جوان آنلاین: اینجا قطعهای از خاک است که پذیرای فرشتگانی است که بهرغم بیماری طاقتفرسای روانی، با لبخند پذیرای تو هستند.

اینجا امینآباد است. جایی که گویی دنیا در همان نقطه، متوقف شده با عشق! سر که میچرخانی، صورتهایی میبینی که تلخی داروهای آرامبخش، باعث نشده تا چشم هایشان لبخند را فراموش کنند. چیزی برای پذیرایی ندارند جز مهر و نماد آن دستانی است که به سوی تو دراز میکنند و رها نمیکنند تا تو بخواهی. تمام تفننشان سیگارهایی است که با لذت دود میکنند تا نیکوتین آن مرهمی باشد بر زخمهای نقش بسته بر نورونهایشان.
براساس یک دعوت کاری، در دفتر رئیس بیمارستان روانپزشکی رازی بودیم. جایی که آن را به نام امینآباد میشناسیم. حدود ۱۰ سال پیش هم فرصتی داشتم برای حضور، اما این بار، تفاوت رویکرد مدیران در جلب مشارکت مردم محسوس بود. بهرغم تلاش خیرین و مدیران از گذشته تا امروز، با اینکه به لحاظ جغرافیایی در کوتاهترین فاصله با تهران است، اما محرومیت اجتماعی در آنجا موج میزند. با چند پرسش و پاسخ سطحی از اطرافیان، درمییابیم کمتر شهروندی از این مرکز آگاهی دارد و این برای مشارکت اجتماعی یعنی نقطهای زیر صفر!
میتوان آسیبشناسی علت این موضوع را به شیوه علمی و کلاسیک در بلند مدت انجام داد، اما در زمان کوتاه نمیتوان از مرکزی که ۵۰۰بیمار روانی ساکن که بعضی تا ۵۰سال است از اقصی نقاط ایران در آنجا ساکن شدهاند و دیگر قادر به حضور در جامعه نیستند، ساده گذشت. به اینها۵۰۰بیمار شناور دیگر هم اضافه کنید؛ تا دریابید چه حجم عظیمی از توجه به این قطعه از خاک تهران نیاز است. اما چند درصد یا حتی چه تعداد از شهروندان از این فضا خبر دارند؟ مرکزی که به عنوان رتبه برتر علمی در روانپزشکی ایران شناخته شده است. شروع احداث این مرکز به دهههای دور باز میگردد. زمانی که بیمار روانی به عنوان یک ننگ تلقی میشد و باید از جامعه دور میشد تا نکند گزندی ببینند شهروندان! غافل از اینکه این بیماران، عزیزان هر خانوادهاند. چه میدانی! پدری یا مادری رنج کشیده یا فرزندی حسرت به دل. سالها گذشت تا نگاه طردکنندگی جای خود را به نگاه ترحمآمیز بدهد.
حالا نه تنها طرد نمیشدند؛ بلکه مدیرانی دوراندیش سعی کردند تا توجه مردم را جلب کنند و زمینهای را فراهم کنند تا خیرین برای ارتفاع گرفتن از زمین و لمس آسمان، بخشی از سرمایه خود را با جان و دل وقف کنند. اما همه اینها را به علاوه بودجه اختصاصی دولتی را توی کاسه که میریزی، کفاف کوچکترین هزینههای آنجا را نمیدهد.
با این حال روانپزشکان و کادر درمان آنجا سعی کردند با سیلی، صورت زخم خورده بیمارستان را سرخ نگهدارند. در این بین پرستارانی را شاهد هستید که پروانهوار به گرد این عزیزان میچرخند و چشم از این فرشتهها برنمیدارند. برایشان کمبودها مهم نیست. آنچه مهم است، لبخند رضایت مددجوهاست. مددجوهایی که جایگاهشان چیزی کمتر از پدر، مادر، خواهر، برادر یا حتی فرزندانشان ندارد! مهم نیست کسی ببیند یا نبیند. باورشان این است که نباید این مددجویان مغموم باشند. اینجا بیمارستان روانپزشکی رازی، معروف به امینآباد است!
میدانم شرایط اقتصادی این روزها، همه ما را چنان سر در گریبان فرو برده که صرفاً امکان اهدای سهمی اندک از درآمدمان را داشته باشیم، اما این فضا نیازمند یک همدلی در قالب مشارکت اجتماعی است.
میپرسید چگونه؟! نمیدانم. اما این را نیک میدانم که همه ما با هر سطحی از درآمد یا همت توانایی آن را داریم تا سفیر امینآباد باشیم. اگر درآمدمان کفاف نداد با تخصصمان، اگر نه با همراهیمان. چگونه؟! نمیدانم. با همراهی شاید، با راهنمایی شاید. مهم این است که باور کنیم امینآباد یا همان بیمارستان روانپزشکی رازی هم سهمی دارد از این جامعه. اگر باور کردیم و پذیرفتیم، پس اگر جامعهشناس باشی یا روانشناس، بلاگرباشی یا پادکستر، بازیگر یا کارگردان، شهرساز باشی یا معمار، میتوانی وظیفه خطیر وصله کردن این تکه از جامعه را با نخ مهر و سوزن عشق به عهده بگیری.
با یک جستوجوی ساده میتوانی تلفن و آدرس مرکز را بیابی. خود را معرفی کنی و یک بار مثلاً امروز به بهانه روز پرستار و قدردانی از آن قهرمانان خاموش میهمان آنجا شوی. قول میدهم دیگر خودت آنجا را رها نمیکنی یا بهتر بگویم؛ خودت را رها نمیکنی تا آنجا سهمی داشته باشی. سهم که هیچ، عضوی باشی در امینآباد. قول میدهم که نه تنها آن را مخفی نکنی بلکه با افتخار آن را جار بزنی. حالا اینجا امینآباد است. بیمارستان روانپزشکی رازی که تو هم سهمی در آن داری و بدون ترس از انگ، به عضوی از امینآباد بودن، میبالی!
* جامعهشناس