کد خبر: 702345
تاریخ انتشار: ۱۸ بهمن ۱۳۹۳ - ۱۲:۰۶
كاركرد و خصال شخصيتي «محمدرضا پهلوي و اطرافيانش» در آئينه روايت «احسان نراقي»
شاهد توحيدي

دكتر احسان نراقي به رغم نقشي كه در دوران رژيم شاه داشت، در مجموع نسبت به وي خوشبين نبود و معمولاً در مقام بيان علل و اسباب سقوط محمدرضا پهلوي، در وهله اول او را مقصر تلقي مي‌كرد. صاحب اين قلم در زمره كساني است كه در دوران حيات او بارها با وي به گفت‌وگو نشست و شاهد اين رويكرد او بود. درباره ريشه‌هاي اين نگاه نراقي، مي‌توان حدس‌هايي زد، ازجمله آنها نگاه ناهمدلانه ساواك به وي بود كه اسباب ملالت او شده بود. به هر روي آنچه در اين ميان اهميتي وافر داشت، اطلاعات دست اول نراقي از روابط و مناسبات پشت پرده رژيم شاه بود كه بر جذابيت گفته‌هايش مي‌افزود.

به هرروي، آنچه پيش روي داريد برگرفته از يكي از واپسين گفت‌وگوهاي نگارنده با نراقي است كه وي علل و زمينه‌هاي سقوط شاه را برشمرده است. اميد آنكه مقبول افتد.

امريكاستايي و اسرائيل گرايي بي‌قاعده!

از شاخص‌ترين رويكردهاي شاه در مقام حاكميت، اتكاي شديد به دولتين امريكا و سپس اسرائيل بود. اين رفتار آن هم در شكل علني و زننده خويش، بدبيني و بدنامي‌هاي فراواني براي او ايجاد كردكه نهايتاً به سقوط او منتهي شد. احسان نراقي درباره اين گرايش شديد به دولت‌هاي امريكا و اسرائيل مي‌گويد:‌«مردم را بسيار بدبين كرد. موضعي ضد ملي و در بسياري از موارد، بي‌معني و غيرقابل توجيه داشت. امريكاستايي او هم بي‌قاعده بود. در عمل هم از اشخاص باشخصيت و ملي گريزان بود. مثلاً مي‌توانست با مصدق و مصدقي‌ها كنار بيايد. اگر اين كار را مي‌كرد، مملكت آرام پيش مي‌رفت. شاه باطناً آدم كوچكي بود. من با فرح رابطه نزديكي دارم و او هم به من علاقه دارد، منتها سر همين قضيه كه من همه جا به شاه بد مي‌گويم، با هم اختلاف داريم. فرح هم اخيراً دارد تعريف شاه را مي‌كند و نمي‌خواهد بد او را بگويد. البته بر اساس الزاماتي اين كار را مي‌كند. متوجه بود كه كارهايش غلط است و دلش هم مي‌خواست كارهاي او را جبران كند! ولي اصولاً مگر زن در مشرق زمين چقدر قدرت دارد؟ به هرحال حساب‌هاي شاه بسيار غلط بود، نزديكي بيش از حدش به اسرائيل غلط بود. اين حركات، مخالف با منويات و علايق ديني مردم بود». (1)

شاه، تشنه تملق!

