با گذشت 95 سال از به حاكميت رسيدن رضاخان و بهرغم تحقيقاتي كه در باب سياستهاي سركوبگرانه وي انجام شده، اما هنوز ابعاد و لايههاي متنوع اين رويكرد، به درستي مورد مداقه كاوشگران تاريخي قرار نگرفته است. اين خلأ موجب گرديده است كه برخي رسانههاي انگليسي و امريكايي به ناآگاهي جوانان طمع كنند و درصدد بازآفريني چهره «قزاق چكمهپوش» برآيند. مقالي كه پيش رو داريد ابعادي از «دهشتآفريني» و «قتل درماني» سياسي رضاخاني را نشان داده است. اميد آنكه مقبول افتد.
با كودتاي سوم اسفند 1299 مشروطهگري و حكومت نيمبندي كه از تقريباً 15 سال قبل از آن در حال تكوين بود يكسره از ميان برداشته شد و با شروع سلطنت رضاخان دوران سياهي در عرصه سياسي ـ اجتماعي كشور پديد آمد كه حداقل از دوران ناصرالدينشاه بدين سو در كشور سابقه نداشت. به استثناي مورد اميركبير ديگر هيچ قتل سياسي مهمي كه توطئه حكومت و شخص ناصرالدينشاه در پس آن نهفته باشد در مقطع 50 ساله حكومت او مشاهده نشد و در دوران 10 ساله سلطنت مظفرالدينشاه هم هيچ قتل سياسي در كشور اتفاق نيفتاد. فقط در دوران مشروطيت بود كه قتلهايي از سوي محمدعليشاه و نيز گروهها و تشكلهاي مختلف سياسي كه با هم مخالف بودند اتفاق افتاد. ماهيت و چگونگي هر يك از اين اتفاقات ناگوار با آنچه در فضاي تاريك نظام سياسي عصر رضاشاه روي ميداد تفاوتهاي آشكاري داشت.
رضاخان، پاياني بر مشروطيت ايران
رضاشاه نظام سياسي خودمحوري را سامان داد كه اراده كرده بود هر آنچه در كشور روي ميدهد فقط مهر تأييد او را داشته باشد و بنابراين آنچه برايش مهم بود فقط برآورده شدن خواستهها و اراده اساساً ديكتاتورمنشانه او بود. او جز خواسته خود براي هيچ عقيده و خواسته ديگري ارزش قائل نبود و هر آنچه در طول دوران سلطنتش انجام داد برخلاف تمام آن چيزهايي بود كه نظام مشروطه به خاطر آنها به وجود آمده بود و مردان و زنان بسياري سالها براي تحقق بخشيدن به آنها كوشيده بودند. در واقع تمام سختگيريها، سركوبگريها، زنداني كردنها و در نهايت قتلهايي كه در دوره رضاشاه صورت گرفت صرفاً در جهت تحقق يافتن اهداف و خواستههاي شخص او بود و آنچه در اين ميان ناديده گرفته شد مصالح سياسي، اجتماعي، اقتصادي و فرهنگي كشور بود. رعب و وحشتي كه او بر سراسر كشور حاكم كرد البته متضمن هيچگونه توسعهاي در كشور نبود. ستمگريها و يك رشته اقدامات جبارانهاي كه در پوشش اصلاحات اقتصادي، فرهنگي و... در كشور صورت گرفت نتيجه غايي آن آسيب ديدن جدي روح يك ملت و تحقير مردمي بود كه در دوران حكومت او محنتهاي بسياري متحمل شده بودند. رضاشاه جز براي اراده شخص خود براي هيچ جنبهاي از شئون مختلف زندگي مردم ايران اهميتي قائل نشد و در همان حال كارگزاران و مأموران لشكري و كشوري عمدتاً فاسد او آنچه توانستند در تحقير، سركوب و ناديده گرفتن مردم كشور انجام ميدادند.
رضا خان به مثابه محور مصالح ملي!
