جوان آنلاین: حیات علمی مرجع بلند آوازه شیعه زندهیاد آیتاللهالعظمی سید ابوالقاسم خویی بر حیات سیاسی وی سایه افکن شده است. با این همه زندگی سیاسی او نیز آنقدر پرنکته و ماجراست که حتی اشارت به سرفصلهای آن مجالی فراتر از این صفحه بطلبد. آنچه در مقال پی آمده میخوانید، تنها دریچهای است بدین موضوع و برخی وقایع مهم در این باره را به مدد اسناد موجود، مورد اشارت و تفصیل قرار میدهد. امید آنکه تاریخ پژوهان و عموم علاقهمندان را مفید و مقبول آید.
روایتی از حیات «این کهن مرد دانشمند»
در آغاز این مقال بهنگام مینماید بر ابعاد و جوانب گوناگون حیات زندهیاد آیتاللهالعظمی سید ابوالقاسم خویی، مروری گذرا داشته باشیم. به نظر میرسد در این فقره، پیام پرنکته حضرت آیتاللهالعظمی خامنهای رهبر معظم انقلاب اسلامی به مناسبت رحلت ایشان، وافی به مقصود باشد: «با تأسف و تأثر فراوان با خبر شدیم عالم جلیلالقدر و فقیه عظیمالشأن، حضرت آیتاللهالعظمی آقای حاج سید ابوالقاسم خویی مرجع تقلید بزرگوار، روز گذشته دار فانی را وداع گفته و به جوار رحمت حق رحلت نمودند. این حادثه برای جهان اسلام مخصوصاً حوزههای علمیه، مصیبتی بزرگ است. آن عالم بزرگ بقیه السلف صالح و یکی از پرچمداران علوم اسلامی و یکی از مراجع بزرگ تقلید دوران معاصر بود. ایشان در بسیاری از علوم اسلامی رایج در حوزههای علمیه، از اساتید مسلم و کم نظیر به حساب میآمد. فقیهی بزرگ و اصولیای عمیق و مفسری نوآور و رجالیای صاحب مکتب و متکلمی زبردست بود. آثار علمی ارزشمند این مرد بزرگ به دهها جلد کتاب در فقه و اصول و تفسیر و رجال منحصر نمیشود. هزاران شاگرد تربیت یافته در حوزه دروس غنی و سرشار او هم اکنون در همه بلاد اسلامی منتشرند. این بزرگوار یکی از نخستین کسانی بود که پس از شروع نهضت اسلامی به رهبری امام خمینی (رضواناللهتعالیعلیه)، حوزه علمیه نجف را به اهمیت حوادث ایران متوجه ساخت و سعی و کوششی ارجمند در همراهی با حرکت عظیم روحانیت و مردم در ایران مبذول کرد. در نهضت خونین مردم عراق در رمضان سال ۱۴۱۱ هجری قمری، قطب اصلی نهضت و مرکز صدور حکم قیام اسلامی بود و به همین دلیل پس از سرکوب شدن این نهضت به وسیله رژیم خونخوار بعثی، این کهن مرد دانشمند مورد آزار و شکنجه و اهانت مأموران سنگدل بعثی قرار گرفت و در معرض خطر جدی واقع شد و پس از آنکه به فضل الهی از خطر نجات یافت تا مدتها در شرایط سخت زیر نظر مأموران بعثی قرار داشت. عمر طولانی و پربرکت این مرد بزرگ که نزدیک به یک قرن امتداد یافت، سرشار از آزمایشهای الهی و نمایشگر سعی و تلاش یک انسان مؤمن و پرهیزگار است. اینجانب مصیبت درگذشت این مرجع بزرگوار تقلید را به حضرت بقیةالله الاعظم (ارواحنالهالفدا) و جهان تشیع مخصوصاً به حوزههای علمیه و علما و فقهای بزرگ و نیز به خانواده محترم و فرزندان ایشان و همه دوستداران و مقلدینشان تسلیت میگویم و رحمت و فضل و مغفرت الهی را برای ایشان مسئلت مینمایم....»