از جمله موارد مورد توافق در ميان روايتگران و ناقدان رفتارهاي شاه، علاقه شديد وي به تملق وتمجيدهاي پوچ اطرافيان بود. اين گرايش نامتعارف به گونه‌اي مي‌نمود كه عناصر قوي و داراي شخصيت، اقبالي براي ورود به حلقه مشاوران وي نداشتند و تنها ثناگويان از چنين شانسي برخوردار مي‌شدند. مرحوم نراقي در اين باره براين باور بود:‌«شاه از آدم‌هاي قوي و با شخصيت بدش مي‌آمد. از آدم‌هايي كه تملق او را نمي‌گفتند، بدش مي‌آمد. به تملق زياد عادت كرده بود. وقتي دامادش، اين اردشير لجن، واقعا لجن، در سلام‌هاي رسمي تعظيم مي‌كرد و بعد در مقابل او روي زمين مي‌افتاد و زمين را مي‌بوسيد، چرا به او نگفت بلند شو پسر! چون مي‌خواست بقيه هم از او تقليد كنند. خوشش مي‌آمد كه همه اين كار را بكنند. تفرعن بيش از حد داشت. من در كتاب‌هايم نوشته‌ام حتي در مهماني‌هايي كه همه مهمان‌ها با تأييد خود او دعوت مي‌شدند، فقط با سه چهار نفر حرف مي‌زد و به بقيه اعتنا نمي‌كرد. حتي جواب سلام هم نمي‌داد و با آنها دست هم نمي‌داد. علتش هم اين بود كه با آنها راحت‌تر بود، با آنها انتيم‌تر بود، به آنها اطمينان داشت. همه حاضران هم كه اهل تملق نبودند. شايد بپرسيد چه چيز موجب شده بود كه اين قدر بترسد و به همه اطمينان نكند؟چنين روحيه‌اي را از قديم داشت. پدرش به او گفته بود مواظب همه باش. ترس و بدبيني را از پدرش به ارث برده بود! به همه بدبين بود. مثلاً هويدا 13 سال نخست‌وزيرش بود، ولي به او هم اعتماد نداشت، كما اينكه هويدا هم به او اعتماد نداشت. مثلاً بارها مي‌شد كه هويدا مي‌خواست حرف‌هايي را راجع به شاه يا امور جاري كشور به من بزند، مي‌گفت: پشت ميزم نمي‌توانم حرفم را بزنم. مي‌آمد پنجره را باز مي‌كرد و با من از قاب پنجره باز حرف مي‌زد كه ضبط نشود، چون معتقد بود كه توي اتاقش ضبط‌ صوت گذاشته‌اند و شنود مي‌كنند!‌» (2)

