کد خبر: 1311859
تاریخ انتشار: ۱۹ مرداد ۱۴۰۴ - ۰۵:۲۰
گفت‌و‌گوی «جوان» با برادر شهید پرویز عباسی که در تجاوز صهیونیست‌ها به همراه ۲ فرزند و همسرش به شهادت رسید
پرنیا و پرهام همسفران بهشتی پدر‌و‌مادرشان شدند وقتی برادرم به خواستگاری رفت شرط ازدواج همسرش این بود که برادرم به تهران انتقالی بگیرد. چند سال بعد از ازدواج، سال ۱۳۸۰ دخترشان پرنیا به دنیا آمد و سال ۱۳۸۸ پرهام فرزند دیگرشان متولد شد. پرهام امسال کلاس نهم بود. پرنیا دانش آموخته زبان انگلیسی از دانشگاه امام خمینی (ره) قزوین بود و بعد از فارغ التحصیلی، زبان انگلیسی تدریس می‌کرد
 زینب محمودی‌عالمی

جوان آنلاین: در حمله موشکی رژیم تروریستی اسرائیل به یکی از مناطق مسکونی ایران در بامداد ۲۳ خرداد ۱۴۰۴ پرهام ۱۵ ساله و پرنیا عباسی ۲۳ ساله به همراه پدرو‌مادر خود به شهادت رسیدند. اگر یادمان باشد در همان ساعات نخستین حمله اسرائیل به مناطق مسکونی تهران تصویری از موی خون‌آلود یک دختر زیر آوار سنگ‌ها و کنار تشک صورتی منتشرشد که افکارعمومی را جریحه دارکرد و بازتاب جهانی داشت. این تصویر متعلق به پرینا عباسی شاعرجوان دهه هشتادی و معلم زبان بود که به همراه سه نفر از اعضای خانواده‌اش پرویزعباسی (معلم بازنشسته آموزش‌و‌پرورش)، معصومه شهریاری‌فر (کارمند بازنشسته بانک ملی) و پرهام عباسی دانش‌آموز کلاس پایه نهم به شهادت رسیدند. رژیم صهیونیستی که ادعا می‌کند با غیرنظامیان کاری ندارد، این اقدام وحشیانه را درحالی انجام داد که در بین اسامی شهدا نام بسیاری از افراد غیرنظامی از جمله زنان و کودکان دیده می‌شود. شهادت این افراد غیرنظامی بار دیگر ماهیت تروریستی رژیم غاصب اسرائیل را نمایان ساخت. با «علی عباسی» برادر «شهید پرویزعباسی» و عموی پرنیا و پرهام عباسی به گفت‌و‌گو نشستیم تا ازمظلومیت شهدای حمله امریکا و اسرائیل به ایران بیشتربدانیم. 

گویا برادر شهیدتان سابقه جهاد و خدمت به وطن را داشتند؟

برادرم شهید پرویز عباسی، متولد سال ۴۷ در روستای آریم سوادکوه بود. ایشان در دوران دفاع‌مقدس رزمنده و بسیجی بود و در سن نوجوانی بیش از یک‌سال به عنوان دیده‌بان توپخانه در جبهه‌های حق علیه باطل در جنگ تحمیلی هشت‌ساله حضور داشت و برای حفظ امنیت ایران خدمت کرد. پرویز در حین خدمت براثر بمب شیمیایی در جبهه مجروح شد، ولی هیچ‌گاه دنبال پرونده جانبازی نرفت. ایشان چند سال اخیر به دلیل بیماری تنفسی به پزشک مرجعه می‌کرد. دکتری که ایشان تحت نظرش بود به این نتیجه رسیده بود که عارضه تنفسی‌اش بر اثر بمب‌های شیمیایی بعثی‌ها در زمان جنگ تحمیلی است که باعث می‌شود، هراز گاهی به بیمارستان مراجعه کند و تحت درمان باشد. 

ویژگی بارز اخلاقی‌شان چه بود که سعادت شهادت نصیب‌شان شد؟

وجه مشترک شهید پرویزعباسی و همسرش شهیده معصومه شهریاری‌فر، احترام به پدرومادر و رسیدگی به امور رفاهی و درمانی‌شان بود که از اولویت‌های زندگی‌شان به شمار می‌رفت. بسیار بخشنده و مهربان بودند و به طورناشناس به بستگان و آشنایان کمک می‌کردند. احساس مسئولیت و وجدان کاری آنها زبانزد عام و خاص بود. میهمان‌نواز بودند و نسبت به درمان بیماری اطرافیان بی‌تفاوت نبودند. با جوانان رابطه بسیار صمیمانه داشتند و با فرزندان خود رفیق و دوست بودند، خوش‌قلب و مهربان بودند. اهل سفر و طبیعت‌گردی بودند. قدر زندگی و نعمت‌های الهی را می‌دانستند و خانواده شاد و با انگیزه‌ای بودند. زندگی را سخت نمی‌گرفتند. خیلی همدیگر را دوست داشتند تا جایی که هر چهار نفر با هم راهی سفرزندگی ابدی شدند. 

شهید بازنشسته آموزش‌و‌پرورش بودند؟

بله. دو سالی می‌شود، ا‌ز آموزش‌و‌پرورش بازنشسته شده بود. در سال‌های جوانی‌اش رشته ادبیات فارسی در استان گیلان قبول شده بود. در حین تحصیل آزمون فرهنگیان شرکت کرده بود که جزو قبول‌شدگان دبیری شد و در آموزش‌و‌پرورش مشغول به کار شد. در ابتدای خدمت در منطقه سقز و کردستان معلم بود. بعد از آن به محل سکونت ما یعنی شهرستان سوادکوه آمد و زبان و ادبیات‌فارسی را در مقطع دبیرستان در چند مدرسه تدریس می‌کرد. 

بعد از دو‌سال از تدریس بحث ازدواجش پیش آمد. همسر برادرم معصومه‌خانم کارمند نمونه بانک ملی بود و از بستگان پدری ما بودند و در سال ۱۳۵۷ در تهران متولد شد و ساکن تهران بودند. وقتی برادرم به خواستگاری رفت، شرط ازدواج همسرش این بود که برادرم به تهران انتقالی بگیرد. با مراجعه به آموزش‌و‌پرورش انتقالی‌اش درست شد. چند سال بعد از ازدواج سال ۱۳۸۰ دخترشان پرنیا به دنیا آمد و سال ۱۳۸۸ پرهام فرزند دیگرشان متولد شد. پرهام امسال کلاس نهم بود. پرنیا دانش‌آموخته زبان‌انگلیسی از دانشگاه امام خمینی (ره) قزوین بود و بعد از فارغ‌التحصیلی، زبان انگلیسی تدریس می‌کرد. 

در خبر‌ها آمده بود، شهیده پرنیا عباسی، کوهنورد هم بودند؟

پرنیا در کنار مسائل کاری، ورزش کوهنوردی، نقاشی و سرودن شعر را هم دنبال می‌کرد. چندین بار به قله دماوند صعود کرده بود و همچنین شعر نو می‌سرود. اشعارش در برخی مجلات به چاپ رسید و کتاب شعرش نیز منتشر شد. 

عکسی از پرنیا زیر آوار نشان‌دهنده جنایت اسرائیل بود که دل‌های زیادی را سوزاند. این عکس بازتاب جهانی هم داشت. 

بله، عکس پیکر بی‌جان پرنیا درحالی که زیرآوار مانده بود، بازتاب جهانی پیدا کرد. این عکس مربوط به صبح ۲۳ خرداد بود که مردم می‌توانستند در روشنایی صبح، صحنه جنایت رژیم صهیونیستی را ببینند. آن لحظات یک فرد از صحنه‌ای عکس گرفته بود که مو‌های دختری روی تشک صورتی است و بر اثر ضربات وارده آوار، خون سرش به جریان افتاده است. این عکس نشان‌دهنده این بود، رژیم صهیونیستی، مردمان بی‌گناه را به شهادت می‌رساند و امنیت کشورمان را نشانه گرفته است. استکبار جنایتکار فکر می‌کرد با این حمله، اتحاد مردم را برهم می‌ریزد و به اهداف پلیدش برای براندازی نظام می‌رسد، اما همبستگی، بصیرت، وحدت مردم و خون پاک شهدا باعث شد، دشمن به اهدافش نرسد. وحدت و همدلی مردم برای حفظ ایران بیشتر شد و ارزش‌هایی که شهدا برای آن به شهادت رسیدند یعنی اقتدار ایران تثبیت شد و مردم با مقاومت‌شان دشمن را مأیوس کردند. بعد از این حملات ددمنشانه اسرائیل به ایران، نماینده بلژیک در پارلمان اروپا، با آوردن اسم پرهام و پرنیا عباسی و شهدای غیرنظامی دیگر به صورت قاطع جنایت اسرائیل را محکوم کرد. این عکس خیلی دل مردم را سوزاند و بازتاب فراوانی در رسانه‌ها داشت. 

گویا پرنیا نزدیک جشن عقدش بود که به شهادت رسید؟

برادر عزیزم و همسرش، بعد از سال‌ها سختی و تلاش در منطقه ستارخان تهران در یکی از بلوک‌های مجتمع ارکیده، یک واحد آپارتمان خریدند و در صدد تغییر و تحول در زندگی‌شان بودند. دخترشان پرنیا قصد داشت بعد از ایام اربعین امسال ازدواج کند و جشن عقدش برگزار شود. در همین خانه بودند که سحرگاه ۲۳ خرداد حمله ناجوانمردانه اسرائیل صورت گرفت. حدود ۱۰ ماه در این ساختمان پنج طبقه ساکن بودند. در یکی از واحد‌ها شهیدعبدالحمید مینوچهر، فیزیکدان و دانشمند هسته‌ای ساکن بود که با حمله موشکی اسرائیل او و خانواده‌اش نیز به شهادت رسیدند. برادرم در طبقه سوم ساکن بود و طبقه چهارم منزل شهید مینوچهر قرار داشت. در آن ساختمان همه افرادی که موقع حمله حضور داشتند به شهادت رسیدند. برادرم فرهنگی بازنشسته بود و اصلاً نظامی نبود. یک فرد عادی بود که با خانواده‌اش در آن ساختمان زندگی می‌کرد و در وقت خواب و آرامش‌شان به شهادت رسیدند. مدتی که برادرم در این ساختمان ساکن بود، همسایه‌ها شیفته اخلاق و رفتارش شده بودند و ساکنین منطقه بعد از شهادت برادرم از سجایای اخلاقی ایشان تعریف می‌کردند. 

آخرین دیدار و تماسی که با برادرتان داشتید چه زمانی بود؟

من چند روز قبل از شهادت برادرم در خانه‌اش در سوادکوه بودم. ایشان با خانواده‌اش برای امتحان پسرش به تهران رفت. قرار بود چند روز دیگر به سوادکوه بیاید. با برادرم تماس گرفتم و گفتم چرا از تهران به سوادکوه نمی‌آیید؟ گفت: پرهام یک‌شنبه آخرین امتحانش است بعد از امتحانش می‌آییم. ایشان واحد استیجاری در سوادکوه داشت. او و خانواده‌اش، طبیعت زیبای شهرمان را دوست داشتند. هر از گاهی از تهران می‌آمدند و در طبیعت آرامش می‌گرفتند. همسرم که خاله زن داداشم است، تماس گرفت و اصرار کرد، تعطیلات به شمال بیایند. انگار دلشوره و اضطراب داشتیم. اما نمی‌دانستیم چه اتفاقی قرار است بیفتد. خیلی اصرار می‌کردیم بیایند. 

چگونه از شهادت برادرتان و خانواده‌اش باخبر شدید؟

من از شبکه خبر مطلع شدم، امریکای جنایتکار و اسرائیل کودک‌کش به تهران حمله کردند و با پسرم تماس گرفتم که جویای احوال‌شان شوم که در همان لحظه پسرم گفت:رضا (برادرخانم برادرم) پشت خط تلفن است. سریع تلفن را قطع کرد و پاسخ تلفنش را داد. از همین طریق باخبر شدیم که بلوک محل سکونت برادرم، در مجتمع ارکیده ستارخان ساعت ۳:۳۰ بامداد ۲۳ خرداد مورد حمله اسرائیل قرار گرفته است. 

آن لحظه یک حالتی شدم. فهمیدم اتفاقی افتاد. رضا گفت خانه آقا پرویز را اسرائیل موشک زد و همه زیر آوار ماندند! لحظه به لحظه پیگیری می‌کردیم تا اینکه ساعت ۱۰ صبح پیکر پرهام و پرنیا پیدا شدند. زن داداشم (شهیده معصومه شهریاری‌فر)، عصر همان روز پیکرش پیدا شد. پیکر برادرم در روز بعد پیدا شد که وضعیت شناسایی‌اش مشکل بود. مراحل شناسایی و دی ان‌ای و پزشکی قانونی را طی کردیم. پیکرعزیزان ما جز برادرم بقیه سالم و قابل شناسایی بودند. پرنیا صورتش سالم بود ولی سرش زیر سنگ‌های آوار ضربه‌دیده و به شهادت رسیده بود. 

من از سال ۱۳۶۱ تا ۱۳۸۷ در بنیاد شهید سوادکوه مشغول به خدمت بودم، پیکر شهدای زیادی را در زمان جنگ تحمیلی دیدم. پیکر برادرم مرا یاد سالار شهیدان انداخت چراکه مانند امام حسین (ع) از ناحیه سروصورت قابل شناسایی نبود. قرار بود سه‌شنبه در تشییع جنازه سراسری، شهدا تشییع شوند که به دلیل بمباران امریکا و اسرائیل کودک‌کش و عوامل‌شان تشییع جنازه لغو شد. زادگاه برادرم سوادکوه بود، اما زادگاه زن برادرم تهران بود. پرهام و پرنیا هم در تهران متولد شده بودند و پدر‌و‌مادر شهیده معصومه شهریاری‌فر، ساکن تهران بودند؛ لذا ترجیح دادیم برادرم کنار شهدای بمباران ناجوانمردانه اسرائیل کودک‌کش، در قطعه ۴۲ بهشت زهرای تهران دفن شود و در جایگاه ابدی‌شان آرام گیرند. ان‌شاءالله همنشین با سالار شهیدان باشند. 

کلام آخر؟

داغ عزیزان‌مان خیلی سنگین است. حتی به مادرمان نگفتیم پسر، عروس و نوه‌هایش شهید شدند. مادرم سه‌سال‌و‌نیم فلج مطلق است و یک خواهرم و ما برادر‌ها به اتفاق هم به او رسیدگی می‌کنیم. شهید پرویز عباسی، پیشگام خدمت به مادرمان بود. شش‌روز هر ماه را به مادر خدمت می‌کرد. به او غذا و دارو می‌داد و سرش را می‌شست. مادرم سراغ پرویز را می‌گیرد به او می‌گوییم دخترش پرنیا، پزشکی خارج از ایران قبول شده و برای کار دخترش به خارج رفته‌اند. نمی‌توانیم به او بگوییم پسرش شهید شده است. چون سه‌سال‌و‌نیم پیش برادر جوان ما که ساکن تهران بود از دنیا رفت و مادر با شنیدن این خبر سکته کرد و فلج شد. بعد از آن داغ عزیزان‌مان را به او نمی‌گوییم. مادرم دلتنگ پسر شهیدش است و هنوز نمی‌داند پرویز به شهادت رسیده است. مدام می‌پرسد پرویز چرا نمی‌آید؟ در انتها باید از همه عزیزانی که در شهرستان سوادکوه و شهر پل سفید و روستای آریم که انتظار داشتند شهدا در شهرستان تشییع شوند، اما به خاطر شرایط بحرانی مراسم عمومی لغو شد، عذرخواهی می‌کنم.

نظر شما
جوان آنلاين از انتشار هر گونه پيام حاوي تهمت، افترا، اظهارات غير مرتبط ، فحش، ناسزا و... معذور است
captcha
تعداد کارکتر های مجاز ( 200 )
پربازدید ها
پیشنهاد سردبیر
آخرین اخبار