در تخطئه حیله ساواک
پیشینه سیاستورزی آیتاللهالعظمی خویی به دوره جوانی او و روی دادن ثوره العشرین در عراق بازمیگردد. با این همه و به طور مشخصتر، وی از آغاز نهضت اسلامی ایران به رهبری امام خمینی در زمره حامیان آن درآمد. اطلاعیهها و اقدامات آیتالله در ادوار گوناگون این حرکت، هرچند با افت و خیز، اما همچنان ادامه داشت. در آستانه پیروزی انقلاب اسلامی و با حضور ناگهانی و غیر منتظره فرح دیبا در منزل آیتالله خویی در کوفه، از برنامه ساواک در ملکوک نمودن وجهه آن فقیه فقید رونمایی شد! وی چندی پس از آن و در تماس تلفنی با آیتالله آشتیانی از علمای تهران، ماوقع را بازگفت: «طبق اخبار واصله، عیادت ... مترقبی که در روز عید غدیر از اینجانب به عمل آمده است، مورد تفسیرهای مختلف گردیده و بعضی آن را بر محملهای غیرصحیح حمل نمودهاند. بدینوسیله اعلام مینمایم که ما بر حسب وظیفه شرعی موقع را مغتنم شمرده، مقاصد مشروعه و خواستههای ملت نجیب و مسلمان ایران را تذکر داده و شدیداً نسبت به حوادث ناگوار و فجایعی که در کشور ایران رخ داده، اعتراض نمودیم. ما به عنوان حکم شرعی، به تمام برادران مسلمان بالخصوص در حوزههای علمیه قم و مشهد و سایر حوزههای علمیه اعلام مینماییم با ایجاد اختلاف بهانه به دست دیگران ندهند و از جان و مال و ناموس مسلمانان محافظت نمایند. بیانیه مشروح ما به نظر علمای اعلام (دامت تأییداتهم) و برادران دینی (دامت توفیقاتهم) خواهد رسید. خداوند عزوجل عموم مسلمانان را در کنف حراست خود محفوظ فرماید....»
اسناد ساواک نیز تقریباً بر آنچه آیتالله خویی در تماس تلفنی با آیتالله آشتیانی بازگفته است، شهادت میدهند. در این صورت جای تردید باقی نمیماند که اعزام فرح پهلوی به دیدار آیتالله در کوفه، جز یک ترفند تبلیغاتی و برای ایجاد اختلاف نبوده است. این نهاد تماس تلفنی آقای آصفی نماینده آیتالله خویی در کویت با مرحوم حجتالاسلام والمسلمین سیدجمال الدین خویی فرزند آیتالله را اینچنین گزارش کرده است: «شهبانوی ایران در حالی که آقای خویی مریض بوده و خوابیده بوده است، بدون اطلاع قبلی با چند تن نیروی مسلح عراقی، ناگهان و غافلگیر، پیش آقای خویی رفتهاند و خویی در مقابل عمل انجام شده قرار گرفته است و سخنانی هم که خویی به شهبانوی ایران گفته است، کاملاً با گفته رادیو مخالفت دارد، زیرا خویی به ایران و ملت ایران اصلاً دعا نکرده و آنها را دعوت به همبستگی و سرمشق گرفتن از علی (ع) نموده و آنچه رادیو میگوید نکرده است، بلکه خویی در این ملاقات، به سه موضوع اشاره کرده است: الف- نفوذ بهائیان در ایران/ ب- اشاره به حوادث اخیر و کشتار دسته جمعی/ پ- اهانت به علما و زندان کردن و تبعید کردن آنها. وی در هر سه موضوع، خیلی با تندی صحبت کرده و در ضمن این ملاقات در کوفه انجام شده است، نه در نجف... منبع ساواک در پایان مینویسد: چنانچه معروف است، تلویزیون در فیلم مربوط به ورود شهبانو به عراق، ملاقات خویی را نشان نداده و فقط عکس آقای خویی بوده است و لذا اگر فیلمی در اینباره موجود است، نشان دهد و اگر فیلمی نیست، در رادیو به نحوی اشاره بکند که ملاقات به هیچ وجه اجباری نمیشود و با قرار قبلی با خویی بوده است....»