رضاخان از همان آغاز كودتا با اعلاميه معروف «حكم ميكنم» و اعلاميههاي شداد و غلاظ بعدي كه سراسر تهديد و تحقيركننده بود نشان داد دوران جديدي در عرصه سياسي و اجتماعي ايران در حال زايش است. (1) در پي سيطره تدريجي ولي مداوم نظاميان و بهويژه دستگاه شهرباني بر مقدرات كشور آشكار شد كه نظام سياسي كشور حتي از همان نظم سياسي دموكراتيك نيمبند پيشين هم بهشدت در حال فاصله گرفتن و به سوي روش استبدادي و خودكامه حكومت در حال تغيير مسير است. (2) از آن پس مجازات و برخورد در انتظار كساني نبود كه برخلاف نظام مشروطه و قانوني كشور اقدامي كرده باشند، بلكه مجازاتشوندگان اساساً كساني بودند كه بر شخص رضاخان و رضاشاه بعدي خرده گرفته و از او انتقاد كرده و اقداماتش را در راستاي مصالح عمومي و توسعه و تعالي كشور تشخيص نداده بودند. رضاشاه بهزودي محور، معيار و ميزان تمام مسائلي شد كه مصالح عاليه كشور ناميده ميشدند و در اين ميان با روند رو به گسترش قدرت و حيطه فعاليت شهرباني، سنجش با اين معيار عمدتاً به تشكيلات آن سپرده شد. (3) بدين ترتيب پايههاي قدرت سياسي رضاخان در كشور از همان آغاز كودتا با خونريزي و قتل مخالفان سياسي او كه عموماً از آزاديخواهان و مشروطهطلبان بودند استوار شد. او در اولين اقدام مخالفان خود را در مجلس شوراي ملي ركن اصلي و اساسي مشروطيت ايران هدف قرار داد تا مدافعان قانون اساسي و طرفداران نظم سياسي قانوني كشور را از سر راه خود بردارد و در همان حال با آغاز زودهنگام ترور و قتلهاي سياسي پيدا و پنهان نشان داد در راه پرخطر و فاجعهآميزي كه گام نهاده است جديتي تام دارد. (4)
رضاخان وطرفداراني اندك و گستاخ!
طرفداران اندك ولي بسيار گستاخ او در مجلس و بيرون از آن مخالفان و منتقدان سياسي او را با سبعيتي تمام مورد تهاجم قرار دادند و در اين راه خود را مقيد به رعايت هيچگونه ضابطه قانوني
ندانستند.(5) از آن پس عصری در حال پديدار شدن بود كه در آن حيات سياسي مردان و زنان برجسته و اثرگذار در شئون مختلف كشور به پايان راه خود رسيده بود. طي سالهاي قبل از مشروطيت مردان بزرگي در عرصه سياسي ـ اجتماعي ايران ظهور كردند كه اعتبار هر يك از آنان در سطح جهاني مطرح بود، اما رضاخان قزاق بيسوادي كه شاه شد، ديگر نميتوانست وجود اين شخصيتهاي برجسته را تحمل كند. او با ظاهري حق به جانب بر آن شده بود با ايجاد رعب و وحشتي آهنين كشور را از سرمايههاي بزرگ انساني محروم كند و جامعهاي تكصدايي بسازد كه جز صداي او هيچ صداي ديگري به گوش نرسد و اين مهم را به نحو چشمگيري با قدرتنمايي شرمآور شهرباني و ساير دستگاههاي كشوري و لشكري
تحقق بخشيد.(6) رضاشاه فقط اطاعت محض ميخواست و بس. دستگاه مهيب شهرباني او نيز صرفاً در پي برده ساختن ملت ايران از اقشار مختلف بود. چه بسيار خطاهاي فاحش سياسي، اجتماعي، اقتصادي و فرهنگي ريز و كلاني كه صرفاً در نتيجه فقدان جرئت مخالفت با رضاشاه و انتقاد از برنامهها و طرحهاي انحرافآميز او در كشور به وجود آمد. حتي وفادارترين رجال كشوري و لشكري هم هيچگاه جرئت آن را پيدا نكردند در برابر اراده رضاشاه عرض وجود كنند و راه درست را نشانش بدهند، حتي شخصيتي نظير علياكبر داور كه در برنامههاي نوسازي قضايي رضاشاه سهم مهمي داشت فقط به توهم اينكه رضاشاه از او رنجيده خاطر شده است خودكشي كرد. بدين ترتيب و در اين ميان تكليف مخالفان سياسي او پيشاپيش آشكار بود كه چه سرانجام غمانگيزي در انتظار آنان است.(7)
رضاخان درآئينه توصيف ژان گونتر
ژان گونتر در كتاب خود در داخل آسيا
