کد خبر: 1309064
تاریخ انتشار: ۰۲ مرداد ۱۴۰۴ - ۱۱:۴۲

جوان آنلاین: کانال تلگرامی "کشکول" محسن مهدیان نوشت:

بیایید چند خاطره را با هم مرور کنیم؛ نه برای نوشتن، بلکه برای مرامی که دیدنی است و به خاک سپرده نمی شود. و شاید دست آخر بشود آن «یک کلمه آخر» را گفت.

یکم.

گفت: «چند دقیقه صبر کن، بروم میوه بگیرم.»

بازار میوه و تره‌بار شهرک غرب بود. همراهی رفت با او، اما زود برگشت؛ فقط دو کیسه کوچک، شاید یکی دو کیلویی؛ سیب و نارنگی. بعدها همان همراه گفت احمدآقا می‌گشت تا کوچک‌ترین‌ها را بردارد. می‌گفت: «در خرید، جوری جمع نکنیم که به دیگران نرسد.» انگار عدالت برایش از همان سبد میوه آغاز می‌شد.

دوم.

روزی بسیار خسته بود. درهم‌ریخته و خاموش. پرسیدم: «اتفاقی افتاده؟»

آرام گفت: «درگیر کار یکی از بچه‌ها هستم، در ماجرای اعتراضات ۹۶ گرفتندش. سنش کم است. مگر چقدر از ماجرا سر در می‌آورده؟ اشتباه کرده، بگذریم. زندان برود، کی تضمین می‌دهد بهتر شود؟»

بعد آه کشید و گفت: «کاش آن قاضی که زندان بریده، یک روز خودش طعم زندان را بچشد، بفهمد چه می‌گذرد آنجا...»

اولین بار بود احمدآقا را این‌گونه دلخور و گرفته می‌دیدم.

سوم.

دادگاه «الف» برگزار شده بود. من سردبیر بودم. با هم رفتیم. دادستان اعتراض کرده بود به کامنت‌های کاربران؛ تند بودند، گاهی هم دشنام.

وقتی نوبت احمدآقا رسید، پشت تریبون رفت و گفت:

«وقتی در صف نان ایستاده‌اید، گرسنه و خسته، ممکن است داد بزنید: سه ساعته ایستاده‌ام، در حالی که نیم ساعت بیشتر نبوده. نه خودت قصد دروغ داشتی، نه نانوا تو را دروغ‌گو می‌داند. فشار است که زبان را تند می‌کند. کامنت هم گاهی فریاد یک دل در تنگناست. بگذارید بگوید. خالی شود. مدارا کنیم...»

چهارم.

جلسه شورای سیاست‌گذاری الف بود. جمع بزرگی از اهل فکر و سیاست حاضر بودند. موضوعی مورد اختلاف بود. احمدآقا دید که همه مخالف‌اند، توضیح داد، اما اقناع نشدند. آخر گفت: «نقدهایتان را منتشر کنید. همین‌جا. در سایت خودمان. نقد شما خیرخواهی من است.» و منتشر هم شد. در همان الف. با همان صراحت.

پنجم.

یکی از رفقایش که تازه نماینده مجلس شده بود، آمد و گفت: «توصیه‌ای کنید.»

احمدآقا گفت: «فکر کن این آخرین دوره مجلسی‌ست که در آن حضور داری. با این نگاه قیام و قعود کن. همه‌چیز درست می‌شود.»

ششم.

با هم در ماشین بودیم. لحظه‌ای بی‌دقتی، چرخ‌ها رفت روی خط عابر پیاده.

گفت: «محسن، مراقب باش. قیامت، باید حتی برای همین هم جواب بدهیم. این خط، حق‌الناس است.»

هفتم.

نقدی نوشته بود. تند، محکم. بعد فهمید اطلاعاتش ناقص بوده. شش ماه وقت گذاشت، اسناد را خط به خط خواند. بعد نوشت: «اشتباه کردم.»

صریح، بدون توجیه. گفت: «وقتی دانستم ناحق نوشته‌ام، فقط یک راه مانده بود: عذرخواهی.»

هشتم.

در دولت احمدی‌نژاد، تصمیمی سخت اما درست در پیش بود. همه می‌دانستند لازم است، اما هزینه اجتماعی‌اش بالا بود. هیچ‌کس جلو نمی‌آمد. احمدآقا گفت: «من دفاع می‌کنم. فحشش مال من. اما این کار به نفع انقلاب است.»

دفاع کرد. فحش‌ها را هم خورد. اما تصمیم، گرفت و اجرا شد.

نهم.

شنیده بود خانه‌هایی در مسیر سولقان تا امام‌زاده داوود آسیب دیده‌اند. بی‌هیچ مسئولیتی، تنها رفت. لباسش خاکی شد. ساعاتی ایستاد، پای درد دل مردم. گفت: «همه دارایی‌شان همین خانه است. صدایشان جایی نمی‌رسد. دردشان تبعیض است. همین که بایستم و گوش بدهم، رواست.»

برگشت و نامه‌ای هم به مسئول مربوطه نوشت.

دهم.

نام امیرالمؤمنین که می‌آمد، اشکش بی‌اختیار می‌ریخت؛ چه در مدح، چه در مرثیه.

اما آن روز، در دادگاه، رو به هیئت منصفه ایستاد و گفت: «چطور ممکن است کسی در این کشور، در چنین زمانی، ناگهان و چند شبه میلیاردر شود و کسی سراغش نرود؟»

و صدایش لرزید. بغضش شکست.

یازدهم.

روز وداع با محمد، فرزند عزیزش.

وقتی پیکر محمد را در قبر گذاشتند، احمدآقا مثل کوه ایستاده بود. همان‌جا میکروفن گرفت و از مرگ گفت. از معاد. از یقین. گفت: «به من گفتند محمد را اینجا دفن کنید. گفتم ما هزینه نداریم. یکی آمد. پدر شهیدی بود. گفت نذر کرده‌ام یک قبر را به محمد بدهم.»

اصرار داشت حتی در این لحظات، تصور تجمل نیاید.

محمد، دوستی داشت؛ محمد ساجدی. او و خانواده‌اش در مسیر کربلا تصادف کردند و پر کشیدند.

احمدآقا رفت سر قبرش. همان کسی که کنار مزار پسرش آرام و استوار بود، آنجا بی‌قرار شد. بر سینه می‌کوبید.

در یکجا استواری‌اش تسلّای دوستان بود، در جای دیگر بی‌قراری‌اش پناه خانواده مرحوم.

احمدآقا، حریت را ننوشت، زیست.

عدالت را تئوریزه نکرد، زندگی کرد.

مبارزه، سلوک فردی و اجتماعی‌اش بود.

اشک بر سیدالشهدا را به سیاست امتداد داده بود.

حرف درباره‌اش بسیار است.

اما اگر بخواهی همه را در یک کلمه خلاصه کنی، آن کلمه این است:

احمدآقا جوانمرد بود.

جوانمرد.

روحش شاد. تا قیامت گردن خیلی از جوان های این انقلاب حق خواهد داشت.

برچسب ها: احمد توکلی ، عدالت ، زندگی
نظر شما
جوان آنلاين از انتشار هر گونه پيام حاوي تهمت، افترا، اظهارات غير مرتبط ، فحش، ناسزا و... معذور است
captcha
تعداد کارکتر های مجاز ( 200 )
پربازدید ها
پیشنهاد سردبیر
آخرین اخبار