همگی به جمهوری اسلامی رأی دهند، قوانین باید مطابق با احکام شیعه اثنیعشریه باشد
در آستانه برگزاری رفراندم جمهوری اسلامی در ۱۲ فروردین ۱۳۵۸، یکی از مهمترین بیانیههای سیاسی آیتاللهالعظمی خویی صادر شد. هر چند متن این فتوا در مطبوعات آن دوره ایران انعکاس یافت، اما نسخه خطی آن پس از سقوط صدام، از سوی بیت آن مرجع والا منتشر شد: «و من یتبع غیرالاسلام دینا فلن یقبل منه و هو فی الاخره من الخاسرین. صدق الله العلی العظیم. شکر و سپاس بیحد خداوند متعال را که ملت مسلمان غیور ایران در اثر مجاهدات و فداکاریهای خود توانستند آزادانه و بدون هیچ تحمیلی، رأی خود را اظهار دارند و در این زمینه رأی اینجانب این است که همگی نسبت به تشکیل حکومت جدید، جمهوریت اسلامی را انتخاب نمایند و از آنجایی که اکثریت این ملت شیعه اثنیعشریه میباشند، لازم است برای مراعات حقوقشان، قوانین مجعوله نسبت به این اکثریت موافق، مذهب آنها گردد. توقیقات همه برادران ایمانی را از درگاه خداوند متعال خواستارم....»
برای پیروزی رزمندگان اسلام، تحت قبه نورانی سیدالاولیاء دعا فرمایید
برخی جریانات سیاسی در ایران دهه ۶۰، از جمله باند مهدی هاشمی معدوم به تخریب شخصیت آیتاللهالعظمی دست میزدند. در این میان، اما برخی انقلابیون احساساتی نیز به این جریان تخریبی مدد میرساندند! کار به جایی رسید که این موج، برخی بیانات امام خمینی را نیز به نفع موضع خویش مصادره مینمود! در این میان، اما حجتالاسلام والمسلمین سید جمالالدین خویی فرزند آیتالله - که در ایران به سر میبرد- درگذشت. پیام تسلیت امام خمینی خطاب به آیتاللهالعظمی خویی در ۱۱ تیر ۱۳۶۳، آب سردی بر آتش القائات این جریان به شمار میرفت:
«حضرت آیتالله خویی (دامت برکاته)
با تأسف و تأثر، مصیبت وارده بر جنابعالی و فامیل محترم را تسلیت عرض میکنم و از خداوند تعالی برای آن مرحوم محترم مغفرت و برای جنابعالی و بازماندگان او، صبر جمیل و اجر جزیل مسئلت مینمایم؛ و از خداوند تعالی عاجزانه میخواهم دشمنان اسلام و دشمنان حوزههای مقدسه علمیه را به سزای خودشان برساند و در دنیا و آخرت آنان را رو سیاه فرماید و مجد حوزه علمیه مبارکه نجف اشرف و سایر اعتاب مقدسه را با نابودی حزب عفلقی بعث عراق (خذلهم الله تعالی) به حال اول برگرداند و علمای اعلام و ملت شریف عراق را از چنگال صدام و صدامیان نجات مرحمت فرماید. از جنابعالی و سایر علما و فضلای نجف و اهالی محترم عراق خواهانم که برای پیروزی لشکر اسلام بر فریب خوردگان لشکر کفر عفلقی در تحت قبههای نورانی ائمه اطهار (علیهم السلام) خصوصاً سید الاولیا (علیه سلام الله) دعا فرمایند. والسلام علیکم و رحمة الله.»
اداره کشور عراق در دوران «انتفاضه شعبانیه»
پس از حمله صدام به کویت و شکست نهایی و سنگین وی در این حرکت، مردم عراق که از سالها کشتار و اختناق او به تنگ آمده بودند، به قیامی گسترده و خونین دست زدند. شهرهای عراق یکی پس از دیگری سقوط میکرد و به دست انقلابیون مسلح میافتاد. در این شرایط آیتاللهالعظمی خویی که شرایط کشور را آشفته دید، به انتصاب کمیتهای برای اداره امور این کشور دست زد. این امر علاوه بر اهمیت و خطورات خویش نقش مهمی در تبیین نگاه آن بزرگ به نقش فقها در اداره جامعه اسلامی دارد. بخشهایی از اعلامیه تاریخی آیتالله در این باره، به قرار پی آمده است: «اما بعد، در این روزها کشور مرحله سختی را میگذراند و بیش از پیش نیازمند حفظ سازمان و برقرار امنیت و نظارت بر امور عامه و امور مذهبی و اجتماعی میباشد تا مباد مصالح عمومی از مدیریت صحیح خارج شده و موجبات ضایع شدن مصالح واموال عمومی را فراهم آورد. از همین رو به نظر ما مصلحت عمومی جامعه امروز اقتضا میکند، یک کمیته عالی برای نظارت بر اداره تمام امور که نظر آن نظر ما میباشد و هر آنچه صادر کند، از جانب ما باشد، گماشته شود. به همین منظور نخبگانی از علما را که نامهایشان در ذیل خواهد آمد، از کسانی که به کفایت و حسن تدبیرشان اعتماد داریم به عنوان اعضای این کمیته معرفی مینماییم. فرزندان مؤمن مان باید دنباله روی ایشان باشند و از دستورات ایشان پیروی کنند و به ارشاداتشان گوش فرادهند و در به انجام رسیدن این مهم، یاریگرشان باشند. از خدای متعال میخواهیم تا ایشان را در انجام خدمات عمومی آنگونه که خدای متعال و رسول گرامیش خشنود شوند، یاری رساند. الله ولی التوفیق و هو حسبنا و نعم الوکیل، والسلام علیکم و رحمة الله و برکاته.»
تمامی همراهان «سید» را کشتند
پس از انتفاضه شعبانیه، دولت امریکا به رغم ایجاد محدودیت برای صدام به وی اجازه داد تا انقلابیون کشورش را سرکوب کند. کشتار گسترده مردم و تخریب عتبات عالیات، از ویژگیهای این قلع و قمع وسیع بود. آیتاللهالعظمی خویی و اطرافیانش نیز پس از تسلط دوباره صدام بر کشور دستگیر و به بغداد منتقل و جز او و فرزندش بقیه به شهادت رسیدند. سالها بعد سیدمحسن خلخالی به نقل از شهید حجتالاسلام والمسلمین سید محمدتقی خویی فرزند آیتالله، روایت این دستگیری را اینگونه به تاریخ سپرد: «اما در خانه چه گذشت؟ یک سربازی آمد داخل اتاق آقای خویی. دست ایشان را بوسه زده و گفت سید! من مقلد شما هستم، چه کنم؟ بیرون با شما کار دارند. ایشان گفتند افسر بیاید داخل. سرباز گفت من نمیدانم، آنها گفتهاند که ایشان باید بیرون بیاید. بالاخره همه را از خانه بیرون آوردند. بعد آنها را هم آوردند در یک خیمه. همه در خیمه نشسته بودیم. آقا با شش نفر دیگر. در این اثنا، طه یاسین رمضان آمد. چوب دستش بود. بدون سلام وارد شد و قدم میزد و یکسره فحش میداد! ما همه ساکت بودیم و کسی حرف نمیزد. به آقای خویی میگفت میگویند پسرت محمد تقی، رفته کربلا را شلوغ کرده! من گفتم من در این ۱۵ روز از پدرم جدا نشدم و کربلا نرفتم. گفت زبان درازی میکنی، میگویم زبانت را قطع کنند! ۲۰ دقیقهای بود و رفت. در این وقت افسرها خودشان مشورت کردند که با اینها چه کنیم؟ یکی شان گفت اینها را بفرستیم بغداد. بعد گفتند سید تنها برود و بقیه بعد بروند. گفتم پدرم نمیتواند تنها برود. یک وانت آوردند دو کابینه. من و آقا عقب نشستیم. با یک افسر و راننده. رفتیم. از بقیه، دیگر خبری نداشتم. آقا در راه با من صحبت میکرد. میگفت من دلم میخواهد در این آخر عمری شهید شوم! مسیر ما از راه کربلا از راه نظامی بود و ماشین با سرعت میرفت. افسر هم هیچ حرفی نمیزد. نزدیک بغداد که رسیدیم، گفت ما شما را میبریم به امن العام. گفتم من میدانم کجاست. گفت از کجا میدانی؟ گفتم من چند بار رفتهام! ساعت حوالی نیمه شب بود. در امن العام گفتند باید از هم جدا شوید. مخالفت کردم، قبول نکردند. من و ایشان جدا شدیم. چشم من را بستند و بردند در یک زندان. خیلی کثیف و انفرادی بود. دیوارها خونین بود! افسر گفت چه میخواهی؟ گفتم فقط اگر خوابم بُرد، برای نماز صبح من را بیدار کنید. همهاش در فکر آقا بودم که تنهایی چه خواهد کرد. دیدم یک نفر، پنجره کوچک در زندان را باز کرد و گفت بیداری؟ گفتم بله. گفت من را شناختی؟ گفتم نه. گفت من همسایه شما در نجف هستم. رفت. نمیدانم چه مدتی گذشت، آمد در زد و گفت شانس داری. گفتم چه شده؟ گفت سید حالش بههم خورده است، میتوانی پیش او بروی. چشم من را بستند و چند دقیقه راه رفتیم. مرا وارد سالن بزرگی کردند. ۱۴، ۱۵ نظامی و امرای ارتش و غیر نظامی نشسته بودند. دیدم آقا هم آنجا نشسته بودند. متوجه شدم که ایشان سرفه میکند. یک مرتبه بلند گفت پسر کجایی؟ نشستم پیش آقا. یکی از آن نظامیها گفت محمدتقی! چرا این بیانیهها را علیه دولت صادر کردید؟ گفتم پدرم برای حفظ آرامش این کارها را کرد، برای جلوگیری از هرج و مرج. بعد نامههای ما را درآورد که مثلاً به پمپ بنزین نوشتهاید که فلان قدر بنزین بدهید یا اسلحه. من گفتم هدف ما همان بوده است که گفتم. آن وقت بین خودشان بحث شد. یکیشان میگفت شیخ هدف سیاسی نداشته است. دیگری اعتراض میکرد که پس این نامهها برای این شهر و آن شهر چه بوده است؟ پرسید شما کربلا رفته بودی؟ گفتم من اصلاً نرفته بودم. سه ربعی با هم بحث میکردند. سپس یک نفر گفت بروید. آقا را در یک ویلچر گذاشتیم و با هم در یک اتاق آمدیم. از روز قبل آقا چیزی نخورده بود. غذا آوردند، ایشان هیچ نخورده بود. کم کم آفتاب زد و سروصدا بلند شد. به آقا گفتم احتمالاً ما را پیش صدام میبرند. ساعت هشت آمدند و گفتند باید پیش سید الرئیس یعنی صدام بروید. با ماشین تا دم قصر رفتیم. از آنجا، آقا را در ویلچر گذاشتم و من ایشان را میبردم. وارد سالنی که شدم، دیدم صدام ایستاده است. با آقا دست داد، اما به من دست نداد و بیمحلی کرد! به محافظان گفت سید را بر صندلی بگذارید! (این قسمت، همان گفتوگوهایی است که از تلویزیون عراق هم پخش شد). بعد آقا به صدام گفت جماعتی که با من بودند، چه شدند؟ گفت قبل از شما به نجف میرسند!... البته آنها هیچ وقت نرسیدند و از آن تاریخ، هیچ خبری از آنها نشد! بعدها آقا میگفت من رئیسجمهور را این اندازه دروغگو ندیده بودم که بگوید اینها قبل از شما در نجف خواهند بود! بعد از بردن ما از نجف و در فردای آن روز، همسایهها به خانه آقای خویی هجوم آوردند و هرچه بود، غارت کردند! ۶۰، ۵۰ شصت گونی برنج برای فقرا بود، همه را بردند! حتی یکی را برای ما نگذاشتند. آقای خلخالی افزود سید محمدتقی چهار ماه بعد به استانبول آمد تا در جلسهای که با اعضای مؤسسه آقای خویی در لندن داشتند، شرکت کند. این مطالب را آنجا به من گفت. بعد آمد لندن. بنده و برادرم سید سعید خلخالی - که حالا نماینده آیتالله سیستانی در لندن است- با ایشان رفتیم عمره. خواهش کردم که به عراق بر نگردد. گفت نه بچهها در عراق هستند. آن وقت خانواده مرحوم حکیم هم لت و پار شده بودند و خیلی مشکل داشتند. همه اموالشان را مصادره کرده بودند که آقای خویی گفت حاضر است پول همه این خانهها و اشیای دیگر را بدهد تا آنها را در اختیار خانواده باقی گذارند. سید محمدتقی به عراق برگشت. یک سال و نیم بعد، باز آمد به اردن. با هم رفتیم به امریکا. بعد به عراق برگشت. سید محمدتقی، دو سال بعد از پدرش شهید شد....»