(Inside Asia) در باره نظام ستمگرانه حاكم بر كشور در دوره رضاشاه چنين ميگويد: «مخالفان شاه ميگويند او ظالم، مرموز و سلطهگر است. آنان در شكايت خود ميگويند ايران در واقع زندان بزرگي است كه بهوسيله رعب و وحشت اداره ميشود. هيچ انساني مطمئن نيست كه تا چه زماني در آرامش به سر خواهد برد و هيچيك از نزديكان شاه نميداند چه موقع طرد خواهد شد. اين احتمال وجود دارد كه شخصي قدرتمند از صحنه سياست ناپديد شود، همچنانكه اين سرنوشت نصيب تيمورتاش ـ كه وزير دربار و دومين فرد از نظر قدرت در ايران بود ـ شد. شاه مردي مستبد است و گفتههايش در همه جا حكومت دارد. در نزديكي تهران دژي است كه سابقاً محل سكونت خاندان قاجار بود، اكنون زندان سياسي است. زندانيان سياسي در ايران محاكمه نميشوند و لازمه محكوميت جرم و بزه نيستند و چنانچه مرگ آنها حتمي تشخيص داده شود، ضرورت ندارد تيرباران يا اعدام شوند، بلكه روش مسموم كردن خاصي كه مطرودين و زندانيان سياسي آن را «مايهكوبي پهلوي» مينامند، كافي است با انداختن يك حب زهر در فنجان قهوه در يك روز بسيار زيبا و روشن متهم تا ابد در زير خاك به سر خواهد برد و ديگر چنين روز زيبا و روشني برايش تكرار نخواهد شد. در اين وقت روزنامهنگاران مجازند مرگ متهم را در اثر حمله قلبي اعلام كنند.»(8)
رضاخان در آئينه توصيف دكتر سيدحسين فاطمي
دكتر سيدحسين فاطمي هم در يكي از سرمقالات روزنامه باختر امروز، پس از شهريور 1320 به نظم قبرستاني حاكم بر كشور در دوره رضاشاه و رخت بربستن آزادگي و كرامت انساني از كشور چنين نوشت: «واقعاً هر دل سخت در مقابل آن فجايع و رسواييها كه به دست رضاخان صورت گرفت به لرزه درميآيد. افراد را بدون هيچگونه تقصير فقط به جرم آزاديخواهي ميگرفت و در محبس قصر جاي ميداد و اموالشان را تاراج و پس از پنج يا 10، 15 سال آنها را مسموم ميكرد و نعش مرده و جسد بيروحشان را به خانواده بدبخت و بلاديدهشان تحويل ميداد. اين است ثمرات آن طرز حكومت و اين است آن يادگارها كه رضاشاه براي ايران گذاشت و رفت... حكومت رضاشاه، رشوهخواري و دزدي را كه پستترين خصيصه است، در ايران رواج داد، ملك و هستي مردم را تاراج كرد و مال افراد را به انواع حيل و دستاويزها گرفت. بدعتي كه او گذاشت كار را به جايي رسانيد كه پس از عزيمتش صحبت دارايي و ثروت او به ميان آمد. يكي از نويسندگان حساب كرده بود مايملك و اموال بادآورده وي بهقدري زياد بود كه از سعدآباد تا جزيره موريس را از آن اندوختهها ميتوان با ريال فرش كرد. اي كاش رضاشاه تنها خود بدين خرابكاري دست زده بود. بدبختي اينجاست كه از اين مكتب رشوهخواري، اختلاس اموال ملت و دولت هزاران نفر شاگرد بهتر از استاد بيرون آمد... اين مسئوليت به گردن حكومت مقوايي و بيبند و بار بعد از رضاشاه است كه با قدرت سرنيزه و فشار شديد هزاران وعده پوچ و دروغ نگذاشت چند صباحي در اين كشور مردم صاحب عنوان و مالك قدرت باشند. مردم در نتيجه اعمال قدرت 20 ساله زنجير استبداد را بر گردن داشتند. حكومت ترور عقايد و افكار تا دقيقه آخر فرار قائد جمجاه! پابرجا و استوار بود. هنوز مدح و ثنا از مجلس شورا بلند بود و هنوز نابغه شرق! به آيين اعطاي نشان افتخار و بخشيدن درجه لياقت و سردوشي و برگزاري جشنها و سرورها اوقات را طي ميكرد. وحشت و ترس به اندازهاي بر مردم مستولي بود كه حتي در دقايق آخر سقوط آن رژيم خطرناك كسي باور نميكرد حكومت مرگ و ترور دست از جان آنها بردارد و ديگر از اين پس ميتوانند آزادانه مطيع اراده و افكار خودشان باشند و نه فرمانبردار نظميه و سرنيزه. »(9)
رضاخان و سياست قتل درماني
از همان آغاز سياست كلي رضاخان و رضاشاه بعدي بر رعب، وحشت و قتل و از ميان برداشتن تمامي كساني استوار شد كه به انحاي گوناگون بر سر راه او قرار ميگرفتند و در اين ميان تفاوت چنداني ميان مخالفان يا طرفداران مغضوبشدهاش قائل نميشد، زيرا در دوران 20 ساله قدرتيابي او شاهد قتلها و ترورهاي متعددي هستيم كه علاوه بر مخالفان او دامن برجستهترين، نزديكترين، وفادارترين ياران و خدمتگزاران او را نيز رها نكرده است. در واقع برنامه قتل و نابودي مخالفان و منتقدان در همان سالهاي نخست شكلگيري كودتا آغاز شد و تا واپسين سالهاي حيات سياسي ديكتاتور تداوم يافت. (10) در اين ميان شهرباني كه خود مجري تقريباً تمامي قتلهاي سياسي و غيرسياسي آن روزگار بود، در القاي فكر ضرورت قتل و نابودي دشمنان و مخالفان خيالي و واقعي در رضاشاه نقشي غير قابل انكار داشت: «رضاخان كه قدرت خود را با زور اسلحه به دست آورده بود، اعتقادي به تقسيم قدرت نداشت. به همين خاطر در دوره او هيچگونه فعاليت سياسي غيردولتي وجود نداشت. به گفته خود او رژيم او يك نفره و انا و لا غيري بود، در نتيجه هيچ خبري از حزب و تشكيلات صنفي و سياسي نبود.
رضاخان كه قزاق گمنامي بيش نبود هميشه نگران از دست دادن قدرتش بود، بهويژه آنكه دسيسهگراني همچون درگاهي، آيرم و مختاري در مقام رياست شهرباني و آگاه از مسائل سياسي و امنيتي كشور اين فكر را در شاه القا ميكردند كه همه در صدد كودتا و شورش عليه او هستند. در نتيجه رضاشاه به فردي بسيار شكاك، وسوسهپذير و دهانبين تبديل شده بود كه به دليل سواد كم و عدم اطلاع از اوضاع و احوال بياعتمادي مفرطي به اهل قلم و سياست و همقطاران نظامي خود داشت و در نتيجه همواره در بيم از دست دادن تاج و تخت به سر ميبرد. وحشت از دست دادن قدرت سبب شد دامنه تفسير جرائم عليه امنيت كشور و ضديت با سلطنت بهقدري توسعه يابد كه هرگونه انتقاد، اعتراض يا كمارادتي نسبت به رژيم مخالفت با حكومت تلقي شود و فاعل آن به دردسر بيفتد. پرونده اكثر زندانيان بيانگر اين بود كه با حكومت مخالف بودند و در انواع و اقسام توطئهها و دسايس عجيب و غريب شركت داشتند، حال آنكه در بسياري از موارد ريشه اين كار انتقامجويي، اخاذي و... بود. در اين دوره نه تنها معاندان و نويسندگان مخالف بلكه حتي كساني كه احساس ميشد قلباً با رژيم موافق نيستند به هر نحو ممكن نابود ميشدند. اتهام توهين به مقام سلطنت و نشر اكاذيب در دسترسترين حربهاي بود كه بسيار مورد استفاده قرار ميگرفت. در سال 1310 ماده 81 قانون مجازات عمومي اصلاح شد و مجازات توهين به رئيس مملكت ـ به هر نحوي كه باشد ـ سه ماه تا سه سال حبس تعيين شد. اين ماده باب خودشيرينيها و خوشخدمتيهاي دستگاه پليس رضاخان را باز كرد و بيگناهان زيادي به موجب اين ماده گرفتار ميشدند. (11)
با آنكه قتلها و ترورهاي آن روزگار عمدتاً جنبه سياسي داشت و قاعدتاً بسياري از زندانيان و شكنجهشدگان از سنخ مخالفان سياسي بودند، اما در تمام دوران سلطنت رضاشاه كسي به اتهام سياسي دستگير، محاكمه و مجازات نشد، بلكه عبارات ديگري نظير «تشويش اذهان عمومي»، «توهين به اعليحضرت همايوني»، «نشر اكاذيب»، «اهانت به دولت» و نظاير آن جانشين عبارت جرم سياسي شده بود تا در هنگام محاكمه، مجازات، پروندهسازيها و غيره مشكل قانوني پيش نيايد و بسياري ديگر طبق قانون «مجازات مقدمين عليه امنيت كشور» محاكمه و مجازات شدند. (12) در عين حال تقريباً تمام رجال، شخصيتهاي درجه اول و كارگزاران حكومت رضاخان كه راهي ديار عدم شدند اساساً به علت سوء ظن رضاشاه يا كينهاي كه از آنان بر دل داشت به قتل رسيدند.» (13)
پينوشتها در دفتر روزنامه موجود است.