يك واقعيت است. از نظر من و خانواده، هادي هنوز كنار ما حضور دارد و اين بزرگ‌ترين قوت قلب است. حج امسال پدر و مادرمان به تمتع رفتند. دو هفته قبل از حادثه منا خواب هادي را در حالي ديدم كه تعدادي جنازه كنارش بود. پرسيدم اينها چه كساني هستند؟ گفت اينها حاجي‌هايي هستند كه تا چند روز ديگر كنار ما مي‌آيند. بعد از شهادت هادي، پيكرش را در قطعه 50 بهشت زهرا دفن كرديم. وقتي كه حادثه منا رخ داد، تعدادي از شهداي آن حادثه را با دو رديف فاصله كنار مزار هادي دفن كردند. به نظر شما اين روياي صادقه و خبري كه هادي به من داد چه معني مي‌تواند داشته باشد. جز اينكه شهدا در محضر الهي ارج و قرب زيادي دارند.

سخن پاياني.

من خواستم گفت و گويم در روزنامه شما منتشر بشود، نه تنها براي اينكه مظلوميت برادرم و ساير شهداي نيروي انتظامي را بيان كنم. الان كه فاصله كمي با چهارشنبه‌سوري ديگري داريم، خوب است جوانان توجه كنند كه با رفتارهاي پرخطر چه آسيب‌هايي مي‌توانند به ديگران برسانند. هادي عزيزم تنها دو ماه از عقدش مي‌گذشت كه دچار حادثه شد. او جواني بود كه مي‌توانست به مردم و كشورش خدمت كند. هرچند حالا شهادت نصيبش شده اما مادر و پدرمان در فراق هادي سوختند و بسيار اذيت شدند. ان‌شاءالله كه امسال شاهد كمترين آسيب‌ها و خسارت‌ها باشيم.

 
 
نظر شما
جوان آنلاين از انتشار هر گونه پيام حاوي تهمت، افترا، اظهارات غير مرتبط ، فحش، ناسزا و... معذور است
تعداد کارکتر های مجاز ( 200 )
پربازدید ها
پیشنهاد سردبیر
آخرین اخبار