جوان آنلاین: در دوران دفاعمقدس، سربازانی که در سال ۱۳۵۶ منقضی از خدمت شده بودند، داوطلبانه در جبههها حضور پیدا کردند و دوشادوش دیگر رزمندهها به مصاف دشمن رفتند. آنها هر چند خدمت سربازی خود را در زمان شاه به پایان رسانده بودند، اما بعد از شروع جنگ تحمیلی و زمانی که جبههها نیاز به نیروی آموزشدیده داشت، احساس تکلیف کردند و به جبههها رفتند. اکبراحمدی دستجردی یکی از همان رزمندگان است که خودش را به لشکر ۲۱ حمزه رساند و در جبهههای جنوب غرب کشور خدمت کرد. او خاطرات بسیاری از دفاعمقدس دارد که بخشی از آن را در گفتوگو با «جوان» بیان کرده است.
سرباز سال ۵۴
احمدی در شرح اولینهای زندگیاش میگوید: «کودکی ۱۰ ساله بودم که برای کار از دستجرد اصفهان راهی تهران شدم. در حرفه شیشهبری و آیینهسازی در تهران در بازار مشغول کار شدم. در ۱۸ سالگی ازدواج کردم و بعد از آن سال ۱۳۵۴ راهی خدمت سربازی شدم. چهار ماه دوران آموزشی و ۲۰ ماه هم در عجبشیر، سنندج و اصفهان خدمت کردم. سال ۱۳۵۶ بود که منقضی خدمت شدم و به تهران برگشتم. آن زمان تهران در تاب و تاب انقلاب قرار داشت؛ بنابراین من هم روزها را در تظاهرات شرکت میکردم و هم شبها همراه دوستانم از روی پشتبام علیه رژیم شاه شعار میدادیم. مثل همه مردم، هدفمان پیروزی نهضت اسلامی حضرتامام بود. بعد از پیروزی انقلاب در پایگاه بسیج بازار حضرتی تهران مشغول فعالیت شدم. وظیفه بسیجیان گشتهای شبانه در بازار و خیابانهای اطراف آن بود. برقراری ایستگاههای ایست و بازرسی همواره در طول شبها ادامه داشت. وضعیت جامعه همزمان با انقلاب آشفته بود و امکان تعرض به اموال مردم در بازار وجود داشت، برای همین گشتهای بسیج مدام در بازار و خیابانهای اطراف آن ادامه داشت تا اینکه جنگ تحمیلی آغاز شد.»
ادای دین
بعد از شروع جنگ در جبههها به نیروی آموزشدیده نیاز بود. احمدی درباره این دوران میگوید: «من از نیروهای منقضی سال ۵۶ ارتش بودم و دورههای آموزشی زیادی را سپری کرده بودم. برای همین ابتدا به لشکر ۲۱ حمزه سیدالشهدا (ع) رفتم و از آنجا به جبهه اعزام شدم. آن زمان همسرم مخالف رفتن من نبود، بلکه پشتوانه من بود که برای دفاع از انقلاب و کشور دین خودم را ادا کنم. قبلاً در توپخانه ارتش خدمت میکردم و در کارت شناساییام درجهدار معرفی شده بودم. با این حال خودم را سربازی بیش نمیدانستم و مجبور نبودم، بروم، اما وظیفهدینی و انسانیام ایجاب میکرد به جبهه بروم. برای همین همراه رفقایم کرکرههای مغازهها را پایین کشیدیم و راهی جبهه شدیم. همسر و فرزند هم داشتم و مثل خیلیها داشتن همسر و فرزند را بهانه نکردم و خودم را به جبهه رساندم. حدود دو ماه در واحد توپخانه مورموریه آبدانان در استان ایلام مستقر شدیم و بعد اعلام شد توپخانه باید راهی کرخه شود. عراق به سرعت در حال پیشروی بود و از آنجا که ما در واحد توپخانه ۱۰۵ (نزدیکزن) بودیم، ما را به کرخه اعزام کردند. در تپههای کرخه که خط اول جبهه بود، مستقر شدیم که پشتسر ما نیروهای پیاده استقرار داشتند.»
وضعیت منطقه
احمدی درباره وضعیت مناطق عملیاتی دفاعمقدس در شروع جنگ میگوید: «وقتی به کرخه رسیدیم، پاسگاهی که سرپل کرخه بود، آنقدر گلوله خورده بود که مثل آبکش شده بود. پلیس راه را گرفته بود. تانکهایمان را زده بودند و به رودخانه سقوط کرده بود و آب از روی آنها عبور میکرد. عراقیها تا پشت رودخانه آمده بودند. از بغل پاسگاه دور زدیم. سایت موشکی که نیروهای دشمن روی آن مستقر شده بودند، در دشت عباس بود؛ اگر میرفتیم در دید دشمن قرار میگرفتیم. رفتنمان با خودمان و برگشتنمان با خدا بود برای همین کمی منتظر ماندیم تا آتش گلوله و تانکهایشان فروکش کند و بعد از پل عبور کردیم. عراقیها از پل کرخه رد شده و تا پلیسراه اندیمشک آمده بودند، ولی ترسیده بودند از خود رودخانه عبور کنند.»
خاطره تلخ
این رزمنده دوران دفاعمقدس در ادامه خاطرهای تلخ از آن دوران بیان میکند: «یک شب به ما آمادهباش دادند. آتش مستقیم بود. هر توپ باید ۵۰ تا ۶۰ گلوله شلیک میکرد. اول باید توپها را تنظیم میکردیم. وقتی برد تنظیم شده را دیدم به فرمانده ارتشی گفتم، درجهای که تنظیم کردهاید، باعث میشود گلولهها به عراقیها نخورد. آن روزها بنیصدر فرمانده بود و بودند کسانی که در ارتش خیانت میکردند. فرمانده به من گفت به تو ربطی ندارد! روی همان درجهای که تنظیمشده شلیک کنید. وقتی گلولهها شلیک شد، خبر رسید که نیروهای خودی را میزنیم. من به فرمانده گفته بودم این درجه تنظیمشده درست نیست و آن فرمانده میگفت دستور آمده روی همین درجه تنظیم باشد. این هم از خاطرات تلخ آن روزها بود.»
گریه بچهها
احمدی درباره روزهای دوری از خانواده میگوید: «یکی از سختیهای من در زمان حضور در جبهه، خداحافظی با بچههایم بود. وقتی میخواستم از مرخصی به جبهه برگردم، بچههایم خیلی گریه میکردند. یادم است یکی از فرزندانم که آن موقع سه ساله بود، به قدری گریه کرد که تا ۴۰کیلومتر همراهم آمد. آنجا خانواده سرش را گرم کردند تا من سوار اتوبوس شوم و خودم را به جبهه برسانم. آن زمان من هم مغازه داشتم، هم خانه و هم حقوق درجهداری که برایم واریز میشد. البته من حقوق سربازی نمیگرفتم، چه برسد به حقوق درجهداری! رفتم و اعلام کردم پرونده من اشتباه شده و حقوقی که واریز شده بود را برگرداندم. حتی یک ریالش را هم نخواستم که نگویند رزمندهها به خاطر مادیات به جبهه میروند. این روحیات را مدافعان حرم هم داشتند و شاهد بودیم آن زمان بعضیها میگفتند به خاطر پول به سوریه میروند، در حالی که خودشان حاضر نبودند در قبال گرفتن هر مقدار پول برای دفاع راهی جبهه سوریه شوند. آنها برای اعتقاداتشان به خاطر امنیت ما رفتند. همانطور که سردار دلها گفتند اگر ما نرویم با داعش بجنگیم، مجبوریم در کشور خودمان با دشمن بجنگیم.»
۳ تفنگدار
در زمان جنگ غیر از احمدی، دو برادر دیگرش هم در جبهه بودند. وی میگوید: «دو برادر دیگرم اصغر و حسین هر دو نوجوان بودند، با این حال هر دو در جبهه بودند و هر دو هم جانباز شدند. برادرم اصغر حالا جانباز ۴۵درصد است و دو بار در جریان نبردهای جبهه مجروح شد. اولین بار وقتی در یکی از بیمارستانهای محله سعادتآباد به ملاقاتش رفتم، دیدم تمام بدنش مجروح شده و فقط گردنش سالم است. دومین بار هم که مجروح شد، پزشکان خواستند پایش را قطع کنند که اجازه ندادم و خدا را شکر به مرور زمان بهبود پیدا کرد. حسین برادر دیگرم هم در نوجوانی رزمنده شد و الان جانباز ۱۵ درصد است.»
دنبال درصد نبودم
این رزمنده دوران دفاعمقدس که در حال حاضر در حال مبارزه با بیماری سرطان است، ادامه میدهد: «بعد از تمام شدن شش ماه منقضی برگشتم تهران و به کار و زندگی مشغول شدم. هر از گاهی خبر میآمد که یکی از دوستانم به شهادت رسیده و برای همین راهی دستجرد میشدم و زمانی که به تهران میرسیدم خبر شهادت دیگری را میآوردند. در این مدت به دنبال درصد و سهمیه هم نرفتم تا اینکه بیمار شدم و به پزشک مراجعه کردم. پزشکان گفتند به دلیل عوارض ناشی از شیمیایی به سرطان مبتلا شدهام و در حال حاضر در حال طی کردن دوران بیماریام هستم.»
مظلومیت منقضیهای ۵۶
احمدی از اینکه درباره عملکرد منقضیهای ۵۶ مطلبی منتشر نمیشود گلایه دارد. او میگوید: «حق منقضیها پایمال شده و کسی باید سراغشان برود و از شرایطشان باخبر شود. کسانی که آن سالها منقضیها را فراخواندند، دیدند ما آمدیم، اما سؤال این است حالا شما کجا هستید؟ اسم همه رزمندهها هست، ولی چرا کسی نیروهای منقضی ۵۶ را نمیشناسد؟ آنها آمدند و جلوی دشمن ایستادند. آن زمانی که ما برای جنگیدن مقابل دشمن ایستاده بودیم آقای حسن روحانی در مجلس فریاد میزد، ارتش را باید منحل و حقوق ارتشیان را قطع کنید. مدت زمان سربازی را یکسال کردند که پادگانها خالی شد و سرباز زیادی نداشتیم. همان زمانی که روحانی در مجلس فریاد میزد ارتش منحل شود، یک نفر بلند شد و جوابش را داد؛ او دکتر چمران بود. چمران گفت بعضیها چه فکری میکنند! من افسر ارتشی را سراغ دارم که پشتسرش نماز میخوانند. منظورش سپهبد شهید صیاد شیرازی بود. دستهایی پشتپرده برای از بینبردن نیروهای امنیتی و دفاعی فعال بود. دکتر چمران آن روز به داد ارتشیها رسید. اگر دستهای خیانتکاران در پشت پرده نبود آن اتفاقات در ارتش نمیافتاد. ارتش ما در دنیا تک بوده و است. در لشکر ۲۸ کردستان آن روزها آنقدر زاغهها و مهمات زیاد بود که میگفتند اگر دشمن به کردستان حمله کند تا ۱۰ سال نیاز نیست حتی یک گلوله از تهران به اینجا بفرستند. چطور شد که ارتش بهم ریخت و کومله آمد و برای مدتی کردستان را اشغال کرد؟ حتماً دستی در کار بوده. کسانی که مثل ما دورههای فشرده آموزشی را سپری کردند و برای نبرد رفتند، میبینیم امروز کسی اسمی از آنها نمیبرد.»