کد خبر: 508640
تعداد نظرات: ۱ نظر
تاریخ انتشار: ۰۷ بهمن ۱۳۹۱ - ۰۸:۰۰
معتقدات مشترك به مثابه زمينه‌هاي وحدت اسلامي در گفت‌وگوي «جوان» با آيت‌الله محمدواعظ‌زاده خراساني
محمدرضا كائيني

اين مقوله اگرچه في‌الجمله مورد اطلاع و توافق ملل و نحل اسلامي است، اما در مقام احصا و شمارش، كمتر مورد توجه و پژوهش و از همه مهم‌تر توافق عالمان اسلام قرار گرفته است. در گفت‌وشنود حاضر عالم محقق و مصلح آيت‌الله حاج شيخ محمدواعظ‌زاده خراساني به احصاء اين موارد و راه‌هاي رسيدن به توافق درباره آنها پرداخته و از تجربيات دوران دبيركلي خود بر مجمع تقريب مذاهب اسلامي نيز بهره جسته‌اند. لازم به يادآوري است كه در آن مقطع، مجمع موضوع يازدهمين اجلاس وحدت اسلامي را «ويژگي‌هاي اساسي اسلام» قرار داد و از متفكران داخل و خارج، پژوهش‌هاي ارجمندي را در اين باب دريافت نمود.

با تشكر از حضرتعالي به لحاظ شركت در اين گفت‌وشنود، با عنايت به سابقه شما در تلاش براي تحقق وحدت اسلامي و نيز تقريب مذاهب اسلامي، روزهاي هفته وحدت فرصت مناسبي است كه در اين باب از محضرتان استفاده كنيم. خاطرم هست زماني كه شما دبيركلي مجمع تقريب را برعهده داشتيد، يازدهمين كنفرانس بين‌المللي وحدت اسلامي با عنوان پژوهشي «ويژگي‌هاي اساسي اسلام» برگزار شد. به نظر مي‌رسد كه اين عنوان هماره و تا زمان نيل به آرمان وحدت اسلامي، كاربرد و جاي بررسي داشته باشد. به عنوان سؤال اول لطفاً بفرماييد كه از منظر شما سرفصل‌ها و مداخل پژوهشي اين عنوان كدامند و مناسب است كه در باب كداميك تأمل و پژوهش بيشتري صورت گيرد؟
بسم الله الرحمن الرحيم. الحمدلله رب العالمين وصلي الله علي محمدواله الطاهرين(ع). با تشكر از جنابعالي، سؤال خوبي مطرح كرديد كه مي‌تواند پايه و مايه ديگر پرسش‌هاي شما هم باشد. مقدمتاً لازم مي‌دانم تا ارزيابي‌ام از عنوان اصلي و فرعي موضوع مطرح شده در آن كنفرانس عرض كنم، اين مسئله به خودي خود ساحت بحث را روشن خواهدكرد. اگر خاطرتان باشد در آن دوره و در آستانه برگزاري يازدهمين كنفرانس بين‌المللي وحدت اسلامي، هر چند يكي از اعضاي شوراي عالي مجمع اين عناوين را طرح كرد، اما همه اعضا در حك و اصلاح و كم و زياد كردن عناوين فرعي آن نقش داشتند و طي چند جلسه با بررسي‌هاي دقيق هم در الفاظ و عناوين و هم در ترتيب و تنظيم آن، به صورتي كه ديديد منتشر شد و بالاخره عناوين و سرفصل‌ها آنگونه منظم و منطقي مانند ابواب و فصول يك كتاب درآمد كه طبعاً به همين ترتيب، همه عناوين كلي و جزئي مقاله داشت و كتابي پديد آمد كه پنج فصل داشت و هر فصلي حاوي ابوابي بود به اين شرح:
فصل اول: خدامحوري با دو سرفصل، الف) نمودهاي الهي بودن. ب) پاسخ به پرسش‌ها كه هر يك شامل موضوعات چندي است.
فصل دوم: واقع‌گرايي با دو سرفصل، الف) نمودها، ب) پاسخگويي به شبهات با چند زيرعنوان.
فصل سوم: انسان‌گرايي با پنج زيرعنوان.
فصل چهارم: جهان‌شمولي، خاتميت و جاودانگي، با دو سرفصل، الف) نمودها، ب) پاسخگويي به شبهات با چند زيرعنوان.
فصل پنجم: جامعيت با دو سرفصل، الف) نمودها، ب) پاسخگويي به شبهات با چند زيرعنوان.
بنابراين عناوين كنفرانس كليه مزاياي كلي و جزئي اسلام را همراه پاسخ به شبهاتي كه نسبت به هر كدام وارد شده يا ممكن است وارد شود در بردشت.
اين فراگيري و جامعيت مورد تحسين پژوهشگران قرار گرفت و كار آنها را براي نوشتن مقاله آسان كرد، زيرا شاخص‌ها و ارزش‌ها را دقيقاً مشخص كرده است. اتفاقاً هم‌اكنون كه با شما صحبت مي‌كنم، محتواي اكثر مقالات رسيده به ستاد كنفرانس رابه خاطرمي آورم كه محققان و متفكران مسلمان از داخل و خارج كشور چگونه محتواي فراخوان را لمس كرده و هر كدام در يك يا چند موضوع داد سخن داده بودند.
اما در پاسخ به سؤال شما و بررسي اين نكته كه «مزايا و ويژگي‌هاي اسلام» چه ربطي به وحدت اسلامي و تقريب مذاهب) دارد؟ پاسخ آن است كه از چند جهت ارتباط دارد.
اولاً اين موضوع مربوط به اركان و اصول اساسي اسلام است كه طبعاً همه مذاهب اسلامي آنها را پذيرفته‌اند و ما نيز همواره در مباحث وحدت اسلامي و يافتن راه‌هاي ايجاد وحدت فرهنگي و تقريب مذاهب همواره گفته‌ايم پيروان مذاهب و پيشوايان آنها بايد نخست بر اصولي كه همان اصول اساسي اسلام و معيار براي ايمان و كفر است اتفاق و وحدت نظر داشته باشند. قهراً اين وحدت نظر، نياز به بيان آن اصول از سوي علماي مذاهب دارد كه باز اگر به خاطرداشته باشيد ما در آن كنفرانس با تكيه بر اين عناوين و شاخص‌ها همين كار را انجام داديم. يعني با بررسي‌هاي لازم پيرامون اسلام و ويژگي‌هاي آن مشخص مي‌شود كه مشخصات اساسي اسلام از ديدگاه مذاهب چيست و چه شبهاتي به آنها وارد آمده است يا در معرض آنها قرار دارد و پاسخ آنها چگونه است.

به نظر مي‌رسدكه درباب اصول فوق و دست‌كم في الجمله، ميان فرق اسلامي توافق وجود دارد. عمده برخي تفريعات و تفسيرهاست كه گاه بر اصول نيز سايه مي‌اندازد و نتيجتاً اشتراك بر آنها را نيز تحت‌الشعاع قرار مي‌دهد. اين عارضه راچگونه مي‌توان علاج نمود؟
پس از روشن شدن اصول اساسي اسلام، نوبت به فروع و شاخ و برگ‌ها مي‌رسد كه در پرتوي اجتهاد مجتهدان و توسط پيشوايان مذاهب مشخص مي‌شوند. چه اينكه در باب نظر در برخي از آنها به وحدت نظر برسند يا نرسند. اگر رسيدند كه «و نعم المطلوب و بهاء المراد» و اگر به وحدت نظر نرسيدند لااقل زمينه تقريب فراهم مي‌شود. نكته اختلاف‌نظرها مشخص مي‌شود كه همه در دايره اصول مورد اتفاق مسلمانان نيستند، معيار كفر و ايمان هم نمي‌توانند باشند، مثلاً مسلمان‌ها در الهي بودن و توحيدي بودن اسلام اتفاق‌نظر دارند و اين امر سبب موحد بودن و مسلمان بودن آنهاست. حال اگر در صفات خدا يا در كلام خدا يا در حقيقت وحي يا در شرايط و آداب عبادات، ديدگاه‌هاي علماي كلام و فقه مختلف باشد معتقدان به آن را از حريم مقدس اسلام خارج نمي‌كند و صاحبان همه آن ديدگاه‌ها- ‌به شرطي كه به نفي اصلي از اصول قطعي اسلام منتهي نشود- اعتبار و احترام و رنگ اسلامي دارند، يعني همه آنها از يكي از اصول اساسي اسلام ناشي شده‌اند و اين است معناي اسلامي بودن آنها و اين است معناي وحدت در كثرت و مسلمان بودن در عين اختلاف.

اين بدان مفهوم است كه فروع مذاهب رنگ اصول متفق عليه را نگيرد و همچنان همان اصول باشد كه ملاك اسلام و كفر قرار گيرد.
نه اينكه هر كدام از آن فروع متن اسلام و اصلي از اصول آن باشند تا قبول يا رد آنها باعث ايمان و كفر شود و به تعبير ديگر برداشت‌هاي مذاهب از مباحث فرعي ناشي از اصول قطعي نمي‌توانند در حكم آن اصول باشند و معيار مسلمان بودن يا نبودن شمرده شوند. بلي آنها معيار براي انتساب پيروان و معتقدان به آنها به مذهب خاص هستند. اين بحث يعني تفاوت ميان اصول قطعي و فروع اجتهادي، نياز به بحث‌هاي فراوان دارد تا در اذهان جا بيفتد تا پيروان مذاهب آن را باور كنند و در عقيده و نظر خود نسبت به مذاهب ديگر و پيروان و پيشوايان آن مذاهب آنها را مدنظر داشته باشند و در نتيجه همه را مسلمان بدانند.

از ديدگاه جنابعالي اين تفكيك ميان اصول دين و فروع مذاهب تاچه ميزان مي‌تواند راهگشاي وحدت باشد؟ مگر اين تفكيك تاكنون صورت نگرفته است؟
به نظر اينجانب اين نقطه كور، مهم‌ترين نقطه بحث در موضوع وحدت و تقريب مذاهب است و تا از آن رفع ابهام نشود بدبيني و سوءظن پيروان مذاهب بلكه علما و پيشوايان مذاهب نسبت به يكديگر مرتفع نمي‌شود. باري نتيجه پاسخ من آن است كه مسائل مطرح شده در كنفرانس، اصول اساسي مورد اتفاق مذاهب اسلامي را دربردارد و متفكران را از چهارچوب مذاهب به حريم وسيع و فراگير اسلام، سوق مي‌دهد و اين خود به آنان فرصت مي‌دهد كه با اتفاق نظر بر اين اصول، جايگاه مذاهب و خيزش‌گاه اختلاف‌نظرها و نيز قلمروي مسائل اختلافي اعم از كلامي و فقهي را مشخص كنند و ميان اصول كه قلمروي اسلام‌اند و فروع كه قلمروي مذاهب و عرصه وسيع اجتهاد است فرق بگذارند.

جنابعالي دراين باره، يعني ارائه پيشنهاد در راستاي تفكيك اصول دين از اصول مذهب، تجربيات عملي هم داريد. آيا اين پيشنهاد از سوي فرق و مذاهب اسلامي زمينه پذيرش دارد؟
بله، اينجانب در بحثي كه به «لجنه تنسيق العمل الاسلامي المشترك» تقديم كردم بر دو نكته تأكيد داشتم كه نظر متفكران و اساتيد حاضر در جلسه را جلب كرد. اول: ضرورت مرزبندي ميان اصول اسلامي و اصول مذاهب. دوم: كوشش در خلط نكردن اين دو امر. گفتم كه متأسفانه اصول مذاهب به‌قدري فكر و دل پيروان آنها را پر كرده است كه به‌سختي ميان آن اصول و اصول قطعي مشترك اسلام فرق مي‌گذارند و همان اصول اختصاصي مذهب را براي همه مسلمان‌ها معيار ايمان و كفر مي‌دانند. بر اساس اين مسئله يكي از راه‌هاي وحدت علمي و تقريب مذاهب آن است كه مسير فكر و تلاش علمي علماي اسلام را از فروع به اصول و از داخل مذهب به افق روشن و فراگير اسلام سوق دهيم تا به‌جاي سخن گفتن در محدوده مذهب و چهار ديواري خلوت خاص آن از لاك فرقه‌گرايي بيرون بيايند و در نطاق اسلام سخن بگويند. خداوند رحمت كند استاد بزرگ من آيت‌الله‌العظمي بروجردي را كه هماره ميان اين دو امر فرق مي‌گذاشت. به خاطر دارم در سفري كه در سال ۱۳۲۳ به مشهد مقدس مشرف شده بود در محفلي از علما فرمود: «شيخ طوسي برخي از كتاب‌هاي خود را براي محيط شيعه تأليف فرموده است، مانند كتاب النهايه و برخي را براي محيط اسلام، مانند كتاب الخلاف و المبسوط» و اين نخستين آشنايي من با بحث كنوني است، يعني تفاوت‌ ميان بحث‌هاي مشترك اسلامي و بحث‌هاي خاص مذهبي و تا هنگامي كه علماي مذاهب به‌جاي مذهبي فكر كردن، اسلامي فكر نكنند نمي‌توانند طرفدار وحدت و تقريب باشند، بلكه همه مسائل را از نظر مذهب و در چهارچوب مذهب خواهند ديد، بدون توجه به ديدگاه ديگران.
اما جهت دوم ارتباط تقريب مذاهب اسلامي با موضوعي كه مطرح شد، همانا وحدت و تشابه مستندات و روش استدلال است. در بررسي ويژگي‌هاي اسلام، منبع اصلي همه قبل از هر دليلي ديگر كتاب و سنت است. اين موضوع افكار دانشمندان را به جانب قرآن و تدبر در آن و به سوي سنت و فقه‌الحديث جلب مي‌كند تا از لابلاي اين منبع اصلي مزاياي اسلام را بيرون بكشند. طبعاً محققان، پيرو هر مذهبي هستند سعي مي‌كنند منابع همه مذاهب را بررسي كنند، اگر به قرآن استناد مي‌كنند تفاسير قرآن را با گرايش‌هاي مختلف مذهبي مطالعه كنند و اگر به سنت استدلال مي‌كنند، سنت را در كتاب‌هاي حديث فريقين يا فرق اسلامي جست‌وجو كنند تا بحث خود را اشباع و پرمايه سازند و اگر مسئله فقهي يا كلامي است آراي مذاهب اسلامي و نقطه‌نظرهاي گوناگون را ذكر كنند.

اين وجه مشترك درمنابع ومستندات فرق اسلامي، تاچه ميزان مورد قبول و استناد هست؟اين دغدغه وجود دارد كه به رغم تمامي اين وجوه مشترك ِمورد استناد حضرتعالي چرا تاكنون و در پهناي تاريخ، اينها به محور وحدت تبديل نشده است؟
اتفاقاً اين وحدت و اشتراك مستندات قرآني، حديثي، فقهي و كلامي در بسياري از مقالاتي كه دردوره مسئوليت اينجانب درمجمع تقريب مذاهب اسلامي، به نظر بنده رسيده است، كاملاً مي‌درخشد. در همين جا مناسب است نظر خوانندگان را به اين نكته معطوف كنم: جاي سپاس فراوان دارد كه محققان ما در حوزه‌هاي علميه به‌خصوص حوزه مقدس قم، رو به وحدت و تقريب دارند و هر چه زمان پيش مي‌رود چهره تقريبي نوشته‌ها و نظرات آنها و گرايش وحدوي و جمع‌الجمعي ايشان متبلور مي‌شود. كما اين‌كه روز به روز در گسترش منابع خود مي‌كوشند و به‌خصوص به منابع فقهي و حديثي اهل سنت- ‌كه در گذشته به‌ندرت به چشم مي‌خورد- بيشتر تكيه مي‌كنند. نشانه‌هاي اين امر در عده‌اي از علماي اهل سنت نيز ديده مي‌شود كه نويد وحدت و محبت دارد. بلي، در گذشته هم به اين منابع رجوع مي‌شد، اما نه به‌منظور اثبات يك اصل كلي اسلامي، بلكه به هدف پيدا كردن نقاط ضعف و جست‌وجو براي دستيابي بر مستندي براي مذاهب خود و الزام خصم تا از او اعتراف بگيرند و بگويند «الحق ما شهدت به الأعداء». كتاب‌هاي فضايل مملو از اين قبيل احاديث است و اين خود بحثي جداست كه ما با احاديث مروي از طريق غير اهل‌بيت، برخوردي دوگانه داريم، اگر به نفع مذهب است، در حد وفور و بدون نقادي از آنها بهره مي‌بريم، ولي اگر برخلاف مذهب ماست آن را از لحاظ سند و متن تا گاو و ماهي دنبال مي‌كنيم. يكي از نويسندگان معروف مي‌گفت: «من در نوشته‌هاي خود تا آن اندازه كه به من كمك مي‌كند از روايات اهل سنت بهره مي‌برم، ولو اينكه صاحب كتاب حديث را تضعيف كرده باشد!!» بلي، اگر بناي كشتي گرفتن و پشت رقيب را به خاك رساندن باشد، شايد اين عمل قابل قبول باشد، هر چند در مباحث ديني اين روش محكوم است و از قبيل جدال به‌غير احسن شمرده مي‌شود و با اخلاص منافات دارد، اگر هدف، رسيدن به حاق واقع و عين حقيقت باشد، اين كار (تدليس) شمرده مي‌شود و يك نوع دغل‌بازي در كار علمي است. اين نكته را هم اضافه كنم كه ديگران هم غالباً با روايات شيعه همان‌گونه برخورد مي‌كنند و به‌جاي آن همه مسائل اخلاقي و عقلي و شرعي روي نقطه ضعف تكيه مي‌كنند. اين كار از هر كس سر زند خطاست، خواه شيعه باشد يا سني يا از ملل ديگر. باري، هم‌اكنون مسير افكار حوزويان بحمدالله تا حدود زيادي عوض شده است، آنها نه براي اثبات مذهب بلكه براي اثبات و تبيين اصول مشترك اسلام به منابع ديگر مذاهب رجوع مي‌كنند.

درباره اصول پنجگانه‌اي كه بدان اشاره كرديد نيز سؤالي وجوددارد. به نظر شما كدام‌يك از اين اصول پنجگانه را مي‌توان مهم‌ترين مزيت اسلام دانست. آيا در عظمت و بزرگي ميان آنها فرقي هست يا نيست؟ اگر هست اين مزايا با چه ميزاني سنجيده مي‌شوند؟ اهميت هريك از آنها چگونه فهم مي‌شود؟
بله، آنها با هم فرق دارند. هم از لحاظ ميزان قطعي بودن و ضرورت آنها از نظر اسلام و هم از لحاظ ثمرات مترتب بر آنها و از همين دو ديدگاه مي‌توان الاهم في‌الاهم و مهم‌ترين را پيدا كرد. در ميان اين پنج سرفصل عنوان اول (الهي بودن) و عنوان چهارم (جهانشمولي، خاتميت و جاودانگي) حاوي دو اصل ضروري اسلام‌اند كه اگر كسي آنها را انكار كند، از اسلام خارج است. الهي بودن يعني اسلام، دين الهي است. از مبدأ وحي نازل شده و توسط پيامبر(ص) به مردم ابلاغ شده است، حال اگر كسي در اين امر ترديد كند و بگويد رسول اكرم از پيش خود و با كمك بينش و عقل خود اسلام را آورده و العياذ بالله قرآن را ساخته و به خدا نسبت داده است چنين كسي ديگر مسلمان نيست، همچنين عناوين فرعي اين اصل: منبع دين كتاب و سنت است كه هر دو از مبدأ وحي ناشي شده‌اند و نيز سرانجام هستي (معاد) و سلوك انساني عبادات و احكام همه از ضروريات دين است و ميزان اسلام و كفر. اصل چهارم كه حاوي جهاني بودن و خاتميت اسلام است نيز از ضروريات است و همه فقهاي اسلام بر اين عقيده‌اند كه پس از اسلام ديني و پس از پيغمبر ما پيغمبري نيست و اين‌كه اسلام دين همه بشر است، آيات قرآن و سنت رسول به وضوح بر اين دو امر دلالت دارد.
اما سه اصل ديگر واقع‌گرايي، انسان‌گرايي، جامعيت در حد آن دو اصل از ضرورت و قطعيت برخوردار نيستند. بلي، اصل جامعيت بر مبناي كمال ديني تا حدي قطعي است، ولي آن دو اصل ديگر را عامه مسلمان‌ها غالباً درك نمي‌كنند، مثل اين‌كه فطري بودن دين را تصور نمي‌كنند و آن را از اصول به شمار نمي‌آورند. معلوم نيست اگر كسي انسان‌گرايي يا عقل‌گرايي (به معناي مورد نظر) را باور نداشته باشد، از اسلام خارج شود. مانند كساني كه معتقدند دين سراسر تعبد و خواست خداست و ما بايد به آن سر بسپاريم و ديگر سراغ مصالح و مفاسد احكام و عقايد نرويم. مي‌خواهد فطري باشد يا نباشد عقل‌گرا باشد يا نبايد. اگر روح سلفي‌گري را بشكافيم، معتقدان بدان چنين برداشتي از اسلام دارند و كسي نمي‌تواند آنان را از اسلام خارج بداند...

اهميت هريك و تأثير اين اصول چگونه فهم مي‌شود؟...
عرض مي‌كردم، اين از لحاظ حدود ضرورت و قطعي بودن اين اصول پنجگانه، اما از نظر اهميت و ثمرات مسلم است كه الهي بودن اساس اسلام و همه اديان آسماني است كه عقل هم آن را اثبات مي‌كند، يعني عقل مي‌گويد انسان نياز به دين دارد ديني كه مستند به وحي باشد نه دين خودساخته، كليه احكام، قوانين و عقايد اسلام مبتني بر اصل الهي بودن آن است كما اين‌كه همين الهي بودن اسلام، مردم را در برابر آن خاضع و مطيع كرده است و تقواي الهي را رعايت مي‌كنند. عقيده توحيدي در سراسر احكام عبادي و غير عبادي، در مسائل اقتصادي، سياسي، اخلاقي و اجتماعي مانند روح در بدن جاري و ساري است، نه‌تنها عبادات كه قهراً با نيت قرين‌ترين راه با خدا پيوند دارند، ديگر ابعاد اسلام حتي اخلاقيات آن زيربناي توحيدي دارند. پس از اين لحاظ هم الهي بودن مهم‌ترين است.

از نظر شما در مقطع كنوني كداميك از اين ابعاد برجسته‌تر مي‌شوند يا ما بايد آن را برجسته‌تركنيم؟ اين سؤال را از آن جهت مطرح مي‌كنم كه در هر دوره مسائل و نيازهاي خاصي وجود دارد و طبعاً به فراخورآن نيازها، بخش‌هايي از آن اصول اسلامي هم بيشتر به ديده مي‌آيند.
اما از نظر مردم‌پسند بودن به‌خصوص در عصر حاضر كه عواطف انساني راه تكامل يا حساسيت را مي‌پيمايد به نظر مي‌رسد انسان‌گرايي اسلام از برجستگي بيشتري برخوردار باشد. به نظر مي‌رسد دانشمنداني كه از ملل غيرمسلمان به اسلام مي‌گروند، بيشتر چهره انساني اسلام آنها را جلب كرده است تا نمودهاي ديگر آن، كما اينكه شبهات هم همين بعد انسان‌گرايي اسلام را نشانه رفته‌اند و گاهي با زحمت مي‌توان به آنها پاسخ داد.
اما واقع‌گرايي را تنها دانشمندان باريك‌بين درك مي‌كنند و اثبات آن نياز به بحث دارد و چيزي نيست كه بتوان آن را مايه جلب ديگران به اسلام بدانيم يا آن را از ضروريات اسلام به شمار آوريم. بلي، اگر مقصود اين باشد كه اسلام نيازهاي انسان را چنانكه بايد شناخته و رفع كرده است، اين امر برمي‌گردد به جامعيت ديني كه آن نيز از ضروريات اسلام نيست. هر چند محققان آن را باور دارند و با دليل و برهان و پاسخگويي به شبهات آن را اثبات مي‌كنند.

پرسش آخر من اين است كه آيا به‌جز اصول يادشده به نظر شما اصل ديگري را مي‌توان بر آنها افزود كه در رديف آنها اصل اسلامي شمرده شود؟ آيا فقط اصول فوق قابل احصا هستند و دست كم شما و محققانتان احصا نموده‌ايد، يا موارد ديگري هم قابل ذكر و ارائه هستند؟
بله، دو اصل مهم ديگر كه در بستر وحدت و تقريب است در اين پنج عنوان كلي و دو عنوان و سرفصل‌هاي فرعي آنها ملحوظ نشده است و بايد بشود. اصل اول اينكه اسلام از انسان‌ها يك ملت ساخته است؛ به تعبير ديگر مليت اسلامي كه فراتر از مليت نژادي، كشوري و زباني است. خداوند مي‌فرمايد: «و ان هذه امتكم امه واحده» و رسول اكرم فرمود: «ان المسلمين امه واحده». مليت واحد اسلامي در ارتكاز همه مسلمان‌هاست و بايد آن را از اصول شمرد.
اما اصل دوم كه به شمار نيامده، همان همبستگي و اخوت و وحدت اسلامي است كه به‌قدر كافي قبلاً اينجانب و ديگران در اين باره بحث كرده‌ايم. اتفاقاً اين دو اصل: مليت اسلامي و وحدت اسلامي لازم و ملزوم يكديگرند يا يكي معلول ديگري است. مليت و غرور ملي اسلامي باعث اخوت و وحدت اسلامي است، كما اين‌كه اگر وحدت و اخوت اسلامي به اوج خود برسد، مليت اسلامي واقعي تحقق مي‌يابد. مليت اسلامي به لحاظ اينكه از اسلام و دين نشئت مي‌گيرد نتايج ناگوار مليت نژادي، كشوري و قومي را ندارد، هر چند غرور ملي خود به خود مايه برتري‌طلبي است، اما اسلام قيد سلطه است، يعني امتيازات، برتري‌ها و قدرت‌طلبي‌ را مقيد و محدود به تقوي مي‌سازد چه اينكه براي خداست. حال اگر بپرسيد از اين دو اصل: مليت اسلامي و وحدت اسلامي كدام يك مهم‌تر است و نسبت آنها با اصول پنج‌گانه سابق چيست؟ پاسخم اين است كه وحدت اسلامي ثمره و ميوه شيرين مليت اسلامي است، پس مفيدتر و ملموس‌تر از مليت اسلامي است، به علاوه ادله و شواهد وحدت و اخوت اسلامي در قرآن بارها آمده است همچنين در احاديث. درحالي كه مليت اسلامي هر چند- همان‌طور كه گفتم- مرتكز مسلمان‌هاست و ناخودآگاه مسلمان‌ها خود را يك ملت مي‌دانند، اما در كتاب و سنت و نيز در علم اخلاق به‌طور مستقل و قابل لمس مطرح نشده است، به‌جز آنچه قبلاً گفته شد و ما هم كه براي شايد نخستين بار آن را مطرح كرديم در مقابله و رويارويي با ملي‌گرايي‌هاي رو به گسترش كشورهاي اسلامي است كه آفتي است به جان اسلام و بزرگ‌ترين دامي است كه استعمارگران در پيش پاي مسلمان‌ها نهاده‌اند تا آنان را از بهشت وسيع و پهناور در مليت اسلامي به دام مليت قومي بيندازند و از اين راه سنگ تفرقه ميان آنان بپراكنند، كما اينكه تا حدودي افكنده‌اند. اما نسبت به اصول پنج‌گانه، مليت اسلامي و نيز وحدت اسلامي عملاً از بيشتر آنها مهم‌تر و باثمرتر است. هر چند مي‌توان آن را از الهي بودن اسلام دانست. چه اينكه اسلام پيروان خود را زير چتر مليت اسلامي برادر يكديگر كرده است، برادري در راه خدا و براي خدا و مليت با برچسب اسلاميت و سخن در اين باب زياد است والسلام عليكم ورحمت الله وبركاته.

وعليكم السلام و رحمت الله. ازحضرتعالي به خاطر اختصاص زماني به اين مصاحبه سپاسگزاريم و طول عمر باعزت برايتان آرزومنديم.

غیر قابل انتشار: ۰
در انتظار بررسی: ۱
انتشار یافته: ۱
اوای باران
|
IRAN, ISLAMIC REPUBLIC OF
|
۲۰:۴۲ - ۱۳۹۲/۱۱/۰۶
0
0
خوب بود ولی بیشتر کارباید روش انجام میدادی
نظر شما
جوان آنلاين از انتشار هر گونه پيام حاوي تهمت، افترا، اظهارات غير مرتبط ، فحش، ناسزا و... معذور است
تعداد کارکتر های مجاز ( 200 )
پربازدید ها
پیشنهاد سردبیر
آخرین اخبار