خاطره‌اي از يك جلسه كاري با شاه

احسان نراقي در مقام بيان تحليل‌هاي خويش از منش فكري و رفتاري شاه، به خاطره‌اي جالب اشاره مي‌كرد كه آئينه تمام نماي خلقيات اوست. اين داستان به قدري گوياست كه ما را از هرگونه توضيحي مستغني مي‌سازد: «اولين جلسه من با شاه، در اوايل دوران نخست‌وزيري هويدا بود. حدود سال‌هاي 43، 44. من كمتر با او به‌تنهايي ملاقات كردم. در چند جلسه مشورتي و به همراه هويدا رفتم. هويدا من را مي‌برد كه بعد از شاه، حرف بزنم كه بقيه جرئت كنند حرف‌هايشان را بزنند، چون آنها مات و مبهوت مي‌ماندند! در عين حال خيلي هم خطوط قرمز را بلد نبودم. براي همين هم در سه نوبتي كه با هويدا رفتيم پيش شاه، وقتي حرف زدم، بلند شد و به هويدا گفت شما جلسه را ادامه بدهيد. البته خوددار بود و در ضمن اينكه به او برمي‌خورد، به روي خودش نمي‌آورد‌. اهل محاجه نبود. براي فرار از محاجه بلند مي‌شد و مي‌رفت. مثلاً يك بار مي‌خواست بعد از شش ماده انقلاب سفيد، ماده هفتمي بگذارد تحت عنوان اصلاح دادگستري و ما را صدا كرد، من به عنوان دانشگاهي دعوت شده بودم، رئيس اتاق بازرگاني بود، رئيس كانون وكلا بود و دو تا وزير هم بودند. شاه گفت با اصلاحاتي كه در شش ماده كرديم، همه راضي هستند! و فقط در نظام اداري كمبود داريم كه بايد اصلاح شود و درباره دستگاه اداري و شكايت‌هايي كه از آن شده بود، حرف زد. من نمي‌خواستم حرف برنم، چون دلخور بودم كه هويدا قبلاً به ما نگفته بود موضوع جلسه چيست كه خودم را آماده كنم. هويدا رو كرد به شاه و گفت: موسسه نراقي طبق تقاضاي شوراي بازرسي كل كشور، درباره عدم رضايت مردم از دستگاه‌هاي دولتي تحقيقي را انجام داده و مي‌تواند خدمتتان بگويد. شاه رويش را كرد به من و گفت: موضوع تحقيق چه بوده؟ گفتم: «والله دو سه روز پيش براي من اتفاقي پيش آمده و من ترجيح مي‌دهم اين واقعيت را درباره دستگاه اداري تعريف كنم و آن هم اين است كه ما در مؤسسه‌مان چند كارشناس خارجي داريم. من به يكي از اينها گفته بودم كه مطالعه‌اي را انجام دهد تا من براي يكي از وزرا ببرم. صبح پنج‌شنبه به او گفتم اين را حاضر كن و شنبه شب به من بده كه من صبح يك‌شنبه ببرم براي وزير. پنج‌شنبه دو سه نفر از همكاران جوان او آمدند توي اتاق من و گفتند قرار شده طبق دستور شما، فردا كه جمعه است برويم منزل اين آقاي فرانسوي و تا شب اين گزارش را تهيه كنيم و براي اين كار، بايد ماشين تحرير فارسي و لاتين را از اداره ببريم بيرون، ولي دربان نمي‌گذارد. من گوشي را برداشتم و پرسيدم: حجت! براي چي نمي‌گذاري؟ جواب داد: شما مي‌دانيد كه به ما دستور رسيده و خود شما مكرر هم تأييد كرده‌ايد كه بدون نظر صاحب جمع‌ اموال، اجازه ندهيم چيزي از اداره بيرون برود. گفتم: حق داري. گوشي را گذاشتم و گفتم: دربان حق دارد. يا برويد صاحب جمع اموال را پيدا كنيد تا به او زنگ بزند و بگويد مانعي ندارد يا به شكلي او را راضي كنيد و به او اطمينان بدهيد كه شنبه صبح، ماشين تحريرها را سالم برمي‌گردانيد. جوان‌ها به من اعتراض كردند و گفتند: شما زيادي دموكرات هستيد. سه ماه پيش زن اين دربان، مرده بود و شما برايش 8 هزار تومان جمع كرديد كه خرج مراسم كند، ولي او چهلم زنش كه تمام شد، رفت و يك دختر جوان را گرفت. گفتم: اين يك امر شخصي بوده و من نمي‌توانستم به او بگويم كه اين كار را نكن، ولي اينكه نمي‌گذارد وسايل اداره را بيرون ببريد، حق با اوست. در هرحال تا آخر شب يك راهي پيدا كردند و ماشين تحريرها را بردند. من ديگر پي‌جويي نكردم ببينم چطور اين كار را كردند. صبح شنبه كه آمدم سركار، حسابدار را صدا زدم و گفتم: 200 تومان پاداش بنويسيد براي دربان.» پاداش آخر سال معلوم بود براي چيست، اما علت پاداش وسط سال را بايد را اعلام مي‌كرديم. گفتم: علتش را بنويس: عدم اجراي دستور خلاف مقررات مافوق! نوشت و من هم امضا كردم. بعد از نيم ساعت حجت آمد. 200 تومان را گرفته بود و خوشحال بود، ولي از اينكه نوشته بودم عدم اجراي دستور مافوق، ناراحت بود. گفت: من هم دربان هستم هم سرايدار، بنابراين بايد مراقب همه چيز باشم. و اين را با كمال افتخار گفت. حالا اگر يك روزي وزراي ما هم با همين افتخار بتوانند بگويند وزير هستند، همه مشكلات اداري ما حل مي‌شود. . . البته يكي دو تا از وزرا آنجا بودند و خيلي به آنها برخورد. شاه در جواب چند بار زير لب گفت: حجت دربان! بعد بلند شد و به هويدا گفت: شما جلسه را ادامه بدهيد!نشان نداد كه خوشش نيامد. خوددار بود. در اين موارد كه سر و كارش با روشنفكرها بود؛ خودش را نگه مي‌داشت. جلسه تمام شد و جلسه بعد هم تشكيل نشد. يادم هست هويدا موقع برگشتن توي ماشين با من شروع كرد به فرانسه حرف زدن. چرا فرانسه؟چون بادي گارد و راننده، حاضر بودند و اين‌طوري راحت‌تر بود. ساواك همه جا بود. كجاي كاري شما؟ سيستم شاه سيستم امنيتي بود ديگر. شاه مي‌داد توي اتاق مردم ضبط صوت كار مي‌گذاشتند و همه جا مأمور ساواك گذاشته بود. از نخست‌وزير تا مستخدم اداره هر دو از سايه خودشان مي‌ترسيدند. اصلاً آدم‌ها را به طرف بي‌شخصيت شدن، هل مي‌دادند. به هرحال هويدا گفت تو با اين حرفت شاه را ناراحت كردي و دستور داد كه ديگر اين جلسات تشكيل نشود. گفتم: چرا؟‌گفت: وقتي تو براي عدم اجراي دستور مافوق پاداش دادي، شاه گفت لابد هر كسي هم از من كه رئيس مافوق‌ها هستم اطاعت نكند، بايد پاداش بگيرد!» (3)

فرح ديبا و مسئله «زنبارگي شاه»

راوي خاطراتي كه از نظر مي‌گذرانيد، به دلايلي نظير خويشاوندي با فرح پهلوي، هماره سعي داشت در مقام بيان خاطره و تحليل جانب وي را نگاه دارد و او را نيازارد. اما همين حالت هم، درمواردي مطايباتي جالب مي‌آفريد!نمونه‌اي از آن كلامي است كه از نراقي در پي مي‌آيد: «در شاه خصلت‌هاي مختلفي وجود داشت. يكي هم اين بود كه فرح را مثل دخترش دوست داشت، چون اگر به عنوان همسرش دوست داشت كه اين قدر دنبال زن‌هاي ديگر نمي‌رفت. شايد هم رك صحبت كردن او برايش جالب بود! چون توي خواهر و برادرهاي خودش، آدمي مثل فرح نبود. من حرف‌هايي را به فرح مي‌زدم كه به خاطر ساواك به هيچ‌كس ديگري نمي‌توانستم بزنم. محرم‌ترين آدم براي من فرح بود، چون مطمئن بودم اين يكي جاسوسي مرا نمي‌كند. بعدها به من گفت من روي مصلحت شاه، حرف‌هاي تو را به او مي‌زدم، براي اينكه مي‌دانستم تو نمي‌خواهي اين حرف‌ها را جاي ديگري بگويي و از خود شاه انتقاد داري. به خود شاه هم مي‌گفت كه من به صداقت نراقي اعتقاد دارم و الان اوضاع اين‌جور است. از جنبه زنبارگي، فرح معتقد است كه همه شاهان ايران زنباره بوده‌اند! در مشرق زمين، اساساً اين صفت براي شاهان موضوع چندان عجيبي نيست، ولي در مقابل مي‌بينيد در بسياري از اموري كه قصد انجام آنها را داشته، شاه به او كمك مي‌كرده!‌.» (4)

ا عجوبه‌اي به نام اشرف!

از ديگر موارد مورد اتفاق پهلوي‌پژوهان، نقش پررنگ اشرف پهلوي در ايجاد نفرت عمومي نسبت به رژيم شاه بوده است. معمولاً هر آن كس كه در باب تاريخچه حكومت محمدرضا پهلوي پژوهشي انجام داده، نتوانسته ازكنار اين پديده به آساني عبور كند. كما اينكه احسان نراقي نيز در اين باره، بدين ترتيب داوري مي‌كرد: « اشرف پس از واقعه 28 مرداد، بيشتر توي خط تجارت بود. مهندس اصفيا به من گفت: «موقعي كه من در كابينه هويدا وزير عمران و رئيس سازمان برنامه و بودجه بودم، از فعاليت‌هاي اشرف و نزديكان او كاملاً مطلع بودم، با اين همه حالا كه آمده‌ام زندان، هفته‌اي نيست كه كار جديدي از اشرف از زبان زنداني‌ها نشنوم! كه قبلاً نمي‌دانستم.» اشرف در امور مالي و اقتصادي خيلي وارد بود. او اين نفوذ را از ابتداي سلطنت محمدرضا شاه و بعد از استعفاي رضاشاه به دست آورد، چون ذاتاً از محمدرضا شاه باهوش‌تر بود. شاه هم تازه كار بود و اشرف از او حمايت و راهنمايي‌اش مي‌كرد. آن موقع قدرت و جايگاه مجلس مهم‌تر از سلطنت بود، مجالس سيزدهم و چهاردهم خيلي قوي بودند. اگر لازم بود اشرف با وكلا ملاقات مي‌كرد، با روزنامه‌نگارها ملاقات مي‌كرد و جلوي فشار آنها را مي‌گرفت. عجيب هم به شاه علاقه داشت. مي‌دانيد كه همزاد بودند.

يك قضيه هم اين بود كه رضاشاه در اصفهان همه دارايي و اموالش را به محمدرضاشاه هبه كرد و به او گفت كه تو بايد به خواهر و برادرهايت برسي! خواهر و برادرهاي شاه در حقيقت چيزي نداشتند! آن موقع هم درآمد شاه مثل بعد نبود، بنابراين يك مقداري ناچار بود اجازه بدهد كه اينها يك كارهايي بكنند! و چشمش را روي هم بگذارد. علت اصلي اين بود. يكي هم روحيه خود شاه بود كه نمي‌خواست با خواهر و برادرهايش طرف شود، مخصوصاً با اشرف كه در همه مراحل دشوار مثل قضيه 28 مرداد، از او حمايت كرده بود. به هرحال اشرف در بدنام كردن دربار و شاه خيلي نقش داشت. شايد پنجاه درصد بدنامي شاه به خاطر اشرف بود. مردم تا اسم شاه را مي‌آوردند، فوراً پاي اشرف را پيش مي‌كشيدند.» (5)

اشرف و دخالت در امور «فراتجارتي»!

احسان نراقي به‌رغم ادعاي خويش مبني انحصار فعاليت‌هاي اشرف پهلوي به امور اقتصادي، به ناگاه به ياد مي‌آورد كه اشرف در اشاعه بسياري از ناهنجاري‌هاي فرهنگي دوران شاه نيز دخيل بوده است. از جمله در الزام دانشجويان دختر به بي‌حجابي: «يك روز رضا قطبي، پسرخاله فرح كه رئيس تلويزيون بود به من تلفن زد كه هيئت دولت قطعنامه‌اي گذرانده كه ورود به دانشگاه با حجاب قدغن است. اگر من و قطبي هر دو يك چيز را به فرح مي‌گفتيم، صد در صد مي‌پذيرفت. قطبي هم پسر روشني بود و با مردم تماس داشت. به من گفت: من به فرح گفته‌ام، ولي اگر تو هم بگويي، چيز ديگري است. من به فرح گفتم. گفت: چه كنم؟ گفتم: زنگ بزن به هويدا و بگو كه اجراي لايحه را عقب بيندازد. چون نخست‌وزير اين اختيار را داشت. هويدا باهوش بود و فهميد كار من است و پرسيد: چه كسي آنجاست؟ فرح گفت: نراقي. گفت: گوشي را بدهيد به او. فرح گوشي را داد به من و گفت: هويدا با تو كار دارد. گوشي را گرفتم و هويدا گفت: اين را به فرح نمي‌توانم بگويم، ولي به تو مي‌گويم كه اشرف آمده بود اينجا و فحش داد و ما را تحت فشار قرار داد كه اين لايحه را تصويب كنيم و ما نتوانستيم حريفش بشويم. اشرف رئيس سازمان زنان بود و داد زده بود كه دولت چرا تكان نمي‌خورد و شما چه كاره‌ايد؟ از هويدا پرسيدم: به علياحضرت اين مطلب را بگويم؟ گفت: به ايشان صراحتاً بگو كه من به اين كار راضي نبودم. به فرح گفتم و او گفت: چاره چيست؟ گفتم: بگوييد اجراي لايحه را عقب بيندازند تا ببينيم چه مي‌شود. بالاخره از اين ستون به آن ستون، فرج است... الان اشرف توي خانه‌اش هست و بيرون نمي‌آيد و روزي دو سه تا فيلم مي‌گذارند و او تماشا مي‌كند! حال خوشي ندارد و مثل سابق سرحال نيست. سنش هم بالاست.» (6)

فرح ظاهر‌سازي مي‌كند!

احسان نراقي كه تاپايان دوران حيات خويش با فرح پهلوي در ارتباط بود، حمايت‌هاي او از شاه و سلطنت درسال‌هاي اخير را اينگونه ارزيابي مي‌كرد: «من وقتي رفتم پاريس، يك كسي را فرستاد پيش من كه شما كه اين قدر با مادر من صميمي هستيد، چرا به من اعتنايي نداريد؟ گفتم: «‌پسرجان! براي اينكه تو جنم هيچ كاري را نداري. توي حرف‌هايت نمي‌بينم كه درك كرده باشي در ايران چه خبر شده و چه اتفاقي افتاده؟» بعد هم به شوخي گفتم: «هر وقت تو جرئت كردي و رفتي نزديكي مرز ايران، پرچم شاهنشاهي را به زمين كوبيدي، با تو هستم!» هيچ وقت هم به سراغش نرفتم و او را نديدم. فرح هم به‌واقع، به بازگشت سلطنت عقيده ندارد، ولي زير فشار خانواده پهلوي است و مجبور است ظاهر را حفظ كند. او در محيط آزادي بار آمده، در فرانسه تحصيل كرده و خيلي خوب مي‌داند كه بساط سلطنت مسخره است.» (7)

تمامي پي‌نوشت‌ها:

ر. ك: كتاب ماه فرهنگي – تاريخي يادآور، دفتر چهارم، جشن نامه سي امين سال پيروزي انقلاب اسلامي، گفت‌وشنود با احسان نراقي

نظر شما
جوان آنلاين از انتشار هر گونه پيام حاوي تهمت، افترا، اظهارات غير مرتبط ، فحش، ناسزا و... معذور است
تعداد کارکتر های مجاز ( 200 )
پربازدید ها
پیشنهاد سردبیر
آخرین